مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۸۲ مطلب با موضوع «با کاروان نیزه» ثبت شده است

۲۵مهر
وقتی بر می گردیهیچ حرفی نمی توانی بزنی...فقط اینکهانگار این سفر فقط برای ترجمه یک کلمه بود..." مظلـــوم"  ...
نرگس حسینی
۰۸مهر
ثبت نام که انجام شداز بانک که زدم بیرون..دست خودم نبودرو به قبله وایسادمچند دقیقهوسط خیابونسلام میدادم و حرف میزدم....به خودم که اومدممسافرکش هابوق میزدن و از کنارم رد میشدن....حواسم به دنیای اونا نبود..یه دنیای دیگه ای جلوی روی من بود..
نرگس حسینی
۰۵مهر
پای پیاده می رود، قافله ی نگاه منتا برسد به چشم تو، ای مه شامگاه منهزار حرف گفتنی دارم و دم نمی زنمکاش خودت بخوانی از، پنجره ی نگاه من....پای پیاده میرودقافله ی نگاه من..تا برسد به چشم توای مه شامگاه من....پای پیاده میرود...قافله ی نگاه من......قافله ی نگاه من..پای پیاده میرود..پای پیاده میرود.." اینجاسال 2011 نیستاینجاعصر ظهور ه ... "این جمله ای بود که منو تکون داد..بقیه اشفقط شرح ماجراست..منبی تاب لحظه ای هستمکه فقط یک باربرای همه ی عمرماین فضا روو این پای پیاده رفتن روتجربه کنم..تجربه نهحس کنم..بفهمم..این فیلم رو حتما ببینید..قبلشحتما سلام کنیدبه حضرت ارباب..و کاروان پیاده ی اسرا..
نرگس حسینی
۲۰شهریور
سرپا ایستاده وسط دفترهی رژه میرود از این ور به آن ور..بهش میگم:برو بشین روی صندلی پشت میز.بهم میگه:نه!!!! ( خیلی با حالت عقب نشینی!)من پشت میز...  نه!من حتی برای درس خوندن توی مدرسه هم که قراره پشت میز بشینم احتیاط میکنم یه وقت بعدا توهم برم نداره!!!میز شما که خیلی میزه...آدم توهم برمیداره.....یاد روزهای اول خودمان افتادم..به شوخی بهم میگفتیم فلانی بپا میز نگیردت..یا خودم که دیگه از همه بیشتر گندش را در آورده بودم!   از روی صندلی بلند نمیشدم..تمام کارها را از روی صندلی انجام میدادم...حتی با صندلی راه میرفتم..میگفتم حب این صندلی مرا گرفته... حرفش را هم نزنید ولش کنم!!!...حرف های آن روز مابرای بعضی ها شاید خیلی طنز بودولیبرای بعضی ها هم خیلی گران آمد..بعضی هاییکه خودشان مصداق بودند....همه ی عمرم دعا میکنمبرای خودمو شماحب هیچ صندلی ایبیشتر از حب امیرالمومنین علیه السّلام توی دل آدم نشیند..و هیچ مقامی برای آدمبزرگتر از خدا نباشد..که والا وای بر ما و روزگار ما..
نرگس حسینی
۰۴شهریور
میگفت عالممث یه توپ بزرگ میمونه..یه توپ خیلی بزرگ..یه کره ی خیلی خیلی بزرگ....من ولیاز هر کسی که کربلا رفته میپرسم،میگوید،همه ی عالمفقط یک شش گوشه است..
