مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۴۰۳ مطلب با موضوع «دلمشغولی ها» ثبت شده است

۲۰بهمن
به نقدها کاری ندارم..چ، شاید فقط به اندازه ی نقطه های چ ،زندگی چمران رو نشون داد،ولیحقیقتاجسارت حاتمی کیادر تولید این فیلمستودنی ست...خدا قوت سردار..شهید آوینی:شاید باشند فیلمسازانی که مهارت تکنیکی‌شان در سینما از حاتمی کیا بیش‌تر باشد، اما هیچ کدام «بسیجی» نیستند... و من به بسیجیان امید بسته‌ام؛ نه من تنها، همه آنان که تقدیر تاریخی انسان فردا را دریافته‌اند و می‌دانند که ما از آغاز قرن پانزدهم هجری پای در «عصر معنویت» نهاده‌ایم.
نرگس حسینی
۱۹بهمن
تحریم کردن،بیشتر از آنکهتحریم شونده را ناراحت کند،تحریم کننده را مغموم خواهد کرد..تجربه شده..
نرگس حسینی
۱۳بهمن
آدم هاچقدرتحمل تنهایی را دارند؟...من که هرقدر هم سنگ دل باشم،بازدلم برای تو،مرد،مادرمحاج خانم و جنوب،تنگ میشود...
نرگس حسینی
۰۲بهمن
نمیدونم توجه کردید وزارت امور خارجه  چند وقتیه خیلی بوی شهادت گرفته... میگن در خانه اگر کس است یک حرف بس است..
نرگس حسینی
۱۹دی
این تصویر، صحنه ای از یک فیلم اکشن هالیوودی نیست؛نقش اولش را هم “ویل اسمیت” بازی نمی‌کند!همه چیز واقعی است…آذرماه ۹۲ – سوریه
نرگس حسینی
۰۹دی
یه بنده خدایی گیر داده به احادیث مربوط به علم. صبح وقتی از خواب پا میشم، اولین پیامکی که اومده مربوط به علم ه..اصن آدم شرمنده میشه!آخه شما نگاه کن:عمل کم که با علم همراه باشد، زیاد و عمل زیادی که با نادانی همراه باشد، کم است. پیامبر ختمی مرتبتاگر عالم به واسطه علم خود، رضایت خداوند بزرگ را بخواهد، همه چیز از او میترسند و اگر بخواهد به وسیله ی دانش خود، به ثروت برسد، از همه چیز فرار میکند. حضرت محمد صلوات الله علیه، نهج الفصاحه 2479دانش و ثروت هر عیبی را میپوشاند و نادانی و فقیری، هر عیبی را نمایان میکند.  پیامبر اعظم صلوات الله علیهیک ساعت در جست و جوی علم بودن، از ایستادن در شب بهتر است و یک روز به دنبال علم بودن از سه ماه روزه گرفتن برتر است.  حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه ، نهج الفصاحه 2502علم از عمل بهتر است و بهترین عمل آن است که معتدل تر باشد. پیامبر اکرم  صلوات الله علیههر علمی برای انسان موجب خواری میگردد مگر آن علمی که به آن عمل شود.  پیامبر عظیم الشان اسلامامام صادق علیه السلام :پیامبر خدا فرمود علم زیاد بهتر از عبادت زیاد است و بهترین کار پرهیزگاریست و چیزی با چیزی جمع نشده است که بهتر از جمع حلم با علم باشد.یه بلوتوثی بود میگفت بچه جان برو درستو بخون...من کلا الان متنبه ام...
نرگس حسینی
۲۶آذر
این مطلب در تاریخ 5 بهمن 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.-------------------------شهر مکه، شهر بزرگی نیست. حداقل آن گونه که ما از شهر بزرگ، تهران و دیگر ابرشهرهای عالم را مراد می کنیم، بزرگ نیست. مکه خیلی که باشد تازه می‌شود به وسعت دو سه منطقه‌ی تهران!هر ساله موسم حج در حدود دومیلیون زائر، شیک و سفیدپوش در مکه جمع می‌شوند، می‌آیند و می‌روند، می‌گردند و مروه را تا صفا، صفا می‌کنند! همین دو میلیون و اندی با هم به عرفات می‌روند، اصطلاحا وقوف می‌کنند. شب را می‌مانند و بعد مشعر و آخر سر منا....مناسک دارد حج؛ آخر. دو میلیون و اندی انسان سفیدپوش در چند روز ناقابل همه‌ی شهر را پر می‌کنند و آداب به جا می‌آورند. شهری که چندان بزرگ نیست؛ مکه...همین دو میلیون و اندیِ هر ساله، مکه را یک‌پارچه هتل کرده... هتل‌های غولی‌پیکری که آسمان مکه را خراش داده‌اند و تا چشم کار می‌کند هم هتل است. دو میلیون و اندی زائر با تمام امکانات و لباس‌های شیک سفید. و درنمی‌مانی وقتی هر ساله خبر فوت گاهی تا صد نفر را می‌آورند که از فشار زیاد در منا وفات یافته‌اند؛ همه چیز طبیعی‌ست گویا....×××کربلا همان یکی دو منطقه از تهران هم نیست؛ به جهت مساحت! شهری کوچک با یک مرکز اصلی، همه چیز در کربلا دور حرمین شکل گرفته است و در طواف به دور آن... و شاید این بارز‌ترین شباهت میان کربلا و مکه باشد! همه چیز رو به سوی حرمین دارند.