مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۴۳ مطلب با موضوع «شاهد بیاورم...» ثبت شده است

۰۵مرداد
مرا گمان دیدن حرمت نبود..
نرگس حسینی
۲۷خرداد
همیشه به خودم میگفتم وقتی عصبانی هستیپست ننویس.با کسی حرف نزن.با کسی کل کل نکن...ولی هر روز که میگذرد از عصبانیت من کاسته که نمیشود هیچ،افزوده هم میشود..میدانم آن کسانی که باید بخوانند هرگز اینها را نخواهند خواند..همانطور که گوشی برای شنیدن ندارند..همانطور که وجدانی برای قضاوت ندارند..همانطور که...فقط به آنها که بوی گند ایمانشانمدتهاست دارد خفه ام میکندوعده میکنم:قرار ماسر پل صراط.ما تا اینجا هم به تکلیف مان عمل کردیم..ولی شمابه عهدتان با نفس تان پایبندید..میزهایتان خیلی کوچک تر از آن استکه قلب های ما را تسخیر کند..آنها ، فقط به درد خودتان و  تعلق های کوچک و بو گرفته ی خودتان میخورد..توی عمرم فقط از دو نفر نگذشتم..شما ها ولی اینقدر زیادید که اگر بخواهم کینه تان را با خودم بکشم، میترسم کثیف شوم..!..شما رابا همه ی غرور و خودپسندی و تعلق های شهوت بار تانبا همه ی دو رویی ها و دروغ هایتانبا همه ی آنچه هستید و من متنفرم از آن؛به پروردگار بزرگ ، رب همه ی آفریدگانواگذار میکنم..وعده ی ماقیامت.اینجوریه مهندس رهنما:به تماشا سوگندو به آغاز کلامو به پرواز کبوتر از ذهنواژه ای در قفس است. حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.من به آنان گفتم :آفتابی لب درگاه شماستکه اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد. و به آنان گفتم :سنگ آرایش کوهستان نیستهمچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کنلگ .در کف دست زمین گوهر ناپیدایی استکه رسولان همه از تابش آن خیره شدند.پی گوهر باشید.لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید. و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادمو به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ .به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت. و به آنان گفتم :هر که در حافظۀ چوب ببیند باغیصورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.هر که با مرغ هوا دوست شودخوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.آنکه نور از سر انگشت زمان برچیندمی گشاید گرۀ پنجره ها را با آه. زیر بیدی بودیم.برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم :چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید ؟می شنیدم که به هم می گفتند :سحر میداند ، سحر ! سر هر کوه رسولی دیدندابر انکار به دوش آوردند.باد را نازل کردیمتا کلاه از سرشان بردارد.خانه هاشان پر داوودی بود،چشمشان را بستیم.دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.جیبشان را پر عادت کردیم.خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.
نرگس حسینی
۲۶خرداد
بسم الله الرحمن الرحیمملت عزیز ایران!صحنه حماسی و پُرشور انتخابات در روز جمعه‌ی ۲۴ خرداد، آزمون خیره‌کننده‌ی دیگری بود که چهره‌ی مصمم و پر امید ایران اسلامی را در معرض نگاه دوستان و دشمنان نهاد. رشد فزاینده‌ی سیاسی و پای فشردن بر مردم‌سالاری دینی صادقانه، حقیقت تابناکی است که با حضور متراکم شما در پای صندوق‌های رأی، یک بار دیگر در عمل به اثبات رسید و باطل السحر بافته‌ها و گزافه‌های دشمنان و حسودان و طمع ورزان شد.حماسه‌ی حضور شما پیوند مستحکم ایران و ایرانی را با نظام اسلامی به رخ همه‌ی بدخواهانی کشید که با صد ترفند سیاسی و اقتصادی و امنیتی در پی گسستن یا سست کردن این اعتماد و پیوند مقدس‌اند.