مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۸۲ مطلب با موضوع «با کاروان نیزه» ثبت شده است

۱۴آبان
امام آمدند دم خیمه اش. دنبالش فرستاده بودند و نیامده بود.به فرستاده گفته بود به آقا بگو عذر دارم نمی آیم. امام دلشان رضا نشدو خودشان آمدند صدایش کنند.گفت: « آماده ی مرگ نیستم آقا! اسب قیمتی ام مال شما»نگاهی کردند که از شرم لال شد: « اسب ات را نمیخواهیم.»چشم از او گرفتند خیره شدند به خاک:« از اینجا دور شو که فریاد غربت ما را نشنوی.که اگر بشنوی و نیایی...»سوار اسب قیمتی اش به تاخت رفت و دور شد.1. عبید الله بن حر
نرگس حسینی
۱۳آبان
پای نامه صد و چهل هزار امضا بود. نوشته بود: « بشتاب. ما چشم به راه تو هستیم.»نوشته بود: « برای آمدنت آماده ایم و دیگر با والیان شهر نماز نمیخوانیم.»نوشته بود: « میوه ها رسیده و باغ ها سبز شده. منتظرت هستیم.»نامه در دستهایش، وسط بیابان روبروی سپاهی که راهش را بسته بودندایستاد: « کسی را کشته ام خونش را بخواهید؟ مالی را برده ام؟ کسی را زخمی کرده ام؟»بی دلیل هلهله کردند. گفت: « مردم کوفه مرا دعوت کرده اند. این نامه ها...»صداهای بی معنی و نامفهوم درآوردند تا صدایش نرسد.جلوتر آمد تا صورتهایشان را ببیند و ناگهان ساکت شد:« شبث بن ربعی؟! حجار بن ابجر؟! قیس بن اشعث؟!»اسم ها همان اسم های پای نامه بود.
نرگس حسینی
۱۲آبان
داشتیم دنبال وسایلمان توی یک جای مگو میگشتیمکه یکهواین بسته آمد توی دستم.چندتایی ش را با اجازه ی صاحب خانه برداشتم و شد روزی محرم امسال من و شما..مجلس تنهاییچند روضه ی خیلی کوچک استبه همت سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران و فرهنگسرای خانواده.به قلم فاطمه شهیدیتصویر میثم موسویو گرافیک شاپور حاتمی.باشد که حضرت ارباب بپذیرد..
نرگس حسینی
۱۱آبان
آنچه می خوانید گزیده ای است از فیلمنامه ی زیبای « روز واقعه »نوشته ی « بهرام بیضائی » ، که فیلم آن را بارها از تلویزیون دیده اید .عبدالله جوانی است نصرانی که تازه مسلمان شده ، و در روز عروسی با راحله صدای یکی را می شنود که دیگران نمی شنوند .دهنه دار           [...]تو حسین ِ علی را چه می دانی ؟عبدالله              او پیشوای راحله است ، و همینم بس !دهنه دار           آه آری ، هنوزم این سخن در گوش است که فرمود ما برایبرداشتن بند آمدیم نه بند نهادن .سرداری از فاتحان ایران بر جمل می خندید ؛ و حسین ِ علیاو را به فریاد گفت بر تو باید گریست که جای جنگ با ستمبه جای ستمگر نشسته ای !عبدالله              [ گُم در اندیشه ] از او بسیار می گویند ؛ و آن ها که می گویند                       چرا خود چون او نیستند ؟. . .صدای یکی       [ مویان ] در وادی وحشت ، فردا مسیح بر صلیب می رود !عبدالله از جا کنده می شود –عبدالله              این چه کنایه است با من ؟زید                    جوان با تو کسی کنایه نگفت .عبدالله              یکی از شما نبود که حرفی از صلیب گفت ؟سینی بزرگ خرما و مویز و رطب می گردد . راحله نگران . تصویر پیرمرد –پیرمرد               در کوفه مرگ ارزان است . آری ؛ در کوفه مرگ رایگان می بخشند !دیگری              چگونه می توان راه کوفه بر وی بست ؟جوان بی تاب     در کوفه چنانش راه می بندند که بپرسی چگونه باید گشود !. . .یک مهمان         وای اگر دیگرش نبینیم و ندانیم برای چه رفت .. . .مهمان بی تاب   [ از جا کنده می شود ] ننگ است ! ما در خانه ی یاران راحت نشسته ایم و او در چندراهه ی غریبِ بیابان می نگرد !* * *
نرگس حسینی
۲۰مهر
آدمگاهیبدجور حس میکندکه به یک وصیت نامهاحتیاج دارد..توی کربلاهی رفتم جلو خلعتی بخرمهی برگشتم.هی رفتم جلوهی برگشتم..دلمتاب نمی آوردتوی زمینی که ارباب شبی کفن استخلعتی بخرد برای خودش..کاشهمان طوری...
