مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۴۰۳ مطلب با موضوع «دلمشغولی ها» ثبت شده است

۲۵شهریور
عکس هایی که در ذیل این گفتار به حضور میرسندتنها بخشی از عکس ها هستند.توی بعضی هاشسعی کردم طوری عکس بگیرم انگار هزاران نفر، اونجا بودن..ولی..زحمت این بنر رو شورای شهر و شهرداری کشیده بودن..بازم دستشون درد نکنه.نهادهای به ظاهر ارزشی که وقت نداشتن..یه گروهی اومده بود سنج و دمام میزد.با کلیت ش کاری ندارم.ولی بچه های با عشقی بودن..اینقدر همه چی آماده بود که شهرداری هم قبل از رسیدن آمبولانس حامل شهدا،تازه داشت نخاله های ساختمانی اطراف رو جمع میکرد.واقعا نظم شون منو کشته بود...این آقا پسراز اول که شهدا رو آوردند تا آخر، داشت با این موبایل فیلم میگرفت.اینکه او و هم نسل های او چه تصویری از شهدا دارند، مدام توی ذهنم مرور میشد..و اینکه چقدر میخوان مثل اونا بشن؟آقا نادر آمبولانس را به همین راحتی، تا جایی که باید توقف میکرد راهنمایی میکرد.جلو اش فقط من بودم و آن پسرک و یکی دو تا عکاس دیگر.همین.در سردخانه ی آمبولانس را جلو من باز کرد..توی هر آمبولانس یک تابوت.خانم ها یک تابوت را بلند کردند..یکی از خانم ها از فرط خوشحالی اینکه توانسته بود زیر تابوت شهید را بگیرد ، اشک و لبخندش بدجور قاطی شده بود..به نظرم با تقسیمات قبلی آموزش پرورش،پنجم ابتدایی یا اول راهنمایی میزد..پسرک سعی میکرد توی قابش، مردم بیشتری را جا بدهد.او هم دلش نمیخواست فضا را خلوت ثبت کند..توضیح دادن درباره بعضی عکس ها لازم نیست..اینها همان برو بچه هایی هستند که سنج و دمام میزدند..دلشان خیلی باصفا تر از بعضی آقایان بود...انگار که سردار داشت خیلی آرام به ما نگاه میکرد..روم نمیشد توی چشمهاش نگاه کنم..فقط با هر بار چکاندن شاتر یک بار میگفتم : شرمنده سید... شرمنده...دیدن سید خیر الله توی آن حال،تنها چیزی بود که حالمان را عوض کرد..مرد ، هنوز بوی جبهه میدهد..برای او جنگ تا لحظه شهادت ادامه دارد..ما مردمی هستیم که حتی بچه های این قدری مان، که سواد هم ندارند،با شهدا حرف های خصوصی دارند..داشت روی تابوت، برای شهید، نقاشی میکشید..نمیگذاشت کسی ببیند چی میکشد...صاحب خونه مونیه پیامک قشنگ برام فرستاده..خیلی ها شعر فرستادن.ولی این یکی ..میلاد مظهر یقین به خداوند و ایستادگی و سازندگی در راه حقیقت بر شما مبارک باشد..
