مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۲۹دی

تندیس

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۸۹، ۰۷:۴۷ ب.ظ
بدون موس، کار کردن با لپ تاپ واقعا ستم است...خدا نصیب کافر نکن...گرگ بیابان که ، هیچ...چند شب است خواب درست نرفته ام.مغزم گریپاج کرده..حالم خوش نیست..این آدمهایی که چند شب نمیخوابیدند توی هوای جنوب،خدایی چطور تاب می آوردند..آدم مخ ش انگار که دیگر کار نمیکند..من که اگر بودم میگفتم، بی خیال مملکت...  بگذار بخوابیم..صبح ادامه میدهیم...!!!خدایی اما!میشد اینجوری مقاومت کرد؟دارم این روزها فکر میکنم،اینقدر که افه ی  مقاومت در میآوریم،چقدر واقعا، داریم برایش، توی راهش پیش میرویم..هرچی خودم را برانداز کردم، دیدم من فقط با مقاومت، عکس یادگاری گرفته ام..مقاومت شده تندیسی که میشود ،آنرا برنزی ساختیا نقره اییا طلایی..بی روح است ، فقط.عمل نیست.همین است که اثر ندارم .همین است که اثر نداریم.حالا هزار بار بنشین و بگو فلان کار را بکن.فلان کار را نکن.اثر ندارد .تندیس گرا شده ایم.یک استادی داشتیم که میگفت، معماری فلانی را قبول ندارم چون تندیس گراست.میگفتیم قشنگ است که استاد...!مگفت فقط قشنگ است متاسفانه.فضایش روح ندارد.و معماری یعنی هنر به ادراک رساندن یک فضا.میگفت برای همین است که معماری ایران،یک معماری فاخر است و همه با آن حس راحتی دارند.چون هر کس به وسع ظرفش میتوانداداراک کند آن فضا را.و فضا در نهایت به تو بار مثبت ارائه میکند.ولی معماری تندیس گونه،برای فضاهای شهری خوب است..اما برای پرسوناژ انسانی اش خیلی جای مناسبی نیست......نفی نمیکرد.فقط میگفت ،ما که چنین فضاهایی را درک کرده ایم،ادراک فضایی آن فضاها،برایمان کوچک است.همیشه میگفت این ساختمانها فقط برای تماشا خوب اند..نمیشود تویشان زندگی کرد..نمیشود رو ی حس تعلق فضا ، حساب باز کرد...حالا قضه ما اینجاست..که شده ایم ، آدم هایی که فقط تندیس اند..و تندیس گرا..
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۰/۲۹
نرگس حسینی

نظرات  (۷)

آره ...همینطوری شدیم که گفتی ...گاهی یه حرفی می زنم ،خودم همون لحظه از خودم می پرسم ،الان راست گفتی ؟! یا ته ِ دلت عمرا مَردش نیستی؟!.

.

.
.
راستی چقدر حس می کنم ازش دور افتادم!!!
هنوز هم دلم تنگش می شود...معماری را می گویم.
پاسخ:
منم دلم براش تنگ میشه.. دلم میخواست برم یه سفر .. یه چیزی مث سفر دانشجویی.. اهواز سرجاش.. سفر دانشجویی سرجاش.. یه اصفهان توی گلوم گیر کرده.. یه تبریز.. یه یزد.. یه بوشهر.. یه.. .. ..
۳۰ دی ۸۹ ، ۰۸:۰۵ خود جنابعالی
این اطلس برای ماست ..



برای خود جنابعالی ما ..





تا یاد بگیری که اثر را اصلا با چه 3 یی می نویسند..







اولیش را می دانم 3 صعهی صدر است که ما ...
سفارش داده ایم از آن ور برایمان بیاورند!!!
اللن هم روی آبهای جناب تنگه گیر کرده اند!
نه که خیلی زاید و تپل مپل است ، این است که رد نمی شود!!!!

...

پاسخ:
سلام راست تر از همیشه .. راست تر از تمام لحظه ها که بوده ام.. فقط برای تو اعتراف میکنم. تمام بود های من، نبوده است.. کجای این حیات پرت کرده ام تمام بود های خویش را که با تمام بود یاب های عالمی نمیشود ذره ای کمتر ز ذره ای یافت کرد از آن. من در کجای هستی زمین یافت میشوم...؟ من کجای هستی ام.. که گم شدم...؟ تو بگو.. تو .. که تمام لحظه لحظه های بودن و نبودنم.. زیر ردی از نگاه تو .. روز و شب عبور میکند... تو بگو.. من کم م.. برای این مکاشفه...
مطی جون
ما خودمون رو برا کلاسا خفه کردیم شما هم که بیشتر در هالی دی بودی ولی حالا تو بیشتر یادته با با عمق. بابا ظرفیت . بابا هوش
اسم این استاد گرامی چی بود؟

پاسخ:
حرف یه استاد نبود علی جون. چندتاشون این اعتقاد رو داشتند. علی جون معماری و زندگی ما که دیگه کلا فنا شده.. رؤسای فرهنگی مملکت معلوم نیست توی کدوم خواب اند... حتی شاخص ارائه نمیکنند....
یه چی بگم
خب تو خداقل با استقامت عکس انداختی منو بگو که تا حالا نمیدونستم چه شکلی هستش

که بخام عکس بندازم
بعدش من اصلا با موس کار نمیکنم با همون انگشتی کارم راه میافته !
پاسخ:
خوش به حالت. حداقل حرص نمیخوری که چرا فقط از اونهمه ، فقط یه عکس...
آسمون اول
آخرین ایستگاه قطار همین جا بود،دوکوهه. بچه ها از همین جا به مناطق مختلف اعزام می شدند. دوکوهه،نام آشنای همه رزمنده هاست.همه بودند اصفهانی،اراکی،همدانی،خراسانی...گاهی که برنامه چند عملیات ریخته می شد دوکوهه پر از نیرو می شد. بعضی از تابلوهای گردانها رو هنوز برنداشته اند. حمزه، کمیل، میثم، سلمان، مالک، عمار، ابوذر... دوکوهه رفتی حتما یه سر به حسینیه حاج همت بزن.
می بینی که دوکوهه را غم گرفته، ولی بهش بگو دوکوهه مغموم نباش که یاران آخرالزمانی ات از راه می رسند...
راستی داشت یادم می رفت! یکی از بسیجی ها روی یکی از دیوارها نوشته: ای کسانی که بعدا در این ساختمانها می آیید: «تو را به خدا با وضو وارد شوید»
برگرفته از امتداد همراه سال 87-88
پاسخ:
بابا تو که برایم کامنت میذاری!!! چه عجب! حداقل خبر میدادی گاوی ،گوسفندی، مرغی، تهش دیگه یه ملخی و مورچه ای جلو قدم شما میزدیم زمین!!!
میدونی اولش کار کردن بدون mouse و با finger touch خیلی سخته ولی یه کم که بگذره روون می شی،اونوقت وقتی می شینی پشت PCهم دنبال جای انگشت می گردی!
مقاومت کن تو می تونی
پاسخ:
پیش اومده... تا دلت بخواد.. ولی موس یه عشقه..!!! میدونی عشق یعنی چییییییی؟؟!!!
الهی ...
چه دل آتشینی ...
فکر کنم اگر با موبایل کار کنید ، دیگه از دست برید ...
پاسخ:
چند دفعه خواستم با موبایل برم.. به مرحله ی پرت کردن موبایل در سطل آشغال رسیدم!!!