مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۴۰۳ مطلب با موضوع «دلمشغولی ها» ثبت شده است

۰۹بهمن
صبر کن..درست میشود..آن نقطه را خالی میکنیم..جا میگیرد..روشن است دلم..به تو اعتماد دارم..و به نگاهت..حتی حالا که گنگ است....صبر داشته باش...در صبوری صبح در راهست..کاش همیشه اینقدر مستجاب الدعوه بودم...
نرگس حسینی
۰۹بهمن
تو اگر بخواهی..قبول است..
نرگس حسینی
۰۸بهمن
تمام که شد ، همه جا ساکت شده بود.. دیگر از آن همه هیاهو خبری نبود.. عضلاتم داشت از هم میگسست بس که خسته بودم.. ولو شدم روی صندلی .. یک لحظه چشمهام را بستم و به صداهای اندکی که باقی مانده بودند گوش میدادم.. -اینها را بیارم؟ -نه دیگر دیر است .. میبریم.. -پس میگذارم توی پلاستیک.. -زنگ بزن بیاد دیگه.. -زنگ زدم الآن دیگه میاد.. . . توی دنیای خودم بودم.. فقط میشنیدم.. صداها یک جور موسیقی متن بود برای ذهنم.. فقط میخواستم بروم..   تمام آن مدت را به خودم فحش داده بودم که چرا الان اینجا هستم..   باورم نمیشد.... آیا این من بودم...     دائم فرار میکرد از نگاهم.. مثل آدمهایی که میدانند گناهکارند..   با این فرق که گناهی نداشت... . . . کاش میدانست، کاش میدانست، که این همه سکوت و فرارش ، همه ی بودنم را میسوزاند..   تقصیر تو نیست...
نرگس حسینی
۰۴بهمن
توی تمام این شبها و روزهاکه بی دار مچنگ انداخته بیخ گلویمراه نفسم را تنگ کردهگاهی حتی جانم را میرساند به لبمولی امان از عادت کودکی..که حتی جلوی خودت همنباید بشکنی..انگار روحم را گذاشته اند توی مایکرو فر..با اشعه دارد میپزد..سلول هایش دارد متلاشی میشود..صدای شکستن پیوندهای سلولی اش را که صبورانه از هم میشکنند و تلاش میکنند حتی یه "آخ" نگویند،با همین گوشها، که این شب ها مزین اند به هنزفری؛میشنوم..ای بابا..حکایتی شده مویم...
نرگس حسینی
۰۳بهمن
این روزها حسابی دارم از همه ی ذخایرم استفاده میکنم.. از هر آنچه داشته ام.. از هر آنچه بوده ام.. از هر آنچه هستم.. حالم نمیداند که خوش است یا خوش نیست.. فقط میداند ، نفس ش گرفته .. یک وقت هایی این حکایت ، با قدم زدن در یک جاده ی پر پرچم ، که ، باد از لابه لای پرچم ها و شاخه های درخت هاش میوزید و همینطور که میرفت غم های دل تو را هم میبرد؛ حل میشد.. حالا با با هزار بار قدم زدن.. با هزار بار توی گوش باد زمزمه کردن.. با هزار بار دست دادن به پرچم ها.. حل نمیشود.. امتحان کرده ام.. دلم انگاری خیلی تنگ است.. دل که تَنگ میشود، برای ماهی ِ دل، میشود تُنگ.. میشود قفس.. تنگ است این سینه.. این سینه حسابی تنگ است.. با انشراح هم دیگر کارش راه نمی افتد.. باید بی رحم باشم.. باید بدرم این سینه را .. باید دری بگشایم از این قفس.. در بند مردن، کابوس تمام پرنده هاست.. و قلب ها، همه پرنده اند.. ذاتا قفس را دوست ندارند.. همه شان یک روز از دست این قفس های استخوانی سینه خلاص میشوند.. و شتابان میروند به همان سمتی، که از آن آمده اند.. همانجا که دمیده شده اند.. چه میکشند قلب ها... که تمام عمرشان ثانیه ها را میشمارند برای آن لحظه..خوشا آن لحظه..خوشا آن لحظه..فقط کاش،توی آن لحظه،وقتی دوباره به تو برمیگردم..لبخند بزنی..کاش مستحقّش باشم..داشتم این متن را میگذاشتم توی نظرات خصوصی یک دوست..دیدم مطلب پنهانی نیست که بخواهم نگویمش..بگذار آخرین جرعه این جام تهی را دسته جمعی بنوشید..