نرگس حسینی
۲۴شهریور
ساعت حدود 3:40 بود که پیام اومد کهساعت 6 ، تشییع شهداست.خندیدم.گفتم بابا بیخیال دیگه اینقدرم قبلنا بی برنامه نبودن. شوخی ه..پیام دادم که کی اینو فرستاده..رفیقم زنگ زد.گفت منم نمیدونم توی این شهر چه خبره...زنگ زدم رده های بالاتر قصه رو پیگیر شدم.قضیه جدی بود.دو ساعت دیگهقرار بود 5تا شهید گمنام توی شهر کرج تشییع بشن.کلا دوزاریم گیر کرده بود لای در.نه اطلاع رسانی، نه خبری. هیچی . هیچی..شبکه البرز که توی غاره همیشه..  برد های سطح شهر م که تا وقتی رستوران عمو فیتیله ای ها و مدرسه عنصری و مدرسان شریف و... هست ؛ چرا برای شهدا خرج کنن..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اصلا مگه شهدا مهم ن؟مگه کار مهمی کردن؟بیخیال بابا!خلاصه رفتیم تپه نورالشهدا.توی اون سربالایی خفن، میخواستن شهید تشییع کنن.اول ش که رفتیم روی هم 20 نفر نبودیم.بیشتر ماموران عزیز نیروی انتظامی بودن.بعدش که شلوغ شد ، شدیم حدود 50-60 نفر در مجموع.با 5تا آمبولانسشهدا رو آوردن..اینقدر تعداد مون کم بودکه یه تابوت زمین موند!یه عده دوباره برگشتن و تابوت رو بلند کردن و بردن......آدم اونجا غربت و مظلومیت رو حس میکرد..اونایی که بچه کرج ن، میدونن کهبرنامه های شهر ، چقدر ضعیفه، ولی مردم شهر، عموما کاری به مسئولین بی کفایت شهر ندارن و همیشه توی این مراسما سنگ تموم میذارن..ولی ایندفعه مسئولین که دیگه گند بی کفایتی رو درآوردن، اصلا هیچ سراغی از مردم نگرفتن.یکی از همون مسئولین سوپر کفایت، به یکی از بچه ها گفته بود:که این، تشییع غیر رسمی مسئولین از شهدا بوده و برای همین هم اطلاع رسانی نشده...شرمنده ولی وای بر ما و مسئولین ماکه اینقدر خودشون رو جدا از مردم میدونن که برای خودشون تشییع جدا میگیرن...خدایی اون سرود شهدا شرمنده ایم میثم مطیعی اینجا شنیدن داره...کاشبس کفایتی این مسئولین سوپرکفایت،فقط همین بود...به قول اون بنده خداماامروزخودمون رو تشییع کردیم..شهدا که نیازی به تشییع ندارن......به یاد همه ی بچه های جامونده ی راهیاندو رکعت نماز خوندم...به یاد شب اول توی نجف..عکس هاآپلود نشد.باشه برای بعد.
نرگس حسینی
۰۳شهریور
از همه ی صفحه هایی که برای گوهرتراش کار کردماین یکی راجور دیگری دوست دارم.مرا یاد آن جلسه ی بعد از راهیان می اندازد. و حرف های سردار..ذیل تفسیر آیه ی 169 و 170 آل عمران.پ.ن:با سپاس خیلی خیلی ویژه از مهندس علیزاده ی مقدّس به خاطر عکس قدیمی ای که برج آزادی گرفته بود..
نرگس حسینی
۲۵مرداد
با یک بنده خدایی معمولا بحث داریم که آدم وقت های اضافه ی زندگی اش را چطور مصرف کند درست است؟گاهی اصلا بحث درست بودن هم مطرح نیست،فقط بحث گزینه هاست..یک بخشی از وقت ماکارهایی ست که ما در قبال آنها مسئولیم.بسته به وقتی که میگیرد باقیمانده ی وقت ما، وقت های اضافه است.بخشی برای خواببخشی برای غذابخشی برای قضای حاجت ..الباقی باید صرف چه شود؟تلویزیون دیدن؟کتاب خواندن؟بازی کردن؟ورزش ؟سفر ؟سر زدن به اقوام ؟سینما ؟پارک ؟..همه ی اینها هست و اینها نیست.لطفا اگر شما هم وقت اضافه دارید یا نظری برای وقت های اضافه داریدبرای من بگوییدشما وقت های اضافه تان را به چه کاری و به چه هدفی میگذرانید..؟لطفا یک نفر مرا قانع کند کهبه بطالت گذراندن زمان ، با فعالیت های بی هدف،بهترین روش گذران وقت است....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نرگس حسینی
۲۳مرداد
زیر نویس صحبت های وزیر پیشنهادی دادگستریحال آدم را عوض میکند..کاش فرداشلمچه باشیم...پ.نتبادل شهدا در مرز انجام شد..چقدر خلوت...