نرگس حسینی
۲۷مرداد
باز هم تو بردی.همیشه تو میبری.اشرف مخلوقاتت منم،وتو با همه ی علاقه ای که به من داریکارهایی میکنیکه منهر لحظه از شرمآب شوم پیش چشم های تو..توی چشم های منتوی چشم های ماچه دیده ای؟!هیچ وقت نه از توو نه از عاشق ترین بنده اتجواز حضور نخواستم..همیشهفقطبا یک دنیا حسرتخیره شدم به پشت سیم هایی که نسیمعطر حضور را با خود می آورد..دریچه قلبم را باز میکردمو نسیم را به سمت قلبی کهفقط حسرت داشتو نه لیاقتو نه اشکو نه هیچ چیز دیگر...   هدایت میکردم..که نههدایت نمیکردمکه هدایت میشدم..و بعدتمام سالدل خوش بودمبه آن نسیم..و آن حسرت که همیشه بود..ولی فقط حسرت..و نه چیزی بیشتر..که اگر بخواهی چیزی طلب کنیبایدداشته ای داشته باشیو منجز بار گناهانمچیزی نداشتم..و چیزی ندارم..حتی از آن پیرزن کلاف بدست توی بازار برده فروش ها هم کمترم..او لااقلهمه ی دنیایشتوی کلافی جا میگرفتو آن کلافلیاقت داشتکه توی صف خریدارهای یوسف باشد..من ولیبا این همه گناهبا این عمری که بر باد رفتهحتی کلافی ندارم..منفقط یک دنیاگناه دارمو یک دنیاحسرت..وآه..حالا که مینویسمانگار کهبازدریچه ی قلبم گشوده شده..و سخت میسوزد..و بغضکه خودش را به در و دیوار این گلو میزندولیرخصتیبرای راهپیمایی به سمت چشم ها ندارد..و باید همانجاتوی گلو بماندتا همیشههمیشههمیشهسنگین باشدحجم گلویم..منزخم و زیلی ام خدا..محتاج آغوش توام..بغلم کن..رمضانتمهمانی اتداردتمام میشود..قبل از اینکه مهمان ها را بدرقه کنیآنها را بغل کن..مرا ببخشبرای این همه گناه که "من" کردم..بدون هیچ وسوسه ای..فقط خودم..فقط خودم..ولی توبازبه این خودیکه خوب میشناسی اشنگاه کرده ای..به حسرتم..به حسرتم..به حسرتم..
نرگس حسینی
۲۴مرداد
یارب امان ده! تا باز بیندچشم محبان روی حبیبان
نرگس حسینی
۱۷مرداد
نمی فهممنمی فهممنمی فهممنمی فهممنمی فهممنمی فهممنمی فهممنمی فهمم.......آنان که خدا را میدانند شهید نمیشوندآنان که خدا را میبینند، شهید میشوند...
نرگس حسینی
۱۹تیر
نرگس حسینی
۱۳اسفند
از اینجا به بعدباید دلت راپای پیادهروانه میکردی..از اینجا به بعددلت بال بال میزد..از اینجا به بعدباید با چشمهای بسته میرفتی..همیشهاز آن سمتنسیم میوزید..نسیمی که تو رادیوانه میکرد..نسیمی کهاز کربلا میوزید..از این تابلوتا کربلاپیادهفقطیک ساعت و نیمفاصله است..محال استوقتی برمیگردیمدام به پشت سرت نگاه نکنی..محال استوقتی برمیگردیهمه ی دلت راتوی صندوقچه ی سینه اتهمراه بیاوری..محال استبتوانیبوی کربلا راانکار کنی..
نرگس حسینی
۲۴دی
مدام توی گوش من میخواند باید یک راه باز کنند از ایران برویم کربلا..مدام توی گوش من میخواند آدم اینطوری باید برود کربلا..پای پیاده..عاشق..همینطوری،با پای عشق..من فقط سکوت میکردم..لال میشوم این وقتها..مات میشوم این وقتها..میترکم از حسرت..رشک میورزم به آن مرد خادم ..کلمه هاش بوی اخلاص نمیداد ، خود اخلاص بود..میگفت:حسین،کشتی نجات است..ما را سوار کشتی هم نکنند ... ما به همین تخته های کشتی هم بچسبیم کافی ست..نجات می یابیم..تمام معادلات خادمی را توی ذهنم بهم ریخت..سپاسگزارم از وحید چاووش،که با یادداشت های یک پیاده اش،خاطره آقا مرتضی را توی ذهنم زنده کرد..و دل های ما را ،پیادهمسافر کربلا..کاش ما را اینطور بطلبد..