تا چندی قبل که صدام حکومت می‌کرد، خبری نبود! یعنی نمی‌شد. چهل سالی بود که نمی‌شد. آن قدر که جوان‌‌های آن سال‌ها پیری خود را هم پشت سرگذاشته بودند و بر دل‌شان مانده بود داغ این نشدن! جوان‌های این سال‌ها هم هیچ خاطره‌ای نداشتند از آن‌چه در داستان‌ها برای‌شان می‌گفتند. آخر خفقان بود این چهل سال....صدام که با خفت برداشته شد، گرچه به دست بدتر از خودش، اما کنار همه‌ی مناقشات سیاسی و دعواهای جنگ، چیزی آرام آرام میان مردم عراق پیچید. سینه به سینه...اربعین.داغ پیرترها زنده شد و جوان‌ترها با دو چشم منتظر، تا ببینند آن چه را که در داستان‌های مادربزرگ‌هاشان شنیده بودند. محرم آمد. عراق بعد از چهل سالی دوباره سیاه پوش شد. کربلا غوغا بود اما، همه‌ی چشم‌ها انگار چشم انتظار اربعین بودند. زیارت اربعین؛ یکی از پنج علامت شیعه......×××هر سال خبرهای ضدونقیضی به گوش می‌رسد. یکی می‌گوید هفت، دیگری ده، فرمان‌دار کربلا اعلامیه می‌دهد که دوازده، و البته محلی‌ها باور ندارند به کم‌تر از پانزده! دوازده میلیون زائر شیعه! همه و همه در دو شبانه‌روز! شب اربعین را سعی می کنند در کربلا باشند روز اربعین، محشر به پا می کنند و شام اربعین می‌مانند و فردایش ناگهان شهر خالی می شود.دوازده میلیون زائر، بی هیچ امکاناتی، با لباس‌های خاکی، شب و روز را در شهر سپری می‌کنند. نه هتلی هست نه اگر هم مسافرخانه‌ای باشد، این ظرفیت را دارد که انبوه زائران حسین (ع) را جای دهد.کربلا در این چند شب و روز، شب و روز ندارد؛ نیمه‌های شب‌ش از میانه‌ی روز صحرای عراق گرم‌تر است؛ از حرارت تن‌ها.این سال‌ها هیچ گزارشی نشده که کسی در فشار جمعیت زائران اربعین قالب تهی کند؛ بمب می‌گذارند نامردها؛ خیلی زن‌ها و بچه‌ها را می‌کشند اما کسی از فشار و نابه‌سامانی، از بی‌برنامه‌گی تلف نشده تا به حال... این جا مدیریت آل سعود نیست که جان بهایی نداشته باشد. این جا مدیر، حسین(ع) است پس جان اگر شرف یابد، به بهایی بی‌نهایت خریداری می‌شود، به بهای دیدار، شهود ... شهادت.از ایران که باشی، با همه‌ی امکانات هم که عازم باشی، بیست کیلومتری کربلا باید نعلین‌های امکانات‌ت را بکنی، ماشین را رها کنی، بارها را بسپاری به کسی که با موتوری چیزی برای‌ت بیاورد و جایی در کربلا تحویل‌ت دهد؛ و پیاده راه بیافتی......تو این طور هستی وگرنه مردم عراق از بصره، چهارصد کیلومتر را راه می‌آیند. پیاده از موصل می‌آیند از کرکوک می‌آیند! از همین نجف هشتاد کیلومتری می‌آیند؛ آن قدر که جاده‌ی نجف – کربلا متصل راهپیمایی ست سه روز و سه شب!از ماشین که پیاده می‌شوی غبار صحرا که به چشمان‌ت عادت می‌کند، مقابل را تا افق، هیبت‌های تیره‌ای می‌بینی که باد قبا و عبا و چادرشان را به بازی گرفته است. سر به عقب که برمی‌گردانی، تا چشم کار می‌کند، صورت درهم رفته و آفتاب‌خورده اما آرام زائران حسین (ع) است و لب‌هایی که مدام تکان می‌خورند.این که می‌نویسم تا چشم کار می‌کند را تا نبینی درنمی‌یابی؛ صحرای عراق، مسطح ست و چشم خیلی خیلی کار می‌کند، وقتی می‌نویسم تا چشم کار می کند، حساب کن این را.توی ایرانی اگر حتی نخواهی هم یک روزی را پیاده در راهی! هر چند خیلی‌ها ترجیح می‌دهند که از نجف تا کربلا را پیاده بروند.×××یک روزی را پیاده‌ای و چه قیامتی‌ست این یک روز.....پیرمردی عصا می‌زند و می‌ترسد که نرسد....مادری بچه‌ی سه ساله‌اش را سوار جعبه نوشابه‌ای کرده و با تسمه‌ای می کشدش، چهارصد کیلومتر را گاهی، و بچه در تکان‌های جعبه غرق شادی و لذت ست.....دسته‌ای دیوانه‌گی می‌کنند انگار.....یکی حیران مدام مقابل را می‌نگرد و بعد آستین‌ش را به صورت‌ش می‌کشد و این را تا شب هزار بار دیگر تکرار می‌کند.یکی قرآن به دست ، بلند بلند می‌خواند...صداها همه گم‌اند، از بس همهمه است این دوازده میلیون را.........چقدر معلول، بی پا، شل، علیل و ناتوان می‌بینی که خود را می‌کشند تا نکند نرسند فردا را... و یعضی‌شان یک ماهی زودتر راه می‌افتند.....گم می‌کنی هزار بار، نه راه را، که خود را.