مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۴۰۳ مطلب با موضوع «دلمشغولی ها» ثبت شده است

۲۱آذر
هر کس رو این روزها میبینممیگه جای همسرت خالی نباشه..ولیحقیقت اونهکه جای من خالیه..او دقیقا همون جاییه که باید باشه..این منم که جا موندم..توی دایره ی خلقتهر کس به حسین ع نزدیک تره،هست تره..و هر کس دورتر،نیست تر..اینجوریه که من الآن به فنا رفتم...
نرگس حسینی
۰۸آذر
سال 90سال بسیار سخت و شیرینی بود.خیلی اتفاق های خاصی افاد آن سال..همان سال بود اعزام های سنگین و سراسری راهیان ..تعداد خادمین زیاد بود و توصیحات هر اسم بیشتر..لیستی که تنظیم کردیم در قطع A3 بود ..چهار صفحه اگر اشتباه نکنم.شصت و چند نفر..لیست را گذاشتیم جلوی فرمانده ی استان.و بماند که چه شد..از آن لیست شصت و اندی نفره ی خادمین،یکی شان سال بعد توفیق جاروکشی صحن امیرالمومنین علیه السلام نصیبش شد ویکی هم امسال به امید خدا ،خادم زائران پیاده روی اربعین حضرت ارباب می شود..همین که از جنوب به کربلا رسیدیم،یعنیراه درست است..یعنیکربلا همچنان جاریست..خدا کند که هر کسدر منطقه ی خودشبه کربلای خودش برسد..و در کربلای خودشبه خیل اصحاب عاشورایی اباعبدالله بپیوندد..
نرگس حسینی
۰۹آبان
امروز پنجاه و چهارمین روزه که توی این وضعم.بیشتر روز رو توی تخت دراز میکشم وباقی روز صرف دستشویی، غذا و نماز و اندک کارهای قابل انجام میشه.حوصله م خیلی وقته که سر رفته، ولی کار خاصی نمیشه کرد.به خاطر نوع مبل خونه حتی نمیشه روی مبل دراز کشید و تلویزیون نگاه کرد.عملا جز کارهای در حیطه ی تخت، انجام کارهای دیگه، تحمل درد رو میطلبه.حتی غذا خوردن.اونجور که دکتر گفته الحمدلله مشکل حادی نیست و اگر یک ماه دیگه این وضع رو تحمل کنم به مرور خوب میشه.یه آرتروز.البته دو تا آرتروز؛ من قبلا آرتروز گردن داشتم. حالا آرتروز کمر هم بهش اضافه شده.نمیدونم چرا دارم اینا رو مینویسم.ولی مهم ترین دلیل ش اینه که کسایی که این روزا و این شبا میتونن توی هییت ها شرکت کنن، یه یادی بکنن از من و اونایی که نمیتونن توی این مراسم ها شرکت کنن..این مدت خیلی یاد کسایی میکنم که سالهاست توی تخت هاشون خوابیدن،بدون این که مث من غر بزنن…مریض ها…جانبازها……سلامتی نعمتی ه، که باید ادب سپاسگزاری از اون رو بلد بود.مریضی هم اتفاقی ه که باید ادب شکرگزاری شو داشت..من که خیلی آدم با ادبی نیستم...نزد طفل کربلا، مأجور باشید..
نرگس حسینی
۳۰مهر
سفر عشق از آن روز شروع شد که خدامهر یک "بی کفن" انداخت میان دل ما
نرگس حسینی
۱۰مهر
چشم در تاثیر زیبایی از ابرو کمتر استمستی ابروی یار از گیسوی او کمتر استاصل زیبایی ست این که پلک در بالای چشمشک کند در صحن از امثال جارو کمتر استیا به وقت بی خودی زائر به دور مرقدتحس کند که از خودش هشتاد کیلو کمتر استبارها در تنگ آغوش ضریحت دیده امفاصله بین من و روح من از مو کمتر استبا حساب دنیوی در این حرم سر خم نکنچون بهای چار زانو از دو زانو کمتر استبس که با نیت نخوردی زود باور می کنیآب سقاخانه از یک مشت دارو کمتر استاز خودت بگذر به ترفندی که در این بارگاهعارف بالله هم گاهی از آهو کمتر استچند جا هست که تا پایم به خاکش نرسد،رفتنم راباور نمیکنم..یکی همین عرفه های مشهد را...