نرگس حسینی
۱۶مهر
بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال، هیچ از خود پرسیده‌ای که چرا اینان خود را «راهیان کربلا» نامیده‌اند، با این همه شیدایی و اشتیاق که هنوز قافله سال شصت و یکم هجری قمری به بیابان کربلا نرسیده است.مگر آنان سر مبارک امام عشق را بر فراز نیزه ندیده‌اند؟مگر شفق را ندیده‌اند که چه سان در خون نشسته است؟مگر بوی خون را نشنیده‌اند؟ … و بر علم‌هایشان نوشته‌اند: کفلفّ‌ اَرْضف کَربَلا و کفلفّ‌ یومف عاشورا!مگر کربلا از سیطره زمان و مکان خارج است که همه جا کربلا باشد و همه روزها عاشورا؟مرا ببین که در پیشگاه ولایت سخن از زمان و مکان می‌گویم! زمان و مکان نسبت است و برای آن که از جوار مطلق، از بلندای اعراف بر عالم وجود می‌نگرد، این‌جا در پیشگاه ولایت، سخن از زمان و مکان گفتن نشانف بی‌خردی است.کربلا قلب زمین است و عاشورا قلب زمان. یعنی اصلاً کربلا مطلق زمین است و عاشورا مطلق زمان، و راه‌های آسمان از این‌جا آغاز می‌شود؛ از این‌جا دروازه‌ای به عالم مطلق گشوده‌اند.می‌پرسی که از متناهی چگونه می‌توان راهی به سوی نامتناهی جست؟ این سرّالاسرار خلقت است و گویی تقدیر این‌چنین رفته است که اسرار، اگر چه به بهای سر باختن حسین علیه‌السلام، فاش شود.
نرگس حسینی
۰۵مرداد
مرا گمان دیدن حرمت نبود..
نرگس حسینی
۱۷فروردين
گرچه فاطمیه است ولیمناین ذکر را بیشتر میبرم..تمام قصه فاطمیهغصه ی این ذکر است...اصلا همه ی اتفاق ها توی همین ذکر می افتد..همه ی قصه همین جاست...همه ی قصه توی همین حسین است...
نرگس حسینی
۰۴فروردين
انگارقصه ی تیر سه شعبه قدمتی بیشتر از کربلا دارد...از سینه ی فاطمهسلام الله علیها بپرس...
نرگس حسینی
۲۷اسفند
آدم هااز تجربه هایشان امتحان میشوند..مثلا دختری را میشناسم،که در نینوا،امتحانِ دیدنِ 25 سال سکوت پدرش را داد..و جز زیبایی ندید..
نرگس حسینی
۲۶اسفند
توی کربلاپیدا کردن تربت خوبکار سختی بود..بو میکشیدیم حسین را..آخرشپول هامان که تمام شدشب آخرتوی یک مغازه ی کوچکیک تسبیح پیدا کردیمکه بوی حسین میداد..حالا هر وقت دلم خیلی تنگ میشه......
نرگس حسینی
۲۶اسفند
راز بی نشان است و رمز نشان بی نشان؛ اشاره ای و دیگر هیچ...بسیار هستو کلام برای بروز، دست تنهاست..فعلا فقط نگاه..
نرگس حسینی
۲۰اسفند
متن این پستبعد از بارها تایپ شدن حذف شد.این سفر را اگر رفتنی بودحلال کنیدو اگر بازگشتی نبوددرگذرید..
نرگس حسینی
۲۸بهمن
ای شه وفا حسین.....معدن سخا حسین.....می کشی مرا حسین.....تنها تصویری که ازت یادم مونهپایین پاته...همونجاکه ساعتها میشستم و نگاهت میکردم..
نرگس حسینی
۱۴دی
خرم آن لحظهکه مشتاق به یاری برسدآرزومند نگاری به نگاری برسد..دارد میسوزد..دارم میسوزم..