ایرانیِ مومن و غیور در انتخابات دیروز، ظرفیت عظیم خود را در مواجهه‌ی متین و خردمندانه با جنگ روانی بازیگران سلطه و استکبار، با زیبایی و چیره‌دستی هرچه تمام‌تر به تصویر کشید و کشور خود و منافع ملی خود و آینده پُرتلاش و امیدوارانه خود را بیمه کرد.پیروز حقیقی انتخابات دیروز ملت بزرگ ایران است که به حول و قوه الهی توانست گامی استوار بردارد و گوهر نفوذ‌ناپذیر و چهره‌ی پُرنشاط و مصمم و دل سرشار از  امید و ایمان خود را به نمایش بگذارد.اینجانب با خشوع و خاکساری در برابر لطف و رحمت خداوند حکیم و علیم، جبهه‌ی سپاس بر زمین می‌سایم و خود و شما را به ذکر و شکر و قدرشناسی این نعمت بزرگ فرا میخوانم و با سلام و عرض اخلاص به حضرت ولی الله الاعظم روحی‌فداه و تبریک به ملت عزیز و به رئیس‌جمهور منتخب جناب حجت‌الاسلام آقای حاج شیخ حسن روحانی نکاتی را به ایشان و همه آحاد ملت عرض میکنم:۱- اکنون که حماسه‌ی سیاسی و نقطه اوج آن در جمعه‌ی بیست و چهارم خرداد با پیروزی ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی به سرانجام رسیده است، هیجان و التهاب روزها و هفته‌های رقابت، باید جای خود را به همکاری و رفاقت داده و طرفداران نامزدهای رقیب در آزمون بردباری و متانت و دانایی نیز جایگاه شایسته‌ی خود را به  دست آورند. هیچ احساسی، چه شادمانی و چه ناشادمانی، نباید کسی را به رفتار و گفتاری دور از شأنِ خردمندی و فرزانگی وادار کند. نگذارید بدخواهان، احساسات مردم را ابزار خواسته‌های پلید خویش کنند. وحدت ملی و رفق و مدارا پشتوانه‌ ی امنیت کشور و خنثی‌کننده‌‌ی ترفندهای دشمنان است.۲- رئیس‌جمهور منتخب، رئیس‌جمهور همه‌‌ی ملت است. همه باید برای دست یافتن به آرمانهای بزرگی که رئیس‌جمهور و همکاران وی در دولت، متعهد و مسئول تحقق آنند، به آنان کمک و با آنان همکاری صمیمانه کنند.۳- اکنون پس از هفته‌ها گفتن و شنودن، نوبت کار و اقدام است. رئیس‌جمهور منتخب، تا روز پذیرش رسمی مسئولیت، دارای فرصت ارزشمندی است که شایسته است بیشترین بهره از آن برده شود و کارهائی که شروع مسئولیت خطیر ریاست جمهوری، بدان نیازمند است، بی درنگ آغاز گردد.۴- تحقق حماسه‌‌ی انتخابات، بدون شرکت و رقابت و تلاش دیگر نامزدهای ریاست جمهوری امکان‌پذیر نبود. لازم میدانم از همه شخصیت‌های محترمی که پای در این میدان نهاده و با تلاش خستگی‌ناپذیر خود، صحنه‌ی مسابقه ئی شورانگیز را آفریدند، صمیمانه تشکر کنم و آنان را باز هم به نقش‌آفرینی در عرصه‌های گوناگون انقلاب و نظام اسلامی فرا بخوانم.۵. و نیز لازم میدانم از همه‌ی آحاد ملت که این بار نیز حادثه‌ای ماندگار خلق کردند، بویژه از حضرات مراجع معظّم و علمای اعلام و نخبگان دانشگاهی و سیاسی و فرهنگی که در ترغیب به مشارکت، نقش‌های ارزنده ایفا کردند، و نیز از دست‌اندرکاران برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر و روستا بویژه وزارت کشور و شورای محترم نگهبان که زحمات طاقت‌فرسای این هفته‌های پُرکار را صبورانه تحمل کردند و با امانت کامل، این بار سنگین را به سرمنزل رساندند، و نیز از مأموران پُرتلاشی که امنیت این پدیده‌ی حساس را در کشوری با این وسعت، تا اقصی‌نقاط آن تضمین کردند و همچنین از همه‌ی دستگاههای همکار آنان، صمیمانه تشکر کنم و اجر وافر الهی را برای آنان مسألت نمایم.۶. لازم میدانم به شکل ویژه از رسانه‌ی ملی و دست‌اندرکاران محترم آن که شور انتخابات را رهین تلاش هنرمندانه و مبتکرانه‌ی خود ساختند و راوی صادق و صریح گرایش‌ها و اندیشه‌ها و هدفهای نامزدان ریاست جمهوری شدند و چگونگی دست بدست شدن قدرت در نظام جمهوری اسلامی را به شکل آشکار در برابر چشم جهانیان گذاشتند، تشکری بسزا و بلیغ کرده، اجر و توفیق آنان را از خداوند مسألت نمایم.در پایان بار دیگر با خشوع و ابتهال، نعمت‌های بزرگ الهی را سپاس گفته و با تکریم یاد امام بزرگوار و شهیدان و ایثارگران عالی مقام، آینده‌ئی هرچه بهتر را برای این کشور و این ملت آرزو و مسألت میکنم.والسّلام علیکم و رحمه اللهسیّدعلی خامنه‌ای۲۵ خرداد ماه ۱۳۹۲