نرگس حسینی
۲۶شهریور
پ.ن:نمیدونم چراولی یهو اومدم دیدم مطلب این پست پاک شده.شاید واسه اینه که دکمه ی اخلاص ش، باز مونده بود..یا به قول یاروضارت ش در نیومده بود...به هر حالبعد مدتها انتظارامروز نظام مهندسی به طرز خفت باری نتایج آزمون طراحی رو اعلام کرد.دلم میخواست با پشت دست میزدم توی دهن جناب رییس سازمان..اعلام ابطال یه آزمون که توش یه دنیا تخلف شده، جیگر میخواد..که هر کسی نداره..جای خانم دکتر دستجردی خالی..
نرگس حسینی
۱۸شهریور
خیلی ها باورشان نمیشدپیامک دیروز صبحاشک شان را در بیاورد..ولیانگار این مرد،آقای قلب های ماست..
نرگس حسینی
۱۰خرداد
سر کلاس طراحی، نشسته بودیم با بچه ها غرق صحبت..اکثر بچه ها نگران امتحان طولانی نظام مهندسی..و غالبا هم سال اول شان بود که آزمون را تجربه میکردند.من و یکی دیگه که سال دوممان بود،برای رفع ابهامات بچه ها کمی توضیح کهمثلا فضا چطور است؟مدت زمان امتحان چطور سپری میشود؟پارسال چطور بود؟ و خلاصه هر چیزی که از جو امتحان میپرسیدند...یکی از بچه ها یکهو پرید وسط کهبه نظر من این نوع امتحان نامردیه! همه که شرایط جسمی مشابه ندارن که بتونن کل وقت بشینن پای کار..حرفش کاملا صحیح بود ولی من خنده م گرفت..گفتم به نظرت اصلا چرا ما باید امتحان بدیم؟انگار چشمهای بچه ها داشت میزد بیرون.دیفالت ذهن ها اینطور بود که اگر کسی بخواهد وارد کار جدی شود، باید پروانه نظام مهندسی داشته باشد.و لاغیر.یکی پرسید پس همینجوری بریم ساختمون بسازیم؟؟گفتم نه عزیزم.تا حالا فکر کردی چرا نظام مهندسی ما رو به عنوان مهندس ساختمان قبول نداره؟بچه ها گفتن چون چیزایی که ما توی دانشگاه یاد گرفتیم، هیچ بویی از ضوابط نبرده..من گفتم بچه ها اگه ما به جای اینکه سه سال بعد از لیسانس، علاف آزمون نظام مهندسی بشیم؛بهتر نیست به جای ۴سال،مثل سابق همون۶سال رو درس بخونیم و دو سال آخر یه کم واقعی تر و با ضوابط، توی دانشگاه ، طراحی یاد بگیریم؟!یعنی نظام آموزش عالی مبتنی بر نیازهای واقعی بخش اجرا باشه.هم در بخش ساختمانهم در بخش صنعتهم در بخش های دیگه..الان توی کشور ما، عملا فقط بخش سلامت ه که یه سری از نیروهاش رو براساس نیازهای حقیقی ش آموزش میده..اینجوری هم سرمایه های مادی کشور به هدر نمیره و هم بزرگترین سرمایه ی معنوی انسانی که عمر فرد هست، تلف نمیشه..به نظر میرسه اگر اینجوری پیش بریمممکنه زیادی پیشرفت کنیم،یه وقت از برنامه هایnساله ی توسعه جلو بیفتیم..حیف ه..
نرگس حسینی
۱۶ارديبهشت
این عکس ها رو برای کسایی میذارم که خودشون میدونن...
نرگس حسینی
۲۸فروردين
از امیرالمؤمنین بیاموزیم که فرمود «والله لا اکون کالضّبع تنام علی طول اللّدم»،من مثل آن حیوان خواب آلوده نیستم،مثل آن حیوان سنگین خواب نیستم که با لالایی دشمن که به قصد شکار من و صید من انجام میگیرد به خواب بروم.نباید به خواب بروید، فریب خوردن هم امروز جرم است، دشمن را نشناختن و دوستانه و صادقانه و مخلصانه کاری را کردن که دشمن میکند هم جرم است. اولین دشمنی که بر ما میتازد، خواب و خواب آلودگی است
نرگس حسینی
۲۷فروردين
کاروان آذربایجان بود یا نهیادم نیست..فقط اینقدر یادم هست که راوی لهجه ی غلیظ ترکی داشت ولی فارسی حرف میزد..وسط طلاییه نزدیک محل علمداری حاج حسین خرازی ایستاده بودو یک جوری حرف میزدکه منی که داشتم خارج میشدم از منطقهحاضر بودم از کاروان جا بمانم ولی بشنوم روایت پر سوز او را..امروز داشتم توی عکس های راهیان آن سال غوطه میخوردمکه به این عکس برخوردم..و باز انگار ....خدا از ما نگیردراوی های اهل سوز و گداز را..آن ها که مانده اند تا زینب باشند..
