مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۲۲ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است

۳۰دی

#

برای ما دعا کنید..نیازمان مبرم است...
نرگس حسینی
۲۹دی
بدون موس، کار کردن با لپ تاپ واقعا ستم است...خدا نصیب کافر نکن...گرگ بیابان که ، هیچ...چند شب است خواب درست نرفته ام.مغزم گریپاج کرده..حالم خوش نیست..این آدمهایی که چند شب نمیخوابیدند توی هوای جنوب،خدایی چطور تاب می آوردند..آدم مخ ش انگار که دیگر کار نمیکند..من که اگر بودم میگفتم، بی خیال مملکت...  بگذار بخوابیم..صبح ادامه میدهیم...!!!خدایی اما!میشد اینجوری مقاومت کرد؟دارم این روزها فکر میکنم،اینقدر که افه ی  مقاومت در میآوریم،چقدر واقعا، داریم برایش، توی راهش پیش میرویم..هرچی خودم را برانداز کردم، دیدم من فقط با مقاومت، عکس یادگاری گرفته ام..مقاومت شده تندیسی که میشود ،آنرا برنزی ساختیا نقره اییا طلایی..بی روح است ، فقط.عمل نیست.همین است که اثر ندارم .همین است که اثر نداریم.حالا هزار بار بنشین و بگو فلان کار را بکن.فلان کار را نکن.اثر ندارد .تندیس گرا شده ایم.یک استادی داشتیم که میگفت، معماری فلانی را قبول ندارم چون تندیس گراست.میگفتیم قشنگ است که استاد...!مگفت فقط قشنگ است متاسفانه.فضایش روح ندارد.و معماری یعنی هنر به ادراک رساندن یک فضا.میگفت برای همین است که معماری ایران،یک معماری فاخر است و همه با آن حس راحتی دارند.چون هر کس به وسع ظرفش میتوانداداراک کند آن فضا را.و فضا در نهایت به تو بار مثبت ارائه میکند.ولی معماری تندیس گونه،برای فضاهای شهری خوب است..اما برای پرسوناژ انسانی اش خیلی جای مناسبی نیست......نفی نمیکرد.فقط میگفت ،ما که چنین فضاهایی را درک کرده ایم،ادراک فضایی آن فضاها،برایمان کوچک است.همیشه میگفت این ساختمانها فقط برای تماشا خوب اند..نمیشود تویشان زندگی کرد..نمیشود رو ی حس تعلق فضا ، حساب باز کرد...حالا قضه ما اینجاست..که شده ایم ، آدم هایی که فقط تندیس اند..و تندیس گرا..
نرگس حسینی
۲۶دی