نرگس حسینی
۱۶خرداد
تمام هفته به این فکر میکردم که چطور گره ی کلام را بگشایم..گره ی کلام را خودشصمیمانه گشود..تمام مدت سعی میکرد بغض سینه اش توی گلویش ننشیند..با صلابت حرف میزدو با مهرو با لبخند..از نصف آدم هایی که نام میبرد یک عنوان یدک کش شان بود: خدابیامرز.. فلانی.حرفهاش را که زدبه لحظه شهادت پسر که رسیددست خودش نبود..اشک ها راه گونه ها را خوب بلد بودند..باز هم اذان ظهر به دادمان رسید..بعد از نمازدوباره ادامه دادیم..و بعدوقتی با همان صلابت کلامشتمام روزهای گذشته رابا ایمان تصدیق کرد..و وقتی هیچ ردی از پشیمانیاز خمودگیو فسردگیدر چهره اش نبود..آخرین سوال من را،آخرین سوالی که مدام توی ذهنمسبک ، سنگینش کردم که بپرسم یا نه؟!و پرسیدم ، با نگاهش و اشک ش،پاسخ گفت..پرسیده بودم:دلتان برای ش تنگ میشود...؟و او با آه ، گفت:آری..خیلی زیاد..و شاید برای همین بی تابی هاست که،خیلی، خوابش را نمیبینم..پ.ن:اثری که در آینده ای نزدیک  تالیف میشودپیشکش خواهد شدبه نگاه عاشق مادران شهدا.که اگر ایمانشان نبودپای هیچ مردیبه معراج نمیرسید...و پیشکش به مادر همه ی شهیدانحضرت صدیقه ی کبری ، فاطمه زهرا سلام الله علیها ....
نرگس حسینی
۰۲ارديبهشت
توی معراجدر مرکز شهدایک شهید قرار داشت که با همه فرق داشت.شاید برای اینکه خدااو را جور دیگر نگاه کرده بود.آرم داشت.مارک داشت.آرم ی که بوی سیب میداد.یک دست اومصنوعی بود.و دست مصنوعی اش روی کفن اش...خیلی دوست داشتمبدانم که او چه کسی ست..با این نشانه قطعا میشد او را شناسایی کرد.تا اینکه امروز فهمیدم او چه کسی ست..بیسیم چی لشکر 14 امام حسین علیه السّلام اصفهان..شهید احمد صداقتی.بعد از سی سال برگشت خانه..توی آخرین مکالمه اش از بیسیم گفته بود:«این دستم هم مثل آن دستم شده و زیاد نمی‌توانم حرف بزنم، سلام مرا به حضرت امام برسانید و بگویید: رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند، وضع ما خوب است؛ مهمات، غذا، همه چیز داریم، منظورم را که می‌فهمید؟»
نرگس حسینی
۲۹فروردين
"بنده خودم به شخصه" از بچگی به « بو » حساس بودم.و هستم.کلا بو عامل جذب یا دفع من نسبت به بعضی موارد است.یادم هست توی کلاس یک نوار کاست از یک استاد به ما دادند برای تمرین.من به محض اینکه نوار را گرفتم بازش کردم و بو ش کردم.استاد داشت شاخ در میآورد!البته متاسفانه یک بوی بسیار بدی میداد..کلی بهش عطر زدم و حتی یکی از اسانس های عطر بیک را گذاشتم تو ش که بوی آنرا عوض کند..حالا هنوز هم که بازش میکنم، یک بوی عجیبی میدهد..تلفیقی از آن بوی بد و آن اسانس!!ما هم اینجور آدمیم دیگه..یک چند روزی بود که وقتی وارد خانه میشدماز بوی خانه احساس رضایت نمیکردم.یعنی بوی خانه یه کمی توی ذوقم میزد.از یه کمی هم شاید بیشتر!خلاصه با اسپری و عود می افتادم به جانش..پپنجره باز میکردم..و هر کار که تو فکر کنی......توی همین فکر بودم که یاد یک خاطره ای افتادم که مدت ها قبل خوانده بودم..از یک شهید نقل شده بود.میگفتند خیلی آدم خوشبویی بوده.ازش پرسیده بودند تو چطور همیشه اینقدر خوشبویی؟از چه عطری استفاده میکنی؟جواب داده بود من اصلا عطر استفاده نمیکنم..هر وقت میخواهم معطر شوم، یک بار میگویم:  حسین.و بعد معطر میشوم......به گمانمذکر خانه ی ما کم است..
