۲۹آذر
و بعد...
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۰۰ ق.ظ
یک نیمه شب بهانهی دلبر گرفت و بعدقلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد اما نیامده ز سفر مهربان اویعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد آنقدر لاله ریخت به راه مسافرشتا خواب او تجلی باور گرفت و بعد آخر رسید از سفر، اما سر پدرسر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد گرد و غبار از رخ مهمان مهربانبا اشک چشم و گوشهی معجر گرفت و بعد انگار خوب او خبر از ماجرا نداشتطفلک سراغی از علی اصغر گرفت و بعد از روزهای بی کسی اش گفت با پدریعنی نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد: خورشید من به مغرب گودال رفتی وباران تیر و نیزه و خنجر گرفت و بعد معراج رفتی از دل گودال قتلگاهنیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کینه ایبوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد اما دوباره فرصت جبران رسیده بودیک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد جان داد در مقابل چشمان عمه اشبا بال های زخمی خود پر گرفت و بعد ..
۹۱/۰۹/۲۹
اگه دوست داری آمار وبلاگت بره بالا
اگه دوست داری وبلاگت رو به همه معرفی کنی
اگه دوست داری تبادل لینک کنی
اگه دوست داری با وبلاگ نویسان گفتگو کنی
به صمیمی ترین چت روم ایرانیان بیا
http://hunterchat.ir