۱۴آبان
مجلس دوم
سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۳۰ ق.ظ
امام آمدند دم خیمه اش. دنبالش فرستاده بودند و نیامده بود.به فرستاده گفته بود به آقا بگو عذر دارم نمی آیم. امام دلشان رضا نشدو خودشان آمدند صدایش کنند.گفت: « آماده ی مرگ نیستم آقا! اسب قیمتی ام مال شما»نگاهی کردند که از شرم لال شد: « اسب ات را نمیخواهیم.»چشم از او گرفتند خیره شدند به خاک:« از اینجا دور شو که فریاد غربت ما را نشنوی.که اگر بشنوی و نیایی...»سوار اسب قیمتی اش به تاخت رفت و دور شد.1. عبید الله بن حر
۹۲/۰۸/۱۴