نرگس حسینی
۲۹دی
بدون موس، کار کردن با لپ تاپ واقعا ستم است...خدا نصیب کافر نکن...گرگ بیابان که ، هیچ...چند شب است خواب درست نرفته ام.مغزم گریپاج کرده..حالم خوش نیست..این آدمهایی که چند شب نمیخوابیدند توی هوای جنوب،خدایی چطور تاب می آوردند..آدم مخ ش انگار که دیگر کار نمیکند..من که اگر بودم میگفتم، بی خیال مملکت...  بگذار بخوابیم..صبح ادامه میدهیم...!!!خدایی اما!میشد اینجوری مقاومت کرد؟دارم این روزها فکر میکنم،اینقدر که افه ی  مقاومت در میآوریم،چقدر واقعا، داریم برایش، توی راهش پیش میرویم..هرچی خودم را برانداز کردم، دیدم من فقط با مقاومت، عکس یادگاری گرفته ام..مقاومت شده تندیسی که میشود ،آنرا برنزی ساختیا نقره اییا طلایی..بی روح است ، فقط.عمل نیست.همین است که اثر ندارم .همین است که اثر نداریم.حالا هزار بار بنشین و بگو فلان کار را بکن.فلان کار را نکن.اثر ندارد .تندیس گرا شده ایم.یک استادی داشتیم که میگفت، معماری فلانی را قبول ندارم چون تندیس گراست.میگفتیم قشنگ است که استاد...!مگفت فقط قشنگ است متاسفانه.فضایش روح ندارد.و معماری یعنی هنر به ادراک رساندن یک فضا.میگفت برای همین است که معماری ایران،یک معماری فاخر است و همه با آن حس راحتی دارند.چون هر کس به وسع ظرفش میتوانداداراک کند آن فضا را.و فضا در نهایت به تو بار مثبت ارائه میکند.ولی معماری تندیس گونه،برای فضاهای شهری خوب است..اما برای پرسوناژ انسانی اش خیلی جای مناسبی نیست......نفی نمیکرد.فقط میگفت ،ما که چنین فضاهایی را درک کرده ایم،ادراک فضایی آن فضاها،برایمان کوچک است.همیشه میگفت این ساختمانها فقط برای تماشا خوب اند..نمیشود تویشان زندگی کرد..نمیشود رو ی حس تعلق فضا ، حساب باز کرد...حالا قضه ما اینجاست..که شده ایم ، آدم هایی که فقط تندیس اند..و تندیس گرا..
نرگس حسینی
۱۹دی
چندجا را امتحان کرده ایم.جواب امتحان همه مثبت.انگار همه شان با هم تله پاتی دارند!انگار همه شان وصل اند به یک جا.هر قدر هم که از هم دور باشند.امروز بهشت بودم.پیش آقا مرتضی.هر طرف که باشی انگار دارد به تو نگاه میکند..با آن لبخند ،که به قول کسی آدم همش فکر میکند الآن است که پقی بزند زیر خنده!نمیتوانی از دست نگاه خندانش فرار کنی..انگار اصلا آقا مرتضی آنجاستکه هر وقت حسابی کم آوردیحسابی به روغن سوزی افتادیدیگر عقل ت قد نمیدادبروی پیششو اوبا آن نگاه خندانشبگوید...: خب..!!!که چی....؟!فکر کردی الکی ست...؟!راه ما از کربلا میگذرد..و کربلا خون میخواهد..یا باید خون بدهی..و یاخون جگر بخوری.............................آی.....آقا مرتضی...آقا مرتضی....چه دل بی غشی داری...چه نگاه باصفایی...کلی نگاهت کردم امروز...کلی نگاهم کردی امروز...جان من دعا کن..آرام در گوش خدا نجوا کن..بگو حواسش به ما باشد...بگو ما جز به نگاه او دل خوش نکرده ایم...آقا مرتضی...دیدارهای ما دیر به دیر است..ببخش اگر بی معرفتیم....امروز رفته بودیم بهشت..انگار اینجا هیچوقت زمستان نمیشود..شاهدش این شمشاد ها....
نرگس حسینی
۱۵دی
قلب صبوری داشتدرست مثل مادرشوپدروبرادرها ...چشم هایش از همین صبر بود انگار که برق زیبایی می زدکه زیبایی می دیداگر که بخواهیم و همت کنیم که کمی از صبرش جرعه نوشمان کندقطعا چشمان کم سویمان به زیبا دیدن گشوده می شود..اذن باید گرفتهمت باید کردمدد باید گرفت واگذار باید کرد.. بخشی از نظر یک دوست، یک رییس.