هزار بار از خودت منصرف می‌شوی وقتی می‌بینی همه از خودشان منصرف شده‌اند وقتی پا در راه گذاشته‌اند. ذوب می‌شوی در توده‌ی ملت! ناگهان برمی‌گردی! این‌ها توده‌ای مردمی با تعبیری کمونیستی نیستند! این‌ها از یک ملت نیستند. این‌ها امت‌ند. امت واحده‌ی اسلام. شعار نمی‌دهم! این را به عینه می‌بینی. می‌بینی که قطره‌ای هستی در دریای امت اسلام. از خودت منصرف می‌شوی...خیلی ایرانی‌ها، از ترس مریضی یا هر چیز دیگری اول مسیر دوری می‌کنند از چایی‌ها و غذاهای موکب‌های اعراب که دوازده میلیون را با یک دسته استکان چای می‌دهند! و حتی نمی‌شویندشان! اما وقتی به نیمه رسیدی و منصرف شدی از خودت، می‌بینی که از هر چیزی بیشتر، تمایلت به همان چایی در استکان به ظاهر کثیف جوان‌ک عرب است که حالا دیگر نه جوان‌ک است نه عرب..... منصرف می‌شوی از خودت؛ به درون موکب‌های اعراب می روی.خیلی پیش‌تر از سراسر سرزمین عراق هیئت‌های عزاداری -موکب- بار و بنه می‌بندند و می‌آیند در حاشیه‌ی اتوبان‌ها و جاده‌های منتهی به کربلا، بساط می‌گسترانند و تا چند روز بعد اربعین هم می‌مانند. آن قدر که ده دوازده کیلومتر پایانی اتوبان منتهی به شهر را مانند شهر می‌کنند از بس در کنارهم موکب می‌زنند و تو دیگر حتی صحرا را نمی‌بینی...همین موکب‌ها مدام چای و غذا و قهوه و نذری می‌دهند و همه‌ی ساعات روز می‌دهند و به همه می‌دهند و با زور می‌دهند و اگر نخوری اخم می‌کنند و تو که همین موکب قبلی ناهار خورده‌ای برای دل‌داری برادرت مجبوری دوباره و چندباره ناهار بخوری و چون دیگر نمی‌توانی راه بروی، باید چرتی بزنی و همین که می‌خواهی چرتی بزنی، با روی گشاده و اخلاق نیمه تند عربی می‌آید سروقتت و به زور هم که شده ماساژ و مشت و مالت می‌دهد...و انگشت به حیرت می‌گزی و می‌مانی که او در قبیله‌ی خودش کسی‌ست برای خودش و حالا تو را مشت و مال می‌دهد و خادمی می‌کند و احترام می‌گذارد و تو را زائرالحسین(ع) خطاب می‌کند... عربی، عجمی را مشت ومال می‌دهد و خادمی می کند! مرده‌ست تمام سنت‌های جاهلی قدیم و جدید این‌جا... نه صحبت از نژاد و خون است –آن طور که در جهان کهن بود- و نه حرف از مال و منصب و جای‌گاه –آن گونه که در جهان امروز هست-. مرده است تمام سنت‌های جاهلی قدیم و جدید این‌جا....از موکب اعرابی که بیرون می‌آیی تا چشم کار می‌کنی چشم ست و سر و دست ست و پا. می روی و می روی تا خورشید شرم کند غروب آخرش را و برود توان‌ش را جمع کند تا فردا بر ظهر اربعین بتابد.به کربلا که می‌رسی راه حرمین را می‌دانی؛ بی‌تابلویی و یا راهنمایی.....کربلا؛ همه‌ی شهر شده مثل روزهای شلوغ حرم امام رضا (ع) و از کیلومتری مانده به حرمین دیگر روضه‌ی منوره ی امام رضا (ع) مدام مقابل چشمان‌ت است.به ندرت می‌توان درست گام برداشت و متوقف نشد. گاهی برای طی مسافتی صد متری، یک ساعت سرپایی و در زیر فشاری که گاهی با خودت تصمیم می‌گیری اشهدت را بگویی، حادثه که خبر نمی‌کند!راستش خودت هم بدت نمی‌آید دیگر نروی، همین جا بمانی؛ جان بدهی. هر کس را اربعین می‌بینی، در نگاهش می خوانی که یک آرزو دارد انگار... که نرود. بماند. تا همیشه.×××با این وجود اعراب بادیه را - که گاهی پانزده روزی را پیاده آمدهاند و از خاک صحرا خورده‌اند و خون دل، - می‌بینی می‌آیند با کاغذی در دست که زیارت معروف اربعین اباعبدالله الحسین (ع) را در آن با هزار غلط املایی و نگارشی نوشته‌اند، شروع می‌کنند با صدای بلند و انگار اعتراض و البته عجز و شوق و مهر؛ شروع می‌کنند تندوتند خواندن و تمام که می‌شود کاغذ را تا می‌کنند و می‌روند با موج همیشه جاری تا ضریح، به ضریح که می‌رسند می‌بوسند و نمی‌مانند و می‌آیند و می‌روند بین‌الحرمین و از دور سلامی به عباس(ع) وفا می‌کنند و بعد وارد می‌شوند و زیارتی مختصر و راهی می‌شوند به دیارشان!همه چیز در ساعتی -کم‌تر- رخ می‌دهد و راهی می‌شوند! پانزده روز خاک صحرا و خون دل، ساعتی عرض ارادت و شوق و نیاز و دوباره روزها خاک صحرا و خون دل ... و نیروی به قدرتِ یک سالو آتشی که هرگز خاموش نمی‌شود.