نرگس حسینی
۱۵مرداد
انگار همین دیروز بود خانه پیرزن ته کوچهپشت یک تیر برق چوبی بودپشت فریاد های گل کوچکواقعا روزهای خوبی بود پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهرمنتظر بود در زدن ها رادم در می نشست و با لبخندجفت می کرد آمدن ها را روضه خوان محله می آمدمیرزا  با دوچرخه آهستهمثل هر هفته باز خیلی دیرمثل هر هفته سینه اش خسته «ای شه تشنه لب سلام علیک»ای شه تشنه لب ... چه آوازیزیر و بم های گوشه دشتیشعرهای وصال شیرازی می نشستیم گوشه مجلسبا همان شور و اشتیاقی که...چقدر خوب یاد من ماندهدر و دیوار آن اتاقی که - یک طرف جملهء «خوش آمده ایدبه عزای حسین» بر دیوارآن طرف عکس کعبه می گردد دور تا دور این اتاق انگار  گوشه گوشه چه محشری برپاستتوی این خانه چهل متریگوش کن! دم گرفته با گریهبه سر و سینه می زند کتری عطر پر رنگ چایی روضهزیر و رو کرده خانه اوراچقدر ناگهان هوس کردمطعم آن چای قند پهلو را تا که یک روز در حوالی مهرروی آن برگ های رنگا رنگبا تمام وجود راهی کردپسری را که برنگشت از جنگ هی دوشنبه دوشنبه رد شد و بازپستچی نامه از عزیز نداشتکاشکی آن دوشنبه آخرروضهء میرزا گریز نداشت پیرزن قطره قطره باران شدکمی از خاک کربلا در مشتالسلام و علیک گفت و سپسروضهء قتلگاه اورا کشت مربع تاهمیشه نمی برم از یادروضه آن سپید گیسو  راسالیانی است آرزو دارمکربلای  نرفتهء او راهر چه بود گذشت از فضیلت شب قدر نگاه ما به شب اول محرم توست..
نرگس حسینی
۰۲مرداد
یک روز اگربه جایی رسیدی که دیدیهمه ی حرفهایی که زدیو همه ی شعارهایتاز عمل خالی ست..و عمری را بر باد رفته یافتی..آنروزبهتر استبمیری.
نرگس حسینی
۳۱خرداد
در حالی که ما مشغول دعوا بر سر انتخاب شیخ معتدلیمو بعضی هاماندندان به جگر نمیگیرند که دهانشان بسته بماندو کمتر یاوه بگویند،کمی آنطرف ترشیوخ سلفیفتوایی داده اندکه دارد جگرم را میسوزاند..جهاد نکاح..بگردید توی صفحات وبو بخوانید آنچه دارد میگذرد..بی غیرتی مردان عربتا کجاست..؟؟؟؟حالا رفقا بنشینند و باز چرند ، پیامک کنند..عرصه ی سایبریجای قدرت حزب الله استنه دعواهای خاله زنکی تان.من به جد از رفقا دلگیرم..هر قدر با جک فضا را تلطیف میکنیمباز هم....قرار بود نه از ولی زمان جلو بزنیمو نه خوابمان ببرد..شماها الآن دقیقا پشت سر کی دارید سینه میزنید؟رهبر ما گفت باید حماسه بیافرینیم.هنوز حماسه آفرینی تمام نشده..قدرت را باید زیاد کرد..جهان اسلام به ایران قدرتمند نیاز مبرم دارد.