نرگس حسینی
۲۶اسفند
راز بی نشان است و رمز نشان بی نشان؛ اشاره ای و دیگر هیچ...بسیار هستو کلام برای بروز، دست تنهاست..فعلا فقط نگاه..
نرگس حسینی
۱۷اسفند
حالا تو نگاه کن کار خدا راامشب که همه شان جمعند دور همامشب که دارند با ضریح جدید فریم های جدید میگیرندبیخ گوش حضرت ارباب اولین شب جمعه این ضریح جدیدجشن تولد توست.تو یعنی حال آدم را حسابی جا می آوری حاجی..!آخر خدا به یک نفرچند تا کادو میدهد.آن هم اینطوری..هر شب جمعه که بیخ گوش حضرت اربابی..وقتی میخواهی بپری که سرت را میدهی...چشمهات را هم که فقط ژیلا باید واگویه کند...جشن تولد 29 سالگی ت در بهشت هم که خورده به شب جمعه و مهمانی ارباب و ضریح جدید....این همه کادوی خوب را چطوری هضم میکنی؟!آدم برای یکی ش هم فک ش میچسبد زمین!..حاجی ...با تو ام...حاجی....حاج همت....یک لحظه نگاه کن!!!ببین..من شرمنده ام که برایت کادو ای ندارم..یعنی کادوی در خوری ندارم...آخر آدمی که هنوز سرش به تنش است توی بزم بی سر ها،چه کادو ای میتواند داشته باشد!؟!ولیبا پر رویی تماماز تویک خواهش دارم حاج همت...میشود توی جشن تولد 29 سالگی ات در بهشت،به من ، به ما،یک کادو بدهی...؟میشود؟نگاه ملتمس مرا ببین...میشود؟یعنی میشود به ارباب بگویی که پا در میانی کند که چشمانِ  دل تنگ مایک بار دیگربه توفیق ِ  نظر برسد...وای که اگر بشود...حاجی جان...بیخ گوش حضرت ارباب...و حضرت سقا...اگر اجابت نکنی  ......جان من..یک نگاه..
نرگس حسینی
۰۵اسفند
وقتی قرار باشد یک کاری گره بخوردمیخورد..دست تو نیست که بگویی: نه!!!  من نمیگذارم..ولی...چه حلاوتی دارندبعضی گره ها...!این همه بی خوابی و استرسبه یک نگاه می ارزد...
نرگس حسینی
۳۰بهمن
با سپاس ویژهاز همه ی کسانی که این شب ها برایم فاتحهخواندند...ممنونم که مرا تحمل کردید..خصوصا آن رفیق از جان عزیزتر..
نرگس حسینی
۱۱دی
تو مثل ما نیستی که ضیغی باشی..!با توجور دیگری معامله میکند.خودت خواستی.فقط میخواستی بی آبرو بودن مان را به رخ مان بکشی..؟عیبی ندارد.من یکی کهمدتهاست که به این وضع عادت کرده ام.همان عادتی که سید مرتضی میگفت ویرانگر ایمان است..!..خودت گفته بودیتا ملاقاتش نکنی،راهی نشده ای...جنس ملاقات تو شایداز جنس دیگری ست....من و امثال منبا یک حس وهم آلودراضی میشویم..تو ولی راضی نشو..و میدانم که نمیشوی......کار تو سخت است، برادر!و نتیجه کارهای سخت، شیرین تر...اهلی من العسل!..آماده کن خودت را.من به وعده های خدا،ایمان دارم.هر وقت رسیدی،ما را یــــــــاد کن...ما راکه هیچوقتنرسیــــــــدیم....هیچ نظری برای این پست تایید نمیشود..