نرگس حسینی
۱۵دی
قلب قلمم گرفته. خیلی حالش خوب نیست.. شاید ساده تر است که بگویم حالش بد است. میدانی؛ وقتی کسی فکر میکند که من نمیفهمم، حسابی حالم گرفته میشود.. و وقتی کسی فکر میکند که آنچه میگوید، حتما باید مرا راضی کند ؛ من بیشتر تر حالم گرفته میشود. من. اصلا "من" نه...     همیشه یک مسئله را خیلی خوب میدانیم ولی در ورطه ی عمل، طور دیگری عمل میکنیم..   و آن اینکه، یک وقتی مینویسی برای خودت؛ جنس قلمت، جنس قلم خودت است.. و مجرای نگاهت همانطور مکتوب میشود، که خودت میخواهی.. همه چیز با توست.. و انشالله که مخاطب میفهمد. و اگر نه، تو حرفت را زده ای..   توی اینجور موارد ، مخاطب به سمت تو میآید. اثرت را میخرد، میخواند، و خلاصه اینکه، مخاطب است که تو را انتخاب میکند..   ولی بعضی وقتها، دقیقا وقتی تو به سراغ مخاطب میروی این تویی که باید شیوه ی ارائه ی مجرای نگاهت را با طبع مخاطب تنظیم کنی.. نه اینکه نبینی؛ نه اینکه نفهمی؛ فقط باید واژه هایت ، مخاطب فهم باشد.   این است که وقتی سراغ مخاطب میرویم، باید حتما به سلیقه اش ، احترام بگذاریم.. ولی وقتی بازهم این اتفاق نمی افتد، یعنی ما به مخاطب رسما" و علنا" توهین کرده ایم. به بازی اش گرفته ایم.   و باز هم بیشترین ضرر متوجه ماست. چون خوانده نمیشویم. چون تمام آن هزینه ی زمانی و ریالی ای که که صرف کرده ایم، به اعملق سطل زباله ریخته شده است..     امروز حال قلمم بد است.. خیلی بد است.. تو فکر کن که چه حالی ست....   بدم میآید وقتی، یادشان میرود احترام به مخاطب را؛ و به اسم اخلاص قلم، همه چیز را، زیر پای نظر قالبشان له میکنند...   یک سوال دارم از همین جناب اخلاص قلم: آیا معارف ما، و علمای طراز اول ما، آدم های بی اخلاصی بودند؟ قلمشان اخلاص نداشت؟ پس چرا خوانده نمیشوند؟   آیا به خاطر ضعف ما به در ارائه ی معارف و اعتقادمان نیست؟     چرا با هم رو راست نیستیم؟   . . . .     امشب قلب قلمم حسابی درد میکند.....
نرگس حسینی
۱۰دی
دستم نمیرود..نه به قلم.نه به کیبورد.نه به موس...فکرم را باید جمع بزنم و از دوشنبه دست به کار شوم.دست به قلم.دست به کیبورد.و  دست به موس.کاش یکی از این آدم ها میفهمید درد ما را .درد را از هر طرف که بخوانی درد است..این مدت هم انرژی زیاد دارم و هم استرس.همه  ی سال نفس میکشم برای این روزها.و حالا که این روزها رسیده اند،زیر فشار بلاتکلیفی م.حس بلال را درک میکنم.او در عصر خود زیر فشار تخته سنگی بود که جهل بر سینه اش گذاشته بود.و ما امروز در عصرمان زیر فشار سنگی هستیم که جهل دوستان و غیر دوستان مان بر ما تحمیل میکنند..قصه جهل به هیچکدام از صفحات تاریخ رحم نمیکند انگار..وجهل مننسبت به حکمت الهیاز همهسنگینتر.یک فایل صوتی دستم رسید و گوش کردم..حالم حسابی بد است..امام یک وقتی به روحانیون میگفت اگر دنبال حقایق الهی باشید ، یک نفرتان برای یک امت بس است؛ولی اگر دنبال اعتباریات عالم باشید ، شاید یک مدتی گل کنید، شاید یک مدتیسر زبان ها باشید..ولی اسمی از شما نمی ماند..مشکل امروز ما با این روحانیت اهل اعتباریات که شهر را دستش گرفته کی حل میشود، نمیدانم..روحانیت مرید پرور ، روحانیت دکان باز کن..نمی دانم چرا باور نمیکنیم ولایت فقط برای 9 دی نیست..ولایت برای همه ی زندگی ست..خط قرمزهای ما را بعد از خدا و قرآن و ائمه ، ولی روشن میکند..نه آقای x  و نه  جناب y ...آنکه گفت اینجا کوفه ست..  حق داشت...اینجا کوفه است..و ساعت به وقت کوفه ، ساعت معرفت کشی ست..ساعت عِلم کشی ست..ساعت مقدس بازی ست...