×××این تمام اربعین حسین است.و تو که عادت داری به بغل گرفتن ضریح امام رضایت و دردودل کردن از کوچک و بزرگ زندگی‌ات با او ساعت‌ها، حیران می‌مانی! آخر این چه آتشی‌ست که لهیب‌ش دامن این امت را گرفته است. چه دردی ست که درمان ندارد. چه سودایی ست که پایان ندارد. این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست .......می‌مانی از این نمایش عظیم بشری! می‌مانی از این بزرگ‌ اجتماع انسانی روی کره‌ی خاک! می‌مانی از آتشی که بعد از هزاروچهارصد سال هر روز سوزان‌تر است! می‌مانی ازآن چه دارد در عالم رخ می‌دهد!شرمنده می‌شوی از تجربیات اندک‌ت! شرمنده می‌شوی از دنیای کوچک‌ت! شرمنده می‌شوی از نداری‌ت؛ که دارایی‌ش پنداشته‌ای! شرمنده می‌شوی از این که هستی! هنوز هستی....همه را دوست داری! دوست داری همه‌ی عرب‌ها را در آغوش بگیری و زارزار غریبی امت را گریه کنی! دوست داری سر به دامن زن‌های بادیه بگذاری و سیر گریه کنی. دوست داری این امت را.......دوست داری!×××شب هنگام، کربلای ملتهب داغ روز اربعین، کسی پر نمی‌زند!شهر بعد از ده‌ای که روی آرامش ندیده حالا آرام‌تر از همیشه است.حالا نوبت آسمان است؛ تا ببارد!و می‌بارد و می‌بارد! آن قدر که زمین را آب برمی‌دارد! آن قدر که غصه می‌خوری به حال برادران موکبی‌ت که زیر باران چه می‌کنند!؟ آن قدر که ازخودت و مسافرخانه‌ی محقرت شرم‌ت می‌گیرد. باران می‌آید! مگر باران بتواند این آتش را موقتا بخواباند و این داغ را برای امسال هم مهر کند تا مگر سالی دیگر و اربعینی دیگر بیاید تا این داغ سر به مهر دوباره سر وا کند!مردم خیلی راحت و خیلی ساده با هم حرف می‌زنند و اخبار چهل تنی را که در بمب‌گذاری محله شمالی شهید شده‌اند، رد وبدل می‌کنند. همه چیز عادی‌ست. همه می‌دانند که بعضی از رازها تنها به خون فاش می‌شوند. هیچ کس باکی ندارد و تازه آه گرم حسرت زیاد می‌بینی؛ که چرا من نه!؟×××اربعین راز سربه‌مهری‌ست که هنوز گویا زمان افشای آن نرسیده است....اربعین محشر کبرایی‌ست که هنوز تجربه‌ی بشر لیاقت حضورش را نیافته است.اربعین را از قاب تصویر تلویزیون‌ها و از روزن رسانه‌ها نمی‌توان دید!باید مزه‌اش کنی تا بفهمی چه می‌نویسم؟اربعین .....---------------------------------پی‌نوشت:- این بریده ای از سفر سال قبلم بود با کاروان بچه های هنر ، اربعین حسینی ، کربلای معلی.....- آخ که هنر و هنرمند چه باری بر دوش دارند!برگرفته شده از yanon.blog.ir تمام حاجت مجنوناشاره ی لیلاست...
نرگس حسینی
۲۳آذر
پنجشنبه و جمعه آزمون نظام مهندسی داشتم. اینقدر فضای محل برگزاری آزمون سرد بود که در شرف سرماخوردگی ام..متن زیر یک گزارش اجمالی ستاز حواشی امتحان طراحی روز جمعه..ضمن اینکهاین پست، هزارمین پست وبلاگ مهرازی ست..جمعه - 22 آذرماه 92 - دانشگاه خوارزمی ( تربیت معلم کرج) - سلف سرویس-ساعت از 8 و نیم گذشته و هنوز آزمون طراحی معماری نظام مهندسی برگزار نشده.البته روی کارت نوشته ساعت شروع امتحان 8و نیم!بچه ها هنوز در حال سلام و احوال پرسی و رد و بدل کردن اطلاعات هستند..مناسب ترین جا برای برگزاری آزمون طراحی در این دانشگاه سلف آن است، به شرط اینکهبوی سس قرمز و گوجه فرنگی نیاید..و میزها را به جای دستمال خشک ، یک روز قبل تر با الکل یا لااقل یک دستمال تمیز مرطوب، پاک میکردند که اینقدر چرب نباشد..!آدم برای ترسیم که سرش را پایین میبرد ، بوی تمام خاطرات میز توی مشام ش میدود!!!نان خشک هم که گوشه ی دیوار و لب پنجره و گاهی زیر پای بچه ها یافت میشود...از اینها که بگذریم تلاش بی وقفه ی مراقبان برای نشاندن بچه ها برای شروع امتحان ستودنی ست!گرچه کلا گوش کسی بدهکار نیست و به محض دیدن یک آشنا به سمت او میروند و الخ...امتحان طراحی، یک گردهمایی درسی است به بهانه ی آزمون! و تازه شدن دیدارهای بچه هایی که سالها از هم بی خبر بودند، بعضا..هوا بیرون بارانی است و جان میدهد برای یک پیاده روی آرام....-دفترچه بالاخره پخش شد ... درست ساعت 10 دقیقه به 9.مراقب ها انگار تا حالا با بچه های معماری سر و کار نداشته اند..