نرگس حسینی
۲۰فروردين
بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر.سید مرتضی آوینیتصویر بزرگتر پیدا نشد.نوشته این تصویر را اولین بار توی پرسه زنی های تنهایی ام به بهشتدرست روبروی حجله ی آقا مرتضی دیدم..حالا وقتی نادر طالب زاده امشب با ابراهیم حاتمی کیا میگفت کهقرار بود سری بعد مرا با خودش ببرد فکه؛و من میخواستم ازاو فیلم بگیرم و او فقط حرف بزند. و مرتضی گفته بود خیلی خوب میشود و مخالفتی نکرده بود.و حاتمی کیا با لبخند نگاهش کرد..من یاد این ها افتادم که اخوی!آقا مرتضی اگر موافقت کرد برای این بود که میدانست هیچوقت برای بار بعد پایش به فکه نمیرسد..آدمی که معتقد است تمام اجرها در گمنامی ست،به این سادگی ها بازی نمیخورد؛ اخوی...
نرگس حسینی
۲۴اسفند
این مدتخیلی حرف برای گفتن ندارم.انگشتم روی صفحه ی کلید خشک میشود.حتیقلم هم دست نمیگیرم.حتی کمتر میخوانم.حتی کمتر بیدارم.این مدتاصلا نمیدانم که دقیقا دارم چکار میکنم..!وسط این ندانستن خویشیکی از تنگه ی هرمز به من زنگ زدو بعد از اینکه با او خاطرات تلخ و شیرین کودکی ام را مرور کردم،یک جمله ای گفت که حس کردمخدا دارد با منگردو بازی میکند..من کجام؟!لطفا یکی برای پیدا کردن من، به روزنامه های کثیرالانتشار آگهی کند...لطفا عکس م را مثل دهه 60 و اوایل 70 ، بعدازظهرها توی تلویزیون، توی بخش گمشده ها پخش کنید..یک عکس برای پاسپورت کربلا گرفته ام.. از همان استفاده کنید..اگر کسی از من خبر داشت،زودتر خودم را مطلع کند تا مرا از این نگرانی در بیاورد..!آخر سالیانگار بدجور گم شده ام...لطفا اگر کسی مرا پیدا کرد،حتما مرا به امین ترین فرد مورد نظر تحویل دهد، تا زودتر، مرابهمنبرسانند...و مژدگانی دریافت کنند..لطفاکمی عجله کنید..این شب هابارانی ست...
نرگس حسینی
۱۶اسفند
هفته ی پیش این موقعرسیده بودیم پادگان شهید کلهر،اندیمشک.قرار بود خانم کاتبی، نیروی حاج احمد متوسلیانبرایمان از روزهای کردستان و جنوب بگوید..رفتیم حسینیه ی پادگان...جایی که برای ما، بچه های خادم،پر بود از خاطره..سفره ها که جمع شدو بچه ها با آلارم سلحشور، متمرکز شدندخانم کاتبی شروع کردند به گفتن خاطره ها..حسابی حال فضا را دست گرفتند..بعد از اتمام حرفهای خانم کاتبییکی از تئاترهای ... خیابانی که از مبدا هماهنگ شده بود اجرا شد..ما ، با اجرای این کار کاملا مخالف بودیم.چون نه محتوایی داشت، و نه ارزش هنری و یا حتی معنوی..فقط با استفاده از دل های آماده ی مخاطبین، و توسل به هر وسیله، اشک میگرفتند از ملت....آمپرم چسبیده بود به سقف و تمام تلاشم را میکردم که به خودم مسلط باشمتا این نمایش تمام شود..وسط این قصهیکی آمد و گفت مادر شهید صبوری را یادت هست...؟پسرش پیدا شد......و اشک جاری شد از چشم هاش و .....یاد دو سال پیش افتادمکه 60 روز با کلیپ مادر شهید صبوری،60 کاروان گریستیم..و بعد از رفتن ما هم گروه های دیگر تا آنجا که بودندیاد شهید صبوری را به هر کاروان یادآوری میکردند..حالا بهروز برگشته بود به آغوش مادر..و مادرشبعد از سی و یک سال انتظار،پسر را حنا بندان میکرد.....بعضی هاانگار ، فقط قرار است باشندتا ایستاده انتظار کشیدن رابه ما بیاموزند....و با عملشان،در نهایت متانت و صداقت بگویندماهنوز منتظران حقیقی یوسف نیستیم..اگر نهآمده بود..