این روزها که برف می آید حال دلم خیلی خوب است..فقط یک نگرانی دارم..و آن هم گربه های کوچه اند که چند روزی ست ازشان خبری نیست..هر چی چشم می اندازم نمیبینمشان..قبلا ها کلی با هم سلام و تعارف داشتیم..دلم برای گربه های کوچه شور میزند..یعنی کجایند که ازشان خبری نیست؟شما گربه های کوچه ی ما را نمیشناسید..پر رو تر از این حرفها هستند که با یک برف ناپدید شوند....!هر کس خبری دارد از گربه های کوچه ی ما بدهد و خانواده ای را از نگرانی برهاند....
نرگس حسینی
۲۶دی
نرگس حسینی
۲۲دی
آدم باید اینجوری باشد رفیق...گیج نزن..اینجوری...دور خودت نچرخ بابا!!اینجوری دیگر.....مثل کف دست....
نرگس حسینی
۲۱دی
هلیکوپتر نشست وسط دیوونه خونه یکیشون گفت: قیل و قال نکنید تا زنده بگیریمش!  نمیدونم چرا ..ولی این طنز منو یاد بعضی ها میندازه که امروز برآورد کارشونو آورده بودند..و هیچ ذهنیتی درباره ی کارشون نداشتند....!!!!قشنگ مث یه اسلوب معادله ست....!
نرگس حسینی
۲۱دی
بالاخره امروز وارد فاز طراحی شدیم...
نرگس حسینی
۱۹دی
چندجا را امتحان کرده ایم.جواب امتحان همه مثبت.انگار همه شان با هم تله پاتی دارند!انگار همه شان وصل اند به یک جا.هر قدر هم که از هم دور باشند.امروز بهشت بودم.پیش آقا مرتضی.هر طرف که باشی انگار دارد به تو نگاه میکند..با آن لبخند ،که به قول کسی آدم همش فکر میکند الآن است که پقی بزند زیر خنده!نمیتوانی از دست نگاه خندانش فرار کنی..انگار اصلا آقا مرتضی آنجاستکه هر وقت حسابی کم آوردیحسابی به روغن سوزی افتادیدیگر عقل ت قد نمیدادبروی پیششو اوبا آن نگاه خندانشبگوید...: خب..!!!که چی....؟!فکر کردی الکی ست...؟!راه ما از کربلا میگذرد..و کربلا خون میخواهد..یا باید خون بدهی..و یاخون جگر بخوری.............................آی.....آقا مرتضی...آقا مرتضی....چه دل بی غشی داری...چه نگاه باصفایی...کلی نگاهت کردم امروز...کلی نگاهم کردی امروز...جان من دعا کن..آرام در گوش خدا نجوا کن..بگو حواسش به ما باشد...بگو ما جز به نگاه او دل خوش نکرده ایم...آقا مرتضی...دیدارهای ما دیر به دیر است..ببخش اگر بی معرفتیم....امروز رفته بودیم بهشت..انگار اینجا هیچوقت زمستان نمیشود..شاهدش این شمشاد ها....
نرگس حسینی
۱۸دی
دیدم.شایدم ندیدم.فکر کردم که دیدم.ولی دیدم انگاری.دیدم گونه ات روی خاک بود.تو برات تازگی نداشت.بعد از هر نماز صورتتو میذاشتی روی خاک.ولی برای من...بعد ِ نماز،صورتمو گذاشتم روی خاک؛سرد بود..خیلی سرد..
نرگس حسینی
۱۸دی