نرگس حسینی
۱۰دی
دلم خوش است میان شکنجه پائیزچه باشم و چه نباشم بهار در راه است
نرگس حسینی
۰۵دی
این روزها چقدر باید فکر کنم!!واقعا فکر کردن سخت ترین کار دنیاست.تنها کاری که از آن سخت تر است عمل کردن است!!!!!!!!!!!!!!!دیکته ننوشته غلط هم ندارد..این را این چند روز هی به خودم یادآوری میکنم..و هی به خودم میگویم برای همین است که خیلی وقتها فکر میکنی ، چقدر آدم خوبی هستم!!چون اصلا در معرض فلان اتفاق نبوده ای که بخواهی بدانی مرد این میدان هستی یا نه..فلانی هم همین طور..بنده ی خدا اصلا تا حالا در معرض این نگاه و تفکر نبوده که بداند درد تو را..و بداند وقتی تو میگویی فلان جا فلان مسئله هست یعنی چه..مشکل خیلی از مدیران اجرایی ما دقیقا این است که خود را در برابر طوفان عمل قرار نمیدهند..حالا یا شهامتش را ندارند یا اصلا ضرورتش را نمیدانند..حالا هی این اتاق فکر بدبخت بگوید باید فلان کار را کرد و بهمان حرکت را انجام داد...کو گوش شنوا...؟؟کو دل شیر...؟؟کو مرد عمل....؟؟آنها هم که مرد عمل بودند ، انگار ترک کرده اند..!!!!؟؟؟؟!!!ما مانده ایم و یک حوض که ته ش هم از بخت بلندمان سوراخ است!!!ما که ولی دلسرد نمیشویم..خدا اگر عمر بدهد تا ته ش هستیم..سوراخ این حوض را ..سوراخ ذهن بعضی آقایان را..شاید نشود با یک چای تلخ و دو سیخ کباب گرفت...ولی با اخلاص میشود تا کاخ سبز دمشق رفت..این را همان سری که مسافر شام است این روزها به ما آموخته....انرژی م مضاعف است این روزها..و خدا اگر توفیق دهد ..  همتم هم مضاعف میشود...کار را باید مضاعف کرد برای این ماه های باقی مانده...تمام سال زنده بودم برای این روزها...برای روزهایی که دارند می آیند..و خدا اگر بخواهد ،باید خرج کنیم تمام بودنمان را..همه ی بودنت را که خرج کردی ..همه ی بودنت را که برای خدا خرج کردی..همه ی بودنت را که برای خدا ، در کربلایت خرج کردی..همه ی بودنت را که برای خدا ، در کربلایت خرج کردی و متوقع نبودی.....آنوقت است که اثر داری....اثرهای دیگر مقطعی اند.....شاهد اگر میخواهی..شال مشکی این روزها بهترین شاهد است....کاش اثر داشته باشیم..
نرگس حسینی
۰۱دی
انگار مد شده که حال همه بد باشه... حال من ولی مدتی ست روبه بهبود است باید هم که رو به بهبود باشد..بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم..حالا چرا؟شاید خودم هم ندانم..ولی..باید خوب شوم..باید خوب باشم..حسابی کار دارم..کسی اگر قلمی دارد که میشود رویشحساب کردمیشود به بودنش دل خوش کردبرایم بنویسدبرایم بنویسد از خسته نشدنازاز پای نیوفتادناز زنده بودناز همیشه زنده بودنمیدانیدارم به یک جمله فکر میکنمهمانکه میگفتجز زیبایی ندیده..به این جمله اگر ایمان داریمباید که حرکت را آغاز کنیم..سالها این جمله آدم ها را گریاندهولی حالامیخواهم با این جمله زندگی کنم..باید که تعارفات را کنار گذاشت..باید سرعت را زیاد کرد..باید نیت ها را به سرعت پاک کرد..خالص کرد..باید ابتکار عمل را بدست گرفت..اینها را مرد گفت..همانروز که دستش شکسته بود..هر کس میتواند بنویسد ...بسم الله.این یک فراخوان است..برای همه ی قلم هایی که زنده اند..کهامید هیچ موجزی به مرده نیست..زنده باش..
