مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۱۵آذر

شامی که غریب بود..

سه شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۰، ۰۸:۳۱ ب.ظ
بچه هاشام غریبان راطور دیگری دوست دارند..هر چه از تمام سال آرزو جمع کرده اندمیریزند پای شمعیو سوختنش را به تماشا مینشینند..زیباترین لحظه محرم برای خیلی هامانهمان شب شام غریبان های کودکی ست....توی شهر ماخانه ای هستپر از بچه هاییکه یک دنیا آرزوهای قشنگ دارند..از بردن تیم مورد علاقه شان در دربی جمعه،تا..................................................................امشبآنهابزرگوارانهآرزوهایشان رابا ماقسمت کردند..برایمفرستادی" طفل یتیمی ز حسین گم شده..."..خدا رحمت کنهمادرمهمیشه میگفتشام غریبانهمه ی شمع ها رانذر گم شده ها کن..نذر آنها که سختی  میبینند..نذر آنها که یتیم اند..نذر آنها که توی پایشان خار میرود....اینها را میگفت..لبش را میگزید..زیر لبش میگفت:آخر آنجا تاریک بود..پر بود از خار..تازه هم یتیم شده بود..پایش هم که برهنه بود..میگفت:به یاد تاریکی و یتیم ِ گمشده ی حسین علیه السلام شمع روشن کن..شام ، غریب بود..تا آنکه با زینب سلام الله علیها آشنا شد...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۹/۱۵
نرگس حسینی

نظرات  (۳)

سلام
خدا مادرت رو با بانو همنشین کنه انشاالله
خوش به حالتون
دلم پیش شما بود
بانو نطلبیده بود
...
پاسخ:
سلام.. انشالله.. رزق هر کسی یه جایی ه.. مهم اینه که چطور ازش استفاده میکنی..
خدا مادرتون رو رحمت کنه...
پاسخ:
و رفتگان شما رو هم...
مادر ها چه حرف ها و چیزهای زیبایی یاد ِ بچه هاشان می دهند ... همین ها بس است که بهشت اش را بریزد به پای شان.
یک روز هم شما برای بچه هایتان از گمشده ی حسین(ع) می گویید و می گریید ... انشالله.
پاسخ:
مادرها.. مادرها.. حیف.. تا بچه بودم، نفهمیدمش.. وقتی فهمیدم، رفته بود.. مادرها، شاید همان ابری باشند که آن معصوم میگفت چون ابر میگذرند..