نرگس حسینی
۲۷خرداد
همیشه به خودم میگفتم وقتی عصبانی هستیپست ننویس.با کسی حرف نزن.با کسی کل کل نکن...ولی هر روز که میگذرد از عصبانیت من کاسته که نمیشود هیچ،افزوده هم میشود..میدانم آن کسانی که باید بخوانند هرگز اینها را نخواهند خواند..همانطور که گوشی برای شنیدن ندارند..همانطور که وجدانی برای قضاوت ندارند..همانطور که...فقط به آنها که بوی گند ایمانشانمدتهاست دارد خفه ام میکندوعده میکنم:قرار ماسر پل صراط.ما تا اینجا هم به تکلیف مان عمل کردیم..ولی شمابه عهدتان با نفس تان پایبندید..میزهایتان خیلی کوچک تر از آن استکه قلب های ما را تسخیر کند..آنها ، فقط به درد خودتان و  تعلق های کوچک و بو گرفته ی خودتان میخورد..توی عمرم فقط از دو نفر نگذشتم..شما ها ولی اینقدر زیادید که اگر بخواهم کینه تان را با خودم بکشم، میترسم کثیف شوم..!..شما رابا همه ی غرور و خودپسندی و تعلق های شهوت بار تانبا همه ی دو رویی ها و دروغ هایتانبا همه ی آنچه هستید و من متنفرم از آن؛به پروردگار بزرگ ، رب همه ی آفریدگانواگذار میکنم..وعده ی ماقیامت.اینجوریه مهندس رهنما:به تماشا سوگندو به آغاز کلامو به پرواز کبوتر از ذهنواژه ای در قفس است. حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.من به آنان گفتم :آفتابی لب درگاه شماستکه اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد. و به آنان گفتم :سنگ آرایش کوهستان نیستهمچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کنلگ .در کف دست زمین گوهر ناپیدایی استکه رسولان همه از تابش آن خیره شدند.پی گوهر باشید.لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید. و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادمو به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ .به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت. و به آنان گفتم :هر که در حافظۀ چوب ببیند باغیصورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.هر که با مرغ هوا دوست شودخوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.آنکه نور از سر انگشت زمان برچیندمی گشاید گرۀ پنجره ها را با آه. زیر بیدی بودیم.برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم :چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید ؟می شنیدم که به هم می گفتند :سحر میداند ، سحر ! سر هر کوه رسولی دیدندابر انکار به دوش آوردند.باد را نازل کردیمتا کلاه از سرشان بردارد.خانه هاشان پر داوودی بود،چشمشان را بستیم.دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.جیبشان را پر عادت کردیم.خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.
نرگس حسینی
۲۶خرداد
ای شهید ، ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای!دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...
نرگس حسینی
۱۶خرداد
تمام هفته به این فکر میکردم که چطور گره ی کلام را بگشایم..گره ی کلام را خودشصمیمانه گشود..تمام مدت سعی میکرد بغض سینه اش توی گلویش ننشیند..با صلابت حرف میزدو با مهرو با لبخند..از نصف آدم هایی که نام میبرد یک عنوان یدک کش شان بود: خدابیامرز.. فلانی.حرفهاش را که زدبه لحظه شهادت پسر که رسیددست خودش نبود..اشک ها راه گونه ها را خوب بلد بودند..باز هم اذان ظهر به دادمان رسید..بعد از نمازدوباره ادامه دادیم..و بعدوقتی با همان صلابت کلامشتمام روزهای گذشته رابا ایمان تصدیق کرد..و وقتی هیچ ردی از پشیمانیاز خمودگیو فسردگیدر چهره اش نبود..آخرین سوال من را،آخرین سوالی که مدام توی ذهنمسبک ، سنگینش کردم که بپرسم یا نه؟!و پرسیدم ، با نگاهش و اشک ش،پاسخ گفت..پرسیده بودم:دلتان برای ش تنگ میشود...؟و او با آه ، گفت:آری..خیلی زیاد..و شاید برای همین بی تابی هاست که،خیلی، خوابش را نمیبینم..پ.ن:اثری که در آینده ای نزدیک  تالیف میشودپیشکش خواهد شدبه نگاه عاشق مادران شهدا.که اگر ایمانشان نبودپای هیچ مردیبه معراج نمیرسید...و پیشکش به مادر همه ی شهیدانحضرت صدیقه ی کبری ، فاطمه زهرا سلام الله علیها ....
نرگس حسینی
۱۱خرداد
راننده هادنیای جالبی دارند..مثلا یکی شان هست که دوست دارد، راننده ی امام زمان عج بشود...