نرگس حسینی
۲۶آذر
همیشه از خودم میپرسم چرا بعد از عاشورا ، یادمان میرود همه چیز را..؟!والله که عاشورا، هر روز برای بانو تکرار میشود این روزها..هر روز نه، هر لحظه برای او، عاشورا بود..این لینک را باید این روزها گوش کرد..
نرگس حسینی
۱۷آذر

#

چو کار دل و غمزه بالا گرفت.......
نرگس حسینی
۱۵آذر
بچه هاشام غریبان راطور دیگری دوست دارند..هر چه از تمام سال آرزو جمع کرده اندمیریزند پای شمعیو سوختنش را به تماشا مینشینند..زیباترین لحظه محرم برای خیلی هامانهمان شب شام غریبان های کودکی ست....توی شهر ماخانه ای هستپر از بچه هاییکه یک دنیا آرزوهای قشنگ دارند..از بردن تیم مورد علاقه شان در دربی جمعه،تا..................................................................امشبآنهابزرگوارانهآرزوهایشان رابا ماقسمت کردند..برایمفرستادی" طفل یتیمی ز حسین گم شده..."..خدا رحمت کنهمادرمهمیشه میگفتشام غریبانهمه ی شمع ها رانذر گم شده ها کن..نذر آنها که سختی  میبینند..نذر آنها که یتیم اند..نذر آنها که توی پایشان خار میرود....اینها را میگفت..لبش را میگزید..زیر لبش میگفت:آخر آنجا تاریک بود..پر بود از خار..تازه هم یتیم شده بود..پایش هم که برهنه بود..میگفت:به یاد تاریکی و یتیم ِ گمشده ی حسین علیه السلام شمع روشن کن..شام ، غریب بود..تا آنکه با زینب سلام الله علیها آشنا شد...
نرگس حسینی
۱۴آذر
امشب،خیلی ها دلشان را میزنند به تاریکی و میروند..!توی این شب هزار ساله،خیلی هاماندلمان را زده ایم به سیاهی این شب طولانی و رفته ایم..حالا ،همین فردا که صبح بیاید..ماییم و فغان از بی وفایی خویش..امام صادق علیه السلام بی راه نمیگفت که هرروز عاشوراست..حسین علیه السلام فرمود:.... برای قائم ما غیبتی است که گروه هایی در آن، از دین برمی گردند و گروه‌هایی دیگر بر آئین خود استوار می مانند و در این راه آزارها می بینند، به آنها گفته می شود این وعده کی واقع خواهد شد اگر راست می گویید. آنان که بر این آزارها و تکذیب ها صبر کنند مانند کسی هستند که شمشیر به دست گرفته در پیشاپیش رسول اکرم صلی الله علیه و آله جهاد کند.کمال الدین ج1 باب 30 ح 3
نرگس حسینی
۱۳آذر
رفته بود قصابییک تکه گوشت داده بود دست قصابگفته بود به من بگو اربا اربا یعنی چه؟توی قصابی از هوش رفت..
نرگس حسینی
۱۳آذر
محتوای این پست حذف شد..این روزها برای ماو راهیان سرزمین نورخیلی دعا کنید....مدتی شاید نباشم..
نرگس حسینی
۱۲آذر
..هر کسی رزقی دارد..ولیهر چه ارادت ت بیشتر باشد،رزق ت بیشتر است....عمری،عالم،از حسین علیه السلام خرج کرده است..که خود،چیزی نداشته،باید از او خرج میکرده..ما هم مستثنا نیستیم..
نرگس حسینی
۱۱آذر
یکی را فرستاده بودند توی خانم هاکه شش ماهه پیدا کند برای مجلس..توی دلم خدا خدا میکردم..... نباشد...
نرگس حسینی
۱۱آذر
نعل های تازهبوی سیب  گرفته بود...با همان اسب هایی که تازه نعل کرده بودند... ... ...
نرگس حسینی