نمیدانند که بچه های معماری را نمیشود 9 ساعت ساکت نگه داشت!بچه ها قطعا با هم حرف میزنند. وسیله قرض میگیرند و حتی گاهی قضیه team work میشود!-ساعت 9 است و آزمون شروع شده.یک ساختمان مسکونی با سوپر مارکت. زیر زمین و همکف و طبقه اول و دوم و برش؛ با مخلفات...-ساعت 12:28برای 9ساعت امتحان، نه سازمان سنجش، نه نظام مهندسی و نه دانشگاه خوارزمی؛ هیچ تدبیری برای نماز بچه ها نکرده..به تدبیر یکی از رفقا که گلیم آورده، نماز را در لابی ورودی با سنگ حیاط روبروی سلف و جهت یابی برادرهای حراست، برپا کردیم..آن درحالی که نزدیکترین ساختما به سلف دانشگاه مسجد است...ولی در مسجد را بسته اند! - این ته مهمان نوازی ست!-و همه ی اینها یعنی مهندسی که قرار است برای آدمهای این جامعه، مسکن طراحی کند، در چشم نظام مهندسی و سازمان سنجش، خیلی بعد انسانی ندارد..او فقط یک ماشین استکه باید 8 ساعت روی صندلی بنشیند و فقط طراحی کند..انسان از منظر نظام مهندسی یعنی این..و عجیب نیست اگر خانه های ما هیچ شباهتی با مأمن و سکونت گاهی برای کسب آرامش ندارند.خانه های ما بیشتر شبیه آسایشگاه اند..سلول هایی که فقط قرار است توی آن زنده بمانیم و به ظن خود آسوده باشیم..و این همان آمپول تزریقی ِ انسان غربی ِ قرن معاصر است.-ساعت نزدیک 1بعد از ظهر است که توی ظرف های سفید یکبار مصرف، غذا میرسد..البته با کوکاکولا...و این یعنی آزمون از اینجا به بعد بوی مرغ میدهد..گرچه از صبح هم اینجا بوی انواع مواد غذایی را تست کرده ایم!سر جلسه ی امتحان نهار خوردن، چیزی ست که از آن متنفرم..البته من با خودم از خانه غذا آورده ام.. ولی... ترجیح میدهم صبر کنم..-ساعت نزدیک به 4 بعد از ظهر است که دیگر توان نشستن ندارم..گردنم روی سرم بند نمیشود و بدجور سردم شده..امتحان یک ساعت دیگر هم ادامه دارد.ولی دیگر باید بروم..-ساعت به 4 نرسیده بود که با بچه ها خداحافظی کردم و از سلف بیرون زدم..هوا سرد بود همچنان..ولی باران بند آمده بود..مسیر طولانی سلف تا در خروجی را پیاده گز کردم..تا بشود از آن دانشگاه که برای خودش یک محله است خارج شوم..راستشهمچنان به این فکر میکردمکه آیا راه دیگری جز برگزاری یک امتحان طولانی،برای سنجش مهندسان معمار نیست؟!امتحانی که در آن نه به ساعت نیایش فرد توجه میشود و نه به نیازهای اولیه ی جسمی او..
نرگس حسینی
۱۱آذر
چند روز پیش از یکی از شبکه های تلویزیونیک همایشی پخش شد به اسم همایش پیشتازان رجعت به حجاب برتر.این همایش قبلا توی یکی از ابلاغیات سازمان بسیج جا میگرفت به اسم چهره به چهره.که مثلا می آمدند و آدم های چادری را شناسایی میکردند و ازشان چهره به چهره میپرسیدند که چرا چادری شدند؟!بعد ازشان تقدیر و تشکر میکردند که حجاب برتر را انتخاب کرده اند.این کار، کار بدی نیستولی به نظر حقیر این دست همایش ها در حال حاضر ، برای بسیج نه ضرورت دارد و نه اولویت.توی خاطرات نسل های اول انقلاب هست کهآن اوایل که بسیج تشکیل شداصلا خبری از این همایش بازی ها نبود.اصلا بسیج اهل همایش نبود..بسیج اهل جهاد و عمل بود..اهل کار جهادی و رضای خدا..اهل راه انداختن کار خلق خدا..آن روز که امنیت محله در خطر بود، بسیج امنیت محله را تامین میکرد..آن روز که وقت درو محصول کشاورزان بود، میرفت کمک آنها..اگر دهی معلم نداشت، میرفت یا برای آن ده معلم جور میکرد یا از بچه های بسیج آنکه توانایی اش را داشت، معلم آنجا میشد..گره ی کار مردم را باز میکرد..وقت جنگ میجنگید ..پشت جبهه هم کمک میکرد به رزمنده ها و خانواده هایشان..خلاصهبسیج توی بطن جامعه بود!الان ولیبسیج محصور شده لای ابلاغیات سازمان بسیج.لای همایش ها و جشنواره ها..لای یک مشت کار بی خود و بی بازده..بعضی از بچه های بسیج هم که کلا دچار توهم شده اند!عرصه ها را با هم عوضی میگیرند..به جای رحما بینهم، اشدا بینهم اند ..بجای گوش به کلام مولا بودن ، گوش به فرمان زید و عَمر اند..بعضی ها شان فکر میکنند فقط شستن دستشویی های جنوب برای رضای خداست و ثواب دارد.