نرگس حسینی
۱۵اسفند
این عکس به دلیل اعتراضات روی پوستی و زیر پوستی و چند تهدید زیرگوشی، حذف شد!!!حال خوشی ست، علمداری...اللهم صل علی محمد و آل محمد...رفقا بعد از استقرار کاروانرفته بودند سمت وعدگاه همیشگی..جایی که به کربلا نزدیک تر باشد..حتی شده چند قدم..بی سر،اما ، ایستاده...حاج حسین یکتاروایتی دارد از شلمچه که تن آدم را میلرزاند..توی آن روایتحساب کرده بود که توی کربلای 5برای پس گرفتن هر 2 سانتی متر از این خاک1 شهید داده ایم..یاد آن روایت رسول خدا افتادم که روی انگشتان پا راه میرفت در تشییع یکی از اصحاب..میفرمود، نمیخواهم بال فرشتگان را لگد کنم..
نرگس حسینی
۱۲اسفند
سفر تمام شد..برگشتیم به شهر..به روایت فتح امروز..تصاویری به حضور میرسندبه قول آن عکاسبهترین تصاویر ما نیستندبلکه آنهایی هستندکه اجازه ی ثبت گرفته اند..که بهترین تصویرها فقط در قاب نگاه خداوند ثبت میشوند.. این عکس را یکی از رفقا گرفته..لحظه ی قشنگی ست..بین راه مدام برمیخوردی به کفش هایی که رها شده بودند..فخلع نعلیک..وقتی آخر سفر آمار مصدومهای ثبت شده اش را به من گفت حس کردم دارد روی سرم چیزی سبز میشود!بندگان خدا مدام در حال دویدن به سمت مصدومان واقعی و فرضی بودند..کلی هم اذیتش میکردیم این رفیقمان را..تهیه و چاپ این پرچم برای خودش قصه ای ست..کسی که چاپش کرد باورش نمیشد بتواند کار را تمام کند..ما هم باورمان نمیشد بتوانیم پرچم را برسانیم به کاروان..ولی ذکر کاروان، به لطف حضرت خورشید رسید..نیروی حاج احمد متوسلیان بود خانم کاتبی..وقتی سر صحبت را باز کردیم که حاج احمد خشن نبود..؟گفت هیچ کس نتوانسته تا حالا احمد را درست تصویر کند..احمد جدی بود سختگیر،ولی هیچکس اندازه ی احمد دلش برای بچه ها نمیتپید..هروقت یکی از بچه ها زخمی میشد،احمد پا برهنه تا درمانگاه میدوید و تا حال نیرویش را بپرسد..برای نیروهایش توی خلوت اشک میریخت..ولی محکم بود..طوری میگفت "احمد" ، انگار هنوز هم نیروی اوست..و احمد دارد به او فرمان میدهد..صبحگاه مان آنقدر منظم بود که سربازهای پادگان دوکوهه از دیدن این همه نظم شرمنده شده بودند!!!ته صف را توضیح نمیدهم که آبروریزی نشود!!
نرگس حسینی
۰۸اسفند
حلال بفرمایید..و طلب نیایش برای دلهایی که دیگر نیستند..سر جایشان نیستند....آخرین بار شایدبرای شنیدن نوای کاروان.....آخرین فرصت شاید..برای یک عمر تمنا..الهیبه لطف حضرت خورشیدآفتاب را بر ما بتابان..تا در بازگشتبیش از هر چیز به خود بازگشته باشیم..که ما خلیفه ایم.. و بار امانت بر دوش..
نرگس حسینی
۰۴اسفند
بوی هجرت می آیدبالش منپر آواز پر چلچله هاست...باور نکن که می رویم...شاهد بیاورم...؟باور کنکه برمیگردیم...انالللّه...
نرگس حسینی
۰۳اسفند
تمامحاجت مجنوناشاره ی لیلاست..تمامحاجتمجنوناشاره یلیلاست..تمام حاجت مجنون....اشاره ی لیلاست...دستی برآر...
نرگس حسینی