نرگس حسینی
۲۸آذر
من که سیستمم هنگ کرده..تو اگر بودی کدومو انتخاب میکردی؟؟؟
نرگس حسینی
۲۷آذر
یک سری عکس دستم رسیده از مهندس علیزاده..از محرم امسال..اینقدر زیبا بود ..اینقدر به دلم نشست ...اینقدر مرا هوایی کرد ..که پشت مانیتور ، یک روضه ی تمام بود..و من تا تمام پرسه هایش رفتم..لنز از نفس افتاده بود..بس که درحیرانی و لطافت و عطش ، سرگردان مانده بود..بر سر عکاس چه آمده ...؟!  خدا میداند ، فقط....رخصت اگر بدهد ،تزئین میکنم صفحه های این وب نوشت را به نگاه حضرت عکاس..این روزها دلم هوای روضه های مکرر می کند..و کائنات با تمام توانش ، در هر اشاره ، مرثیه  سرایی میکند...
نرگس حسینی
۲۲آذر
الغدیر که تمام شد ، یک آه پر بغض کشید و گفت.. از اینها نمیگذرم.. وقت مرا گرفتند با جهلشان.. من میخواستم کتابی بنویسم که با آن علی _علیه السّلام_ را به مردم بشناسانم، بزرگی هایش را بشناسانم ولی .. اینها با جهلشان وقت مرا گرفتند.. مرا مجبور کردند او را اثبات کنم..!! وقتش را اگر نمیگرفتند.. آه که اگر جهل میگذاشت... اگر جهل میگذاشت چه کارها که نمیشد.. جهل اگر نبود تو هم در کوفه تنها نمیماندی.. جهل است که صبح فوج فوج با تو بیعت میکنند و شب .... تنها نماز میگذاری.. آه مسلم.. تو را بی وفایی کوفیان نکشت.. تو را جهل کوفیان کشت.. . . جهل اگر نبود سیمای پیامبر_صلوات الله علیه_ را در چهره تو میدیدند.. و تو را که شبیه ترین بودی به رسول خدا_صلوات الله علیه_ ... و تو را که از پیامبر_صلوات الله علیه_ بودی.. در کربلا تشنه از تیر نمیگذراندند.. . . آه که اگر جهل نبود... . . میترسم .. میترسم از امروز که باز تو در تمام این هزار و دویست سال ، هر روز مقتول جهل ما میشوی... . . آه که اگر جهل نبود .... تو تا حالا شاید بارها و بارها.. به کعبه تکیه زده بودی...
نرگس حسینی
۲۱آذر
باید برگردم به معمارانه ها..همه همین را میخواهند..همه میخواهند نتیجه ی درس خواندن را ببینند..من چه میخواهم؟آیا من هم بازگشتی به معمارانه ها را طلب میکنم؟این چیزیست که مدام از خودم میپرسم!!برگشتن به این دنیا برایم سخت است..نه برای دیگران ،برای خودم هم که شده ،باید بتوانم..فردا میروم خیابان گردی..فقط یک سوال حتما موی دماغم میشود...اینکهمن باید چه کار کنم؟؟چکاره شوم؟الآن کار من این است؟یا ...قطعا بخشی از زندگی من ساختمان خواهد بود..اما اهم زندگی من جای دیگری ست..شاید خیابان گردیکمی حال و هوایم را عوض کند..
نرگس حسینی
۲۰آذر
این روزها همه چیز را یا گم میکنم یا جا میگذارم..موبایلم را..شارژر لپ تاپ را..کلید خانه را..سوال های مسابقه را..هارد اکسترنال را ..فلشم را..جورابم را..کتابم را..نوشته هایم را در وبلاگ های دیگر..حواسم نیست..حواسم به هیچ چیز نیست..یکی به طعنه گفته بود عاشق شده..راست هم میگفت عاشق شده ام..ولی بس که حواسم نیست عشقم را گم کرده ام......مدام دارم دنبال چیزهایی که گم کرده ام میگردم این روزها..و ماست مالی میکنم ..   گندهای متعاقبش را......خدای من..دلم را به ذکرت محکم کن......به قول قدیم تر هادارم شیش میزنم..!!..بالاخره امروز رفتند جلسه..بالاخره جوابش آمد......و ترسم بی دلیل هم نبود......تو میدانی ..نه ..نمیدانی..نمیدانی توی دلم چه آشوبی ست.....بیا و به من بگو همه چیز با من..بیا بگو..بیا این ها را از روی شانه م بردار..فقط یک لحظه..بگذار نفس چاق کنم..همینطور که کنار رگ گردنم هستییک چیزهایی برایم زمزمه کن..بگو ..    تا دلم آرام بگیرد.........من از هزیان مرد خواب ، میترسم......عجب حالی ست این روزها..کاش زودتر این سامانه ی بارش زا به منطقه ما بیاید..تا من سبک شوم...