یا فقط باید آشغال های گلزار شهدا را جمع کنند و یا آشغال های اردوگاه ها و کمپ های راهیان نور را!و خودشان در شهر برای برگزاری ساده ترین همایش هایشان میشوند منبع تولید آشغال.. و گور بابای رفتگر شهرداری..نمیدانم چرا قشر زیادی از بسیجی ها شده اند مثل بعضی از این مسئولین؛ فرمایشی و بی خاصیت!توی خاطرات همسران شهدااز شهید بابایی و شهید آبشناسان هست کههرجا میرفتند آشغال های آن اطراف را جمع میکردند..کلا یک طرح پاکسازی محیط انجام میدادند.البته این کار الان دیگر در شان بعضی بسیجی ها و البته برخی مسئولین شان نیست!شان آنها اجازه ی چنین حرکت های جهادی ای به آنها نمیدهد..اگر کاری هم بکنند باید در قالب ابلاغیه باشد و هزار تا هم عکس بگیرند که ما این کار را کردیم و بعد هم همایش ش را برگزار کنند!!تا وقتی نگاه بسیج، همایشی و ابلاغیه ای ست، و جذب به سبکِ ...... (غیرقابل ذکر!) راه به جایی نمیبرد..قرار ما با پیر جماران این بودکه بسیج، مدرسه عشق باشد..و لشکر مخلص خدا..عشق با ابلاغیه پیش نمیرود..و البته با همایش های بی خاصیت..بخوانید آنچه مولای ما از فرهنگ بسیجی توقع دارد:نظر خصوصی یکی از دوستان، که با اجازه ازش منتشر میکنم.نرگسدوشنبه 11 آذر 92 22:54توی اردوی مشهد امسال تمام تصوراتم از بسیج و تشکل هایی که می توانم دوستشان داشته باشم به هم ریخت. بلند شدیم و ایستادیم و اعتراض کردیم که آخر این نحوه برخورد آن هم توی طرح شجره طیبه صالحین درست است؟ خانم آمد و گفت : طرح صالحین اردوی جذب نیست که نگران آدم ها باشیم. آدم هایی که آورده ایم به خیال ما اصل قضیه را گرفته اند و آمده اند برای تربیت.اما اشتباه میکردیم و با یک سری آدم فلان و بهمان روبرو شدیم.نمی دانم آن روز که رفتند پیش آقا، گزارش دادند که بعد از اردوی جذب،خنده و تفریح و ادب را گذاشتیم کنار و با اشد مجازات با بچه ها برخورد کردیم یا نه؟ نمی دانم گفتند ما به بچه ها دروغ هم میگفتیم با وضوح بالا برای اینکه کارها راه بگیرد؟بعد بهانه هم آوردند که مثلا شوخی بود البته ها! یا اگر فلان ناسزا را گفتیم مزاح فرمودیم با بچه های طرح صالحین که جنبه هم دارند؟ گفتند چه گندی زدند به حق الناس و چه گندی زدند به طرح صالحین؟گفتند همان خانم فلان آن قدر داد زد و توهین کرد که مسئول بسیج ما جابجا زد زیر گریه و گفت فقط بلیت بگیرید من بر میگردم؟ دوست داشتم آن جا می بودم و ببینم چه دروغ ها برای آقا سر هم می کنند ؟ می خواهند تا چشمشان به جمال ثریا روشن شود دروغ بگویند؟ یا از چشم های آقا خجالت می کشند؟هنوز هم دلم پیش اردوست. خوب کاری کردند مشهد را برای طرح انتخاب کردندو خوبیش این است بعدها که مرورش می کنی، تمام اشتباه ها به یک سری جمله تبدیل می شوند و دیگر مهم نیست که آدمهایی که ادعای سیر مطالعاتی شهید مطهری را دارند و هزاران سال بسیج فعال بوده اند و به خیال واهی خودفقط خودشان چهارکتاب خوانده اند و علامه شده اند، چند شاخه،چند جوانه، چند نیت حتی، برای این شجره درست کردند؟آدم هایی که من را نخاله جامعه میدانستند که عمرش جز به بطالت نگذشته،شب قبل خوابشان به دروغ هایشان،به حق الناس،به توهین ها، بدخلقی ها و ناسازگاری هایشان هم فکر می کردند؟خوب کردند روز آخری بیرق گبند طلا را آوردند و کشیدند روی سرمان و نائب فرستادند کربلا. روحیه ایرانی پایان بد را نمی پسندد و نمی پذیرد. این را از داستان ها و فیلمهایش میشود فهمید.ما هم خود را زدیم به حلالیت،مهم هم نبود.اما حقیقتا دلم هنوز توی تشکل هاست. همه ما ایراد ها را می دانیم اما عجیب است که از دست هیچ کس انگار کاری ساخته نیست...برخی گفتند که مگر بسیج کار جهادی ندارد..اتفاقا بسیج سازندگی هم داریم.ولی بسیار کم ند.و بروبچه های جهادی در شرایط بسیار سختی کار میکنند. نه از نظر منطقه ی محروم.بلکه از نظر نگاه های تنگ بسیاری از مسئولین در همین بسیج..ولی آنچه مورد بحث استتفکر غالب بسیجی هاستبدنه ی بسیج از نظر سطح تفکر ضعیف شده..
نرگس حسینی
۰۶آذر
توی شماره ی 433 همشهری جوانآخرین صفحه ی داخلیچشمم خورد به این تصویر:کلا شرحی برایش ندارم..شما توانستید شرح بدهید..
