۱۶خرداد
دلهره ی هفته ای که گذشت..
پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۰۷ ب.ظ
تمام هفته به این فکر میکردم که چطور گره ی کلام را بگشایم..گره ی کلام را خودشصمیمانه گشود..تمام مدت سعی میکرد بغض سینه اش توی گلویش ننشیند..با صلابت حرف میزدو با مهرو با لبخند..از نصف آدم هایی که نام میبرد یک عنوان یدک کش شان بود: خدابیامرز.. فلانی.حرفهاش را که زدبه لحظه شهادت پسر که رسیددست خودش نبود..اشک ها راه گونه ها را خوب بلد بودند..باز هم اذان ظهر به دادمان رسید..بعد از نمازدوباره ادامه دادیم..و بعدوقتی با همان صلابت کلامشتمام روزهای گذشته رابا ایمان تصدیق کرد..و وقتی هیچ ردی از پشیمانیاز خمودگیو فسردگیدر چهره اش نبود..آخرین سوال من را،آخرین سوالی که مدام توی ذهنمسبک ، سنگینش کردم که بپرسم یا نه؟!و پرسیدم ، با نگاهش و اشک ش،پاسخ گفت..پرسیده بودم:دلتان برای ش تنگ میشود...؟و او با آه ، گفت:آری..خیلی زیاد..و شاید برای همین بی تابی هاست که،خیلی، خوابش را نمیبینم..پ.ن:اثری که در آینده ای نزدیک تالیف میشودپیشکش خواهد شدبه نگاه عاشق مادران شهدا.که اگر ایمانشان نبودپای هیچ مردیبه معراج نمیرسید...و پیشکش به مادر همه ی شهیدانحضرت صدیقه ی کبری ، فاطمه زهرا سلام الله علیها ....
۹۲/۰۳/۱۶