نرگس حسینی
۰۳خرداد
داشتم فکر میکردمکه کاش برای من همیکی از آن خانه های یک متری بود..بعد دیدم،یک مترخیلی زیاد است.آدم های خیلی بزرگی هستند که از یک متر خیلی کم تر جا میگیرند..عتبات که بروید، میفهمید..خدایا از خیر آن خانه ی یک متری هم گذشتیم..برای ما خانه ای نباشد، آبروی نداشته مان بیشتر حفظ میشود..
نرگس حسینی
۲۸ارديبهشت
سال 89ترم آخر کارشناسیتوی مملکت چو انداخته بودند که فلان تاریخ قرار است زلزله بیاید!قصه ای داشتیم ما توی دانشگاه..من نمیدانم آن همه آدم مثلا فرهیخته، چطور عقلشان کار نمیکرد که زلزله را از 2ماه قبل نمیشود پیش بینی کرد.سر کلاس نمی آمدند.اگر هم می آمدند کار نمیکردند.مدام با استاد طرح 5 درباره ی زلزله حرف میزدند وآخرش هم که استاد گله میکرد که : پس کو ماکت؟میگفتند : استاد با آدمی که دو هفته ی دیگر در زلزله می میرد که اینطور حرف نمیزنند..!!همه قرار گذاشته بودند که بروند تهران و این آخرین لحظات را پیش خانواده شان باشند..!!الا من و یکی از همگروهی ها..با هم به شوخی حساب کرده بودیم اگر همه ی بچه های کلاس زیر آوار بمانند،کلی چلو مرغ و چلوکباب افتاده ایم..!!!!!!!!!!حالا این وسط، یکی دو نفر هم از زیر آوار بیرون می آمدند ، خیلی به بزم مرده خوری ما خدشه ای وارد نمیشد..!توهم در این سطح بود..الآنتوی مباحث اخیر مملکتبعضی هادقیقا در همین سطح و برخی حتی بیشترمتوهم اند...
نرگس حسینی
۲۶ارديبهشت
گردان ابواالفضل العباس علیه السلام دو روز است دارد تار و مارشان میکند...
نرگس حسینی
۲۵ارديبهشت
رفقا عادت کرده بودندهر شبیک پیامک دریافت کنند که حاوی بیتی، متنی و یا هر عبارت ادبی دیگری باشد.مدتی ستعادتم را ترک کرده ام.از کی، یادم نیست.ولی خبترک این عادت به کسی هم سخت نیامده بود تا دیشب.دو تا از دوستان حالی پرسیدند و حقیر گویا حال یکی شان را گرفته ام.رسما عذر خواهی میکنم.ولیسکوت گاهی برای آدمها لازم است.گاهی حتی ضروری ست..حتی اگر خیلی طول بکشد...و سکوت،لزوماً در پی سکون نیست.گاهی جریان های بسیار بزرگ که زیرپوست یک سکوت طولانی به بار مینشینند...البتهحالا گمان نکنید که جریانی عظیم در من در حرکت است.اما برای خاطر آن رفیق حال گرفته ماندوباره میگویم که در سکون نیستم.و برنامه های شخصی رو به روال است و حتی گاهی بهتر از قبل...شاید حقیقت امر آن باشدکه نتیجه ای از این همه کلام و قیل و قال نگرفته ام.و ترجیح میدهم در سکوت باشم.خصوصا این روزهاکه فکر میکنمزبان مادری ام uninstall شده و به جایش عبری نصب کرده اند...من هم این روزها مثل خیلی از شما ها درگیر انتخابات  بودم ولی از دیشب و پرسه در خبرگزاری هاتصمیم گرفته ام کلا برای مدتی بیخیال این هیاهوی رنگارنگ متعفن بشوم...جای دوستان خالییکی دو روز پیش در جلسه ای که از شرح آن عاجزمپای حرف های یک بزرگوار بودیم که هنوزم که هنوز است راه که میرود خاک جبهه از پوتین هایش میریزد..مدتی نسبتا طولانی حرف زد. و همه درباره ی شرح یک عملیات و آخرشم هم راهیان نور.و یک شاه کلید داد دست ما که:راهیان نور یک حج بصیرتی است که هر کس برای ورود به آن باید دعوت بشود....چراغی روشن کرد توی قلب ما.....گرچه حیف کهگوش ها و قلم ها، این روزهافقط دوست دارند جنجال های جریانها را بشنوند و بنویسند.و کاش خبرگزاری ها یاد میگرفتند که باید راست گفت و شعور مردم را به سخره نگرفت و برای همه ی فصل حرف زد.و نه برای یک ثانیه.انگلیسی هادارند بهتر کار میکنند.حواس ها جمع باشد. سیاست زده نشویم. گفتن از حرف هایی که قوت نظام است این روزها شاید خیلی بیشتر از وضعیت فلان کاندیدا برای شرکت مردم در انتخابات مفید باشد.و قطعا راهیان نوریکی از بزرگترین نقاط قوت نظام است..چرا که به شهدا گره خورده است.حیف کهگوش ها و قلم ها، این روزهافقط دوست دارند جنجال های جریانها را بشنوند و بنویسند...پیشنهاد میکنممدام خودتان را با این قطب نما تنظیم کنید..اگر نهراه گم میشود..