نرگس حسینی
۲۸مهر
قبل از ازدواج هر وقت بچه ها بعد از ساعت11پیام میدادند که بزن فلان شبکه و فلان برنامه رو ببین،مثل یه نوار ضبط شده یه جواب داشتم."بعد از ساعت 11، اینجا خاموشی ه.."بعدش هم کلی دلم میسوخت که فلان برنامه را از دست دادم..!!حاج خانم ما برنامه ی ثابتی برای زندگی دارد.1ساعت قبل از نماز صبح بیدار میشود و بعد از نماز صبح و دعاها و نمازهایش باز 1 ساعتی میخوابد.بعد از صبحانه- که باید، تاکید میکنم، باید، همه ی حاضران در خانه در آن شرکت کنند- به کارهای آن روزش میرسد..مثلا کلاس قران یا جلسه قدیم تر ها خیاطی و الخ..تا نیم ساعت قبل از اذان ظهر. که هرطور هست میرود مسجد. - نماز ظهر مسجد هم حکایتی دارد... از بس به امام جماعت گفتند، تا نماز ظهر را دایر کردند..-بعد می آید خانه و همراه با نجم الدین شریعتی و برنامه ی شبکه 3 اش نهار میخورد.بعد از اتمام نهار و کارهای مربوط به آن تلویزیون نگاه میکند.و در همین حین چرت میزند...ساعت 1ربع به 4 ، چای دم میکند.حدود 4 تا 4ونیم ، چای میخورد.و بعدش بسته به کارهای آن روز پیش میرود تا اذان مغرب ، که حتما میرود مسجد.بعد از مسجد هم که خانه و شام و یکی دوتا سریال وساعت 10ونیم هم خودمان پیشنهاد میدادیم که برود بخوابد..چون دیگر چشمهاش بسته میشد..و عملا در ساعت 11 او خواب بود.و چون با روشن بودن هر چراغی در خانه و شنیدن هر صدایی ولی با ولوم1 ، ممکن بود بدخواب شودو بدخواب شدنش مساوی بود با 1 هفته مریضی؛ما ترجبح میدادیم مثل آدم یا بخوابیم و یا اگر کاری داریم با نور موبایل و بدون صدا انجام دهیم!!اینها را گفتم که چه بگویم!!!؟؟؟مدتی ست که صدا و سیمااکثر برنامه های ظاهرا ارزشی و با رویکرد سبک زندگی خود را به ساعات پایانی شب موکول کرده..درست مثل فیلمهای 14- و 18- !!!!اگر کسی بخواهد به سنت صحیح اسلامی عمل کندعملا این برنامه های تلویزیونی را اصلا نخواهد دید.اگر واقعا قرار است به سبک زندگی پرداخته شوداین برنامه ها باید در ساعاتی پخش شوند که چشم های مخاطب ، آلبالو گیلاس نچینند!!!واقعا هدف این برنامه ها جز قضا شدن نماز صبح،چه چیز دیگری هستند؟حقیقتازنده باد زندگی و برنامه های دیگر سبک زندگی در نیمه های شب به دنبال چه سبکی از زندگی هستند؟پ ن 3 آبان 92 :احساس میکنم دیگه خیلی توی دنیای وب کاری برای انجام دادن ندارم...کسل کننده شده..جدول 2 با همه ی اراجیف ش از اینجا بهتره..یا حتی جدول های Nگانه ی مبحث 19..شایدکم بشه سر زدنم..تا وقتی که حرفی باشه که طلب حضور داشته باشه..حلال کنید.یا حق
نرگس حسینی
۲۶مهر
بعد از ظهر بود که رسیدیم کربلا.گفتند لباس ها را عوض نکنید برای زیارت..  مستحب است..دم غروبخاک و خلیرفتیم میدان مشک...سلام کردیم به حضرت سقا،ادب کردیم و اجازه خواستیم برای زیارت حرم ارباب..جز این،ذکری نبود برای اذن دخول....حرم ارباب بی کفن،تنها حرمی ست کهاذن دخول ندارد..تا رسیدیبا همان حالمیتوانیبه دوشرف حضور پیدا کنی..دو روز بود رسیده بودیم مشهد.هنوز چشمم سو نگرفته بود از طلایی گنبد..روی پاهام بند نبودم از بی خوابی و درد..لباس ها هم که....کاروان که رفت برای شامخیالم که راحت شد،رفتم لباس عوض کنم و بروم حرم..در اتاق بسته بود..حال نداشتم دوباره برگردم پایین و کلید بگیرم از بچه ها....به یاد آن غروب کربلابه نیت زیارت حضرت اربابراهی حرم شدم..باور کنانگارفرقی نبودبینراهی شدن برای کربلایا مشهد..
نرگس حسینی
۲۰مهر
عصری که آمده بود خانه ماندوبارهبا حسرتفایل بی کیفیتی که از روی تلویزیون ضبط کرده بود را نشانم داد و گفت که دنبالش میگردد و هرچه گشته پیدا نکرده....چند ساعتی مانده به حرکت مان.نه اتوبوس داریم و نه توفیق دعا دارم..نشستم پای پیدا کردن فایل....قبلابارها گشته بودم و پیدا نشده بود....ولی حالاپیدا شد....این فایلتمام خاطرات من و رفیقم از موقعیت شهید هاشمی ه. موقعیت هور....بغض گلو مو گرفته..نمیتونه اون همه حس رو هضم کنه..متن ش..و صدا ش..و هوا ش..برای عاقبت بخیری ما دعا کنید.و حلال کنید.