نرگس حسینی
۱۳دی
روضه خوان ها زیادی شلوغش میکنندحرمله آنقدرها هم که میگویند تیر انداز ماهری نبودهدف های روشنی داشت..چشم عبّاس،گلوی تو،سینه ی حسین..تنها تو بودیکه خوب فهمیدیاستخوانی که در گلوی علی بودسه شعبه داشت...فقط شش ماه علی بودن را طاقت آوردی..خون تو جاذبه ی زمین را از بین برد..حالا پدرت یک قدم سوی خیمه میرود..برمیگردد..میرود..برمیگردد..عرق شرممرد را تشنه تر میکرد..باز هم یک قدم میرود..برمیگردد..میرود پشت خیمه هابا غلاف شمشیربرایت از خاکگهواره میسازد..تا دیگر صدای سم اسبان وحشی از خواب بیدارت نکند..رباب میرسد از راهبا نگاهبا یک جمله ی کوتاه:آه آقا!خوتان که سالمید انشالله؟اصغرم فدای سرت...
نرگس حسینی
۱۱دی
تو مثل ما نیستی که ضیغی باشی..!با توجور دیگری معامله میکند.خودت خواستی.فقط میخواستی بی آبرو بودن مان را به رخ مان بکشی..؟عیبی ندارد.من یکی کهمدتهاست که به این وضع عادت کرده ام.همان عادتی که سید مرتضی میگفت ویرانگر ایمان است..!..خودت گفته بودیتا ملاقاتش نکنی،راهی نشده ای...جنس ملاقات تو شایداز جنس دیگری ست....من و امثال منبا یک حس وهم آلودراضی میشویم..تو ولی راضی نشو..و میدانم که نمیشوی......کار تو سخت است، برادر!و نتیجه کارهای سخت، شیرین تر...اهلی من العسل!..آماده کن خودت را.من به وعده های خدا،ایمان دارم.هر وقت رسیدی،ما را یــــــــاد کن...ما راکه هیچوقتنرسیــــــــدیم....هیچ نظری برای این پست تایید نمیشود..
نرگس حسینی
۲۹آذر
یک نیمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعدقلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد اما نیامده ز سفر مهربان اویعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد آنقدر لاله ریخت به راه مسافرشتا خواب او تجلی باور گرفت و بعد آخر رسید از سفر، اما سر پدرسر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد گرد و غبار از رخ مهمان مهربانبا اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد انگار خوب او خبر از ماجرا نداشتطفلک سراغی از علی اصغر گرفت و بعد از روزهای بی کسی اش گفت با پدریعنی نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد: خورشید من به مغرب گودال رفتی وباران تیر و نیزه و خنجر گرفت و بعد معراج رفتی از دل گودال قتلگاهنیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کینه ایبوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد  اما دوباره فرصت جبران رسیده بودیک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد جان داد در مقابل چشمان عمه اشبا بال های زخمی خود پر گرفت و بعد ..
نرگس حسینی
۲۵مهر

#

خوش به حال پیاده روی هاییکه مقصدشحرماست...
نرگس حسینی
۲۵مهر
پدرمپسر خاله ای دارد بنام محمودکه وقتی به دنیا آمداز دست قابله افتاد و دچار ضایعه ی مغزی شد.محمود آدم بسیار جالبی ست..بچه که بودم توی ارتباط مان با محمود همیشه توی خوف و رجا بودیم..یکهو داد میزد سرمان..یکهو مهربان میشد..محمود دست با خیری دارد..هر سال عیدی که میرویم خانه ی خاله بادومی - خاله ی بابا، باغ بادام و گردو داشت، بچه از قدیم با این نام صداش میزدند... تا اینکه سر یک کینه ی قدیمی، یک نفر تمام باغات او را آتش زد...-من سعی میکنم حتما از دست محمود دشت اول سال م را بگیرم...آن دشت میشود برکت کیف پولم..و همیشه این دشت های اول سال محمود یک جاهای عجیب و غریبی خرج میشوند......توی حرم حضرت عبّاس علیه السّلام   یک بخشی هست به اسم نذورات.توی اینجا به ازای مبلغی که توی صندوق میریزی،میتوانی کاشی حرم بگیری.ما هم که خیلی پول همراه مان نبود.کلا پول با خودمان نمیبردیم حرم.روز آخر بود و ما میخواستیم حتما از آن کاشی ها بگیریم.5تومان از هدیه ها را نگه داشته بودیم.کاشی که انتخاب کردیم میشد 6 تومان.هر چی نگاه کردم به کیف پولم هیچی توش نبود..پاک پاک...عین نوار قلب میت...!..یهو یاد دشت اول سال محمود افتادم...اون تنها پولی بود که همراهم بود..دو تا 500تومنی......دشت اول سال محمودنذر حضرت سقا شد....چه لیاقتی داره این محمود...
نرگس حسینی