نرگس حسینی
۱۶ارديبهشت
قدیم تر هااردی بهشتماهی بود کهبوی کتاب میداد...جدیداًاردی بهشتماهی ست کهبوی ثبت نام و تایید صلاحیت میدهد..
نرگس حسینی
۰۲ارديبهشت
توی معراجدر مرکز شهدایک شهید قرار داشت که با همه فرق داشت.شاید برای اینکه خدااو را جور دیگر نگاه کرده بود.آرم داشت.مارک داشت.آرم ی که بوی سیب میداد.یک دست اومصنوعی بود.و دست مصنوعی اش روی کفن اش...خیلی دوست داشتمبدانم که او چه کسی ست..با این نشانه قطعا میشد او را شناسایی کرد.تا اینکه امروز فهمیدم او چه کسی ست..بیسیم چی لشکر 14 امام حسین علیه السّلام اصفهان..شهید احمد صداقتی.بعد از سی سال برگشت خانه..توی آخرین مکالمه اش از بیسیم گفته بود:«این دستم هم مثل آن دستم شده و زیاد نمی‌توانم حرف بزنم، سلام مرا به حضرت امام برسانید و بگویید: رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند، وضع ما خوب است؛ مهمات، غذا، همه چیز داریم، منظورم را که می‌فهمید؟»
نرگس حسینی
۲۹فروردين
"بنده خودم به شخصه" از بچگی به « بو » حساس بودم.و هستم.کلا بو عامل جذب یا دفع من نسبت به بعضی موارد است.یادم هست توی کلاس یک نوار کاست از یک استاد به ما دادند برای تمرین.من به محض اینکه نوار را گرفتم بازش کردم و بو ش کردم.استاد داشت شاخ در میآورد!البته متاسفانه یک بوی بسیار بدی میداد..کلی بهش عطر زدم و حتی یکی از اسانس های عطر بیک را گذاشتم تو ش که بوی آنرا عوض کند..حالا هنوز هم که بازش میکنم، یک بوی عجیبی میدهد..تلفیقی از آن بوی بد و آن اسانس!!ما هم اینجور آدمیم دیگه..یک چند روزی بود که وقتی وارد خانه میشدماز بوی خانه احساس رضایت نمیکردم.یعنی بوی خانه یه کمی توی ذوقم میزد.از یه کمی هم شاید بیشتر!خلاصه با اسپری و عود می افتادم به جانش..پپنجره باز میکردم..و هر کار که تو فکر کنی......توی همین فکر بودم که یاد یک خاطره ای افتادم که مدت ها قبل خوانده بودم..از یک شهید نقل شده بود.میگفتند خیلی آدم خوشبویی بوده.ازش پرسیده بودند تو چطور همیشه اینقدر خوشبویی؟از چه عطری استفاده میکنی؟جواب داده بود من اصلا عطر استفاده نمیکنم..هر وقت میخواهم معطر شوم، یک بار میگویم:  حسین.و بعد معطر میشوم......به گمانمذکر خانه ی ما کم است..
نرگس حسینی