نرگس حسینی
۲۰مهر
بعضی لذت ها هستکه تعریف کردنش برای دنیای مکتوبات سخت است.دنیای مکتوبات نمیفهمدش.حتی هرقدر که نویسنده توانا باشد..مثلاًدنیای مکتوبات هرگز نمیفهمد لذت دیدن راه رفتن یک نفر یعنی چه!وقتی از دور راه رفتنش را می بینی و قند توی دلت با هر قدم آب می شود، یعنی چه!دنیای مکتوبات واژگان کمی دارد برای بیان حس های عالم..وه! که چقدر دنیای مکتوبات با همه ی خود بزرگ بینی هایش،کوچک و حقیر است..و منچه پرتوقع ام از این دنیای الکن..!حس ها را باید در پستوی صندوقچه ی سینه ها حفظ کرد.چرا که همین حس های با معرفتند که تنور سینه ها را گرم میکنند وآنها را از آسیب زمستان شدنحفظ میکنند..توی سینه ام بمانید...24 بهمن ماه 90اندیمشکآدمگاهیبه خودشدر گذشته اشغبطه میخورد..کاشقطره ایآب رو میدادی..به حق آن روزها..به حق قلب بی ریای آدم های آن روزها..در باد میوزی که پریشان ترم کنیابری شدم نخواه که باران ترم کنیاحرام بسته بودمت از ابتدای عشقمیخواستی چقدر مسلمان ترم کنی؟هی سنگ می زنی که دلم دور تر روداصلا بعید نیست شیطان ترم کنی!در هر رگم نیاز تو تزریق میشوددر هر رگم....همیشه که بی جان ترم کنیتو انتهای یک هیجانی عجیب نیستاز این که پیش آمده ویران ترم کنی من گیج عقربه هایی که می دوندتو تیک...تیک...تیک...که حیران ترم کنی!
نرگس حسینی
۱۳مهر
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشمکه شاعرت شده مقبول خاطرت باشمنه آهوام نه کبوتر که ضامنم باشیو یا پرنده ی صحن مجاورت باشمنه آن دلی که به معنا رسم نه آن چشمیکه مثل آینه حیران ظاهرت باشمولی ز لطف مرا هم گدای خویش بخوانکه با تو صاحب دنیا و آخرت باشمهمیشه سفره ی مهمان نوازی ات باز استاجازه میدهی ام گاه زائرت باشم؟اجازه میدهی ام گاه از تو بنویسم؟به عمر چند غزل -آه- شاعرت باشم چند وقتی است که در تدارک سفر عرفه ایم.و چند وقتی که است که به نام خانوادگی از من میپرسد که ،خب ، فلانی، از بخش فرهنگی چه خبر..؟و منهر بار توی دلم میگویم هیچ خبر..!واقعا هیچ خبر..چند بار نشستم و مرور کردم هرچه میشد که بشود و هربار دیدم کهیک جای کار میلنگد و هربار دیدم کهمن خادم نیستم..نه خادم ونه زائر..امسال زائر نیستم انگار..سالهایی که زائر بودم، این موقع ها که میشددل توی دلم نبود..چه آن سال که کلیپ طراحی کردیم و چه بعدها و حتی سال پیشکه تمام جاده ی مهران تا کرج را به این عشق آمدم که بعدش میروم پیش حضرت خورشید..امسال اماانگار یک پتکی ، چیزی خورده توی سرم..منگ منگ میزنم این روزها..نه حالی..نه هوایی..و نه حتی بویی از شرق اتاق..نکند حضرت ضامن دست از ضمانت من کشیده باشد، بس که بد قولم!!!من از این سفرامسال میترسم..از سفری که حال پابوسی نداشته باشد،میترسم.....برایم خیلی دعا کنید..
نرگس حسینی
۰۴مهر
بعد از مدتی بی اینترنتی و استفاده از اینترنت دکتر سید،امروز بالاخره اکانت ما فعال شد.....این مدت که نبودم گویا گزارش های مختصر تشییع شهدا،بد جور به مذاق بعضی دوستان خوش نیامده...دوستان خیلی خودشان را به زحمت نیندازند.امروز ، در طالقان، آن سه شهید دیگر هم تشییع و تدفین شدند.و شهر ما دیگر ازین مهمانها ندارد..خیال مسئولین شهر راحت..گرچههنوز توی همین شهر نفسگیرآدم هایی زندگی میکنند که بوی شهادت از وجودشان به مشام میرسد..بوی سیب..
نرگس حسینی
۲۸شهریور
همانروز یکشنبه،گفته بودند ساعت نه صبح امروز(پنجشنبه)شهدا را از نورالشهدا کرج تشییع میکنند..در اصل بدرقه میکنند به سمت ماهدشت.- جایی که قرار است شهدا دفن شوند.-ماساعت نه صبحنورالشهدا بودیم.همین دو تا عکس برای شرح ماجرا کافی ست...شهدا را بدون بدرقه،برده بودند...آیا حق مردم این شهر نیست که بدانند توی شهرشان چندتا مهمان آسمانی دارند؟گویادیگر کسی به رأی احتیاج ندارد...البتهگویا قرار بود که دیشب هم در نوالشهدا مراسم قرائت زیارت عاشورا باشد..ما که هرچه نشستیم خبری نشد..فقطبهت بی پایان سید بود که آدم را میسوزاند..لطفا دیگه کسی درباره ی هفته ی دفاع و مخلفات ش با من چونه نزنه.عطر خوب خاطره ها....ولی بدون شهدا.
نرگس حسینی