نرگس حسینی
۱۷آذر
بصیر.بصیر اسم معلم انشا ، عربی و پرورشی دوم راهنمایی م بود.از کلاس های عربی و پرورشی ش خیلی خاطره ندارم ولی کلاس انشا ش برام یه دنیا خاطره ست..اولین کسی بود که بهم اعتماد به نفس نوشتن داد..شاید اگر نبود من هیچوقت باور نمیکردم که باید بنویسم..که میتونم بنویسم..همیشه میترسیدم از نوشتن..از چه جوری شروع کردن بیشتر میترسیدم..همیشه بابام عزا میگرفت روز قبل از انشا..!!   چون تا میومد خونه آویزونش میشدم که فقط یه جمله بگو.. بقیه شو خودم مینویسم..و مینوشتم..ولی جمله اول همیشه تابلو بود که مال بابا ست..بهم یاد داد باور کنم میتونم از چرت ترین موضوعات ، بهترین نکته ها رو کشف کنم..بهم یاد داد میشه با دنیا رفیق بود ..میشه با عالم و آدم ارتباط نوشتاری داشت ..با قابلمه، با لیوان ، مداد، کفش...دوستش داشتم..هنوزم دارم..قد همه ی این سالها که نصفه و نیمه نوشتم ، بهش مدیونم..یکی دو سال پیش دیدمش..مدیر شده بود..مدیر یه مدرسه ابتدایی.خیلی خودمو کنترل کردم که نپرم بغلش و ......خوب خودمو کنترل کردم ..ولی کاش یه بار دیگه ببینمش..دلم براش تنگ شده..برای اینکه بازم به خاطر نوشتن با خودکار قرمز ازم 4 نمره کم کنه..به خاطر نوشتن با مداد برگه مو نخونه..به خاطر خوندن انشا م سر کلاس بهم آفرین بگه..و آخرشم منو متکی به خودم بار بیاره..نه متکی به خودش..این روزا دارم به تربیت غیرعامل فکر میکنم.و اینکه چطور میشه توی این شیوه فرد رو متکی به خود بار آورد نه متکی به مربی..یکی از مشکلات اساسی توی ارتباط ها اینه که شخص به مربی متکی میشه..حالا مربی نه ، ما فوق..در صورتی که باید شخص خودکنترلی یا عزت نفس خودش رو حتما حفظ کنه وگرنه شیوه ی تربیتی میلنگه..اگر فرد توی دوره ی راهنمایی و دبیرستان نتونه به این خودکنترلی برسه واقعا بعدا خیلی دچار مشکل خواهد بود..گرچه ریشه های خودکنترلی به نظر من توی کودکی شکل میگیره ..   و فقط توی نوجوانی میشه تقویت یا بیدارش کرد..میخواستم فقط بگم خانوم بصیر توی شیوه تربیتی که با من داشت خودکنترلی من رو توی نوشتن بیدار کرد..چون توی شیوه های نگارش من بیشتر مدیون جلال آل احمد و دکتر شریعتی هستم.امیدوارم هر جا که هست موفق باشه ..و عاقبت بخیر ..بصیر اسم ویژه نامه ایه که این روزها دارم طراحی میکنم..مطالبش شاید چنگی به دلم نزنه ولی طراحی شو دوست دارم..
نرگس حسینی
۱۵آذر
یه وقتی ، یکی از دوستان عزیز ، یه کاری رو شروع کرده بود توی یه وبلاگ گروهی که نا تمام موند..هر روز یکی از بند های یه ترکیب بند رو میذاشت روی وبلاگ..توی دل من که غوغا کرده بود..گفتم امسال که زنده م و یه محرم دیگه رو به ادراک ناقص میرسونم ، قسمت کنم با شما بند بند این روضه ی منظوم رو..بند بند وجودم ، با بند بند این ترکیب بند تکون میخوره..من که به قول شاعر ، در منزل نخست از هوش رفته ام...
نرگس حسینی