۱۵دی
مخاطبی که مهم نیست...
چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۸۹، ۰۷:۳۵ ب.ظ
قلب قلمم گرفته.
خیلی حالش خوب نیست..
شاید ساده تر است که بگویم حالش بد است.
میدانی؛
وقتی کسی فکر میکند که من نمیفهمم،
حسابی حالم گرفته میشود..
و وقتی کسی فکر میکند که آنچه میگوید،
حتما باید مرا راضی کند ؛
من بیشتر تر
حالم گرفته میشود.
من.
اصلا "من" نه...
همیشه یک مسئله را خیلی خوب میدانیم ولی در ورطه ی عمل،
طور دیگری عمل میکنیم..
و آن اینکه،
یک وقتی مینویسی برای خودت؛
جنس قلمت،
جنس قلم خودت است..
و مجرای نگاهت همانطور مکتوب میشود،
که خودت میخواهی..
همه چیز با توست..
و انشالله که مخاطب میفهمد.
و اگر نه، تو حرفت را زده ای..
توی اینجور موارد ،
مخاطب به سمت تو میآید.
اثرت را میخرد،
میخواند،
و خلاصه اینکه،
مخاطب است که تو را
انتخاب میکند..
ولی بعضی وقتها،
دقیقا وقتی تو به سراغ
مخاطب میروی
این تویی که باید شیوه ی
ارائه ی مجرای نگاهت را با طبع مخاطب تنظیم کنی..
نه اینکه نبینی؛
نه اینکه نفهمی؛
فقط باید واژه هایت ،
مخاطب فهم باشد.
این است که وقتی سراغ
مخاطب میرویم،
باید حتما به سلیقه اش ،
احترام بگذاریم..
ولی وقتی بازهم این اتفاق
نمی افتد،
یعنی
ما به مخاطب
رسما"
و
علنا"
توهین کرده ایم.
به بازی اش گرفته ایم.
و باز هم بیشترین ضرر
متوجه ماست.
چون خوانده نمیشویم.
چون تمام آن هزینه ی
زمانی و ریالی ای که که صرف کرده ایم،
به اعملق سطل زباله ریخته
شده است..
امروز حال قلمم بد است..
خیلی بد است..
تو فکر کن که چه حالی
ست....
بدم میآید وقتی،
یادشان میرود احترام به
مخاطب را؛
و به اسم اخلاص قلم،
همه چیز را،
زیر پای نظر قالبشان له
میکنند...
یک سوال دارم از همین
جناب اخلاص قلم:
آیا معارف ما،
و علمای طراز اول ما،
آدم های بی اخلاصی بودند؟
قلمشان اخلاص نداشت؟
پس چرا خوانده نمیشوند؟
آیا به خاطر ضعف ما به در
ارائه ی معارف و اعتقادمان نیست؟
چرا با هم رو راست
نیستیم؟
.
.
.
.
امشب
قلب قلمم
حسابی درد میکند.....
۸۹/۱۰/۱۵