نرگس حسینی
۰۵مهر
پای پیاده می رود، قافله ی نگاه منتا برسد به چشم تو، ای مه شامگاه منهزار حرف گفتنی دارم و دم نمی زنمکاش خودت بخوانی از، پنجره ی نگاه من....پای پیاده میرودقافله ی نگاه من..تا برسد به چشم توای مه شامگاه من....پای پیاده میرود...قافله ی نگاه من......قافله ی نگاه من..پای پیاده میرود..پای پیاده میرود.." اینجاسال 2011 نیستاینجاعصر ظهور ه ... "این جمله ای بود که منو تکون داد..بقیه اشفقط شرح ماجراست..منبی تاب لحظه ای هستمکه فقط یک باربرای همه ی عمرماین فضا روو این پای پیاده رفتن روتجربه کنم..تجربه نهحس کنم..بفهمم..این فیلم رو حتما ببینید..قبلشحتما سلام کنیدبه حضرت ارباب..و کاروان پیاده ی اسرا..
نرگس حسینی
۲۰شهریور
سرپا ایستاده وسط دفترهی رژه میرود از این ور به آن ور..بهش میگم:برو بشین روی صندلی پشت میز.بهم میگه:نه!!!! ( خیلی با حالت عقب نشینی!)من پشت میز...  نه!من حتی برای درس خوندن توی مدرسه هم که قراره پشت میز بشینم احتیاط میکنم یه وقت بعدا توهم برم نداره!!!میز شما که خیلی میزه...آدم توهم برمیداره.....یاد روزهای اول خودمان افتادم..به شوخی بهم میگفتیم فلانی بپا میز نگیردت..یا خودم که دیگه از همه بیشتر گندش را در آورده بودم!   از روی صندلی بلند نمیشدم..تمام کارها را از روی صندلی انجام میدادم...حتی با صندلی راه میرفتم..میگفتم حب این صندلی مرا گرفته... حرفش را هم نزنید ولش کنم!!!...حرف های آن روز مابرای بعضی ها شاید خیلی طنز بودولیبرای بعضی ها هم خیلی گران آمد..بعضی هاییکه خودشان مصداق بودند....همه ی عمرم دعا میکنمبرای خودمو شماحب هیچ صندلی ایبیشتر از حب امیرالمومنین علیه السّلام توی دل آدم نشیند..و هیچ مقامی برای آدمبزرگتر از خدا نباشد..که والا وای بر ما و روزگار ما..
نرگس حسینی
۲۷مرداد
باز هم تو بردی.همیشه تو میبری.اشرف مخلوقاتت منم،وتو با همه ی علاقه ای که به من داریکارهایی میکنیکه منهر لحظه از شرمآب شوم پیش چشم های تو..توی چشم های منتوی چشم های ماچه دیده ای؟!هیچ وقت نه از توو نه از عاشق ترین بنده اتجواز حضور نخواستم..همیشهفقطبا یک دنیا حسرتخیره شدم به پشت سیم هایی که نسیمعطر حضور را با خود می آورد..دریچه قلبم را باز میکردمو نسیم را به سمت قلبی کهفقط حسرت داشتو نه لیاقتو نه اشکو نه هیچ چیز دیگر...   هدایت میکردم..که نههدایت نمیکردمکه هدایت میشدم..و بعدتمام سالدل خوش بودمبه آن نسیم..و آن حسرت که همیشه بود..ولی فقط حسرت..و نه چیزی بیشتر..که اگر بخواهی چیزی طلب کنیبایدداشته ای داشته باشیو منجز بار گناهانمچیزی نداشتم..و چیزی ندارم..حتی از آن پیرزن کلاف بدست توی بازار برده فروش ها هم کمترم..او لااقلهمه ی دنیایشتوی کلافی جا میگرفتو آن کلافلیاقت داشتکه توی صف خریدارهای یوسف باشد..من ولیبا این همه گناهبا این عمری که بر باد رفتهحتی کلافی ندارم..منفقط یک دنیاگناه دارمو یک دنیاحسرت..وآه..حالا که مینویسمانگار کهبازدریچه ی قلبم گشوده شده..و سخت میسوزد..و بغضکه خودش را به در و دیوار این گلو میزندولیرخصتیبرای راهپیمایی به سمت چشم ها ندارد..و باید همانجاتوی گلو بماندتا همیشههمیشههمیشهسنگین باشدحجم گلویم..منزخم و زیلی ام خدا..محتاج آغوش توام..بغلم کن..رمضانتمهمانی اتداردتمام میشود..قبل از اینکه مهمان ها را بدرقه کنیآنها را بغل کن..مرا ببخشبرای این همه گناه که "من" کردم..بدون هیچ وسوسه ای..فقط خودم..فقط خودم..ولی توبازبه این خودیکه خوب میشناسی اشنگاه کرده ای..به حسرتم..به حسرتم..به حسرتم..
نرگس حسینی
۱۶تیر
به نظرتبرای این روایتچند شب نخوابیمکافی ست...؟از سدیر صیرفی رسیده است که من و مفضّل بن عمر و ابو بصیر و ابان بن تغلب به حضور امام صادق علیه السّلام رسیدیم . دیدیم حضرت روى زمین و در آن حال مانند پدری فرزند از دست داده گریه می‌کرد و آثار حزن در چهره اش  آشکار بود و در حالی که بسیار می گریست می فرمود: سَیِّدِی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقَادِی وَ ضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهَادِی وَ أَسَرَتْ مِنِّی رَاحَةَ فُؤَادِی / اى آقاى من ! غیبت تو خواب را از من ربوده و بی تابم  و آرامش جانم را سلب کرده ! / کمال الدین ص 352، با اندکی تخلیص
نرگس حسینی
۰۸ارديبهشت
این جمله ها را هر روز با خودم مرور میکنم..خاصیت دارد...اخلاص سه مرحله دارد:اول اینکه هرچه داری به میدان بیاوری.دوم آنکه از تو تمام توانت را بخواهند ، تو را دعوت کنند و تو با همه ی توانت به میدان عمل بیایی.سوم آنکه یقین داشته باشی که خداوند از ازل تو را برای چنین عملی کنار گذاشته..
نرگس حسینی
۰۴ارديبهشت
معلی در عربی یعنی آن قماربازی که در قمار عشق هرچه داشته باخته و باز هم هوس قمار در سرش است..
نرگس حسینی
۱۳اسفند
از اینجا به بعدباید دلت راپای پیادهروانه میکردی..از اینجا به بعددلت بال بال میزد..از اینجا به بعدباید با چشمهای بسته میرفتی..همیشهاز آن سمتنسیم میوزید..نسیمی که تو رادیوانه میکرد..نسیمی کهاز کربلا میوزید..از این تابلوتا کربلاپیادهفقطیک ساعت و نیمفاصله است..محال استوقتی برمیگردیمدام به پشت سرت نگاه نکنی..محال استوقتی برمیگردیهمه ی دلت راتوی صندوقچه ی سینه اتهمراه بیاوری..محال استبتوانیبوی کربلا راانکار کنی..
نرگس حسینی
۰۴فروردين
آنها که بار اولشان استاول خودشان را عقب میکشند..جلو نمی آیند..برایشان کمی تازگی دارد..انگار که به یک موجود جدید رسیده اند..میخواهند اول از دور نگاهش کنندو بعد کشفش کنند..او ولیخیلی خاکی تر از این حرفهاست..خودم شاید2-3سال طول کشیدتا کشفش کنم..کلا آدم دیرگیری هستم....به قولیاولین ارتباط بچه هااولین بست بچه ها با اوتوی اتوبوس هاست....و یا توی صف نماز جماعت....توی اتوبوس اصرار دارد بایستد..اصرار داردعصا دستش نگیرد....ساعتهاایستادهبدون عصابا یک پا..بچه هااو را مثل تمام مقاومت و ایستادگی جنگ میبینند....و برای مناومثل مسجد جامع خرمشهر است....سیدیک خصلت دیگر هم دارد..میخنددهمیشه.....به ما میگوید "دشمن"ما هم که کم نمی آوریم..همینطور که داشت  به ما میگفت دشمنو منطقه را توضیح میدادتوی اتوبوستوی راه فکه-اهواز،ازش عکس گرفتم..میگفت : داری چکار میکنی گردن شکسته؟!و من میخندیم و میگفتم :هیچی آقا سید! شما ادامه بدهید...شانس آوردم دور بودموگرنه میکروفن راطبق عادت معهود توی سرم میکوفت!!میکروفن آقا سیداز مال همه آش و لاش تر است..بس که شوخی شوخی میکوبدش به این طرف و آنطرف!!..برایم عجیب استچطور تا حالا زنده مانده..آدمی که بارهاتوی دل مرگ رفته..
نرگس حسینی