#

یک ساعت است که دارم پیاده مغزی میکنم.یعنی دارم مغزم را پیاده میکنم.حال چرا؟خیلی واضح است.چون باز هم قرار است بنویسم !اگر قرار بود هرکس برای نوشتن قد من جان بکند،باور کن هیچ کتابی منتشر نمیشد!!!
نرگس حسینی
۱۷دی

#

آدم وقتی باید بنویسهنمینویسه..این چه سریه؟؟؟!!!
نرگس حسینی
۱۶دی
نمیدونم تا حالا چقدر باهات حرف زدم.نمیدونم تا حالا چقدر باهات رو راست بودم..نمیدونم ..نمیدونم..دلم میخواد لبخندتو ببینم.بهم اجازه میدی؟بقیه ش مهم نیست.فقط لبخند تو مهمه..وای که چه حالی میده تو به آدم بخندی..ته دلم از همین حالا واسه فکر خنده تو ام غنج میره...جان من بهم بخند...پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : برترین شهیدان کسانی هستند که در صف اول((خط مقدم)) پیکار می کنند و روی بر نمی گردانند تا کشته شود، اینها هستند که جایگاه آنان غرفه های عالی بهشت است، و خداوند بر آنها متبسّم است و اگر خداوند بر بنده ای تبسّم کند((خشنود شود)) هیچ حسابی بر او نیست. کنز المعال، ج4، ص401، حدیث11120
نرگس حسینی
۱۵دی
قلب صبوری داشتدرست مثل مادرشوپدروبرادرها ...چشم هایش از همین صبر بود انگار که برق زیبایی می زدکه زیبایی می دیداگر که بخواهیم و همت کنیم که کمی از صبرش جرعه نوشمان کندقطعا چشمان کم سویمان به زیبا دیدن گشوده می شود..اذن باید گرفتهمت باید کردمدد باید گرفت واگذار باید کرد.. بخشی از نظر یک دوست، یک رییس.
نرگس حسینی
۱۵دی
قلب قلمم گرفته. خیلی حالش خوب نیست.. شاید ساده تر است که بگویم حالش بد است. میدانی؛ وقتی کسی فکر میکند که من نمیفهمم، حسابی حالم گرفته میشود.. و وقتی کسی فکر میکند که آنچه میگوید، حتما باید مرا راضی کند ؛ من بیشتر تر حالم گرفته میشود. من. اصلا "من" نه...     همیشه یک مسئله را خیلی خوب میدانیم ولی در ورطه ی عمل، طور دیگری عمل میکنیم..   و آن اینکه، یک وقتی مینویسی برای خودت؛ جنس قلمت، جنس قلم خودت است.. و مجرای نگاهت همانطور مکتوب میشود، که خودت میخواهی.. همه چیز با توست.. و انشالله که مخاطب میفهمد. و اگر نه، تو حرفت را زده ای..   توی اینجور موارد ، مخاطب به سمت تو میآید. اثرت را میخرد، میخواند، و خلاصه اینکه، مخاطب است که تو را انتخاب میکند..   ولی بعضی وقتها، دقیقا وقتی تو به سراغ مخاطب میروی این تویی که باید شیوه ی ارائه ی مجرای نگاهت را با طبع مخاطب تنظیم کنی.. نه اینکه نبینی؛ نه اینکه نفهمی؛ فقط باید واژه هایت ، مخاطب فهم باشد.   این است که وقتی سراغ مخاطب میرویم، باید حتما به سلیقه اش ، احترام بگذاریم.. ولی وقتی بازهم این اتفاق نمی افتد، یعنی ما به مخاطب رسما" و علنا" توهین کرده ایم. به بازی اش گرفته ایم.   و باز هم بیشترین ضرر متوجه ماست. چون خوانده نمیشویم. چون تمام آن هزینه ی زمانی و ریالی ای که که صرف کرده ایم، به اعملق سطل زباله ریخته شده است..     امروز حال قلمم بد است.. خیلی بد است.. تو فکر کن که چه حالی ست....   بدم میآید وقتی، یادشان میرود احترام به مخاطب را؛ و به اسم اخلاص قلم، همه چیز را، زیر پای نظر قالبشان له میکنند...   یک سوال دارم از همین جناب اخلاص قلم: آیا معارف ما، و علمای طراز اول ما، آدم های بی اخلاصی بودند؟ قلمشان اخلاص نداشت؟ پس چرا خوانده نمیشوند؟   آیا به خاطر ضعف ما به در ارائه ی معارف و اعتقادمان نیست؟     چرا با هم رو راست نیستیم؟   . . . .     امشب قلب قلمم حسابی درد میکند.....
نرگس حسینی
۱۳دی
بچه که بود؛با تمام لباس خاکی ها رفیق بود.غریبی نمیکرد.به همه شان میگفت " عمو " .آخر پدرش هم یکی از همین لباس خاکی ها بود.وارد گلزار که شدیم،با صدایی که ته ش از یک بغض میلرزید گفت:اینها ، همه " عمو "های من اند...
نرگس حسینی
۱۲دی
چه روزهایی دارم این روزها..چه نگاهی میکنی اینجا را..بعضی وقت ها میخواهم از مهربانی ات بمیرم..این روزهااز آن روزهاست..نگاهت را نگیر..خواهش میکنم..
نرگس حسینی
۱۰دی
دستم نمیرود..نه به قلم.نه به کیبورد.نه به موس...فکرم را باید جمع بزنم و از دوشنبه دست به کار شوم.دست به قلم.دست به کیبورد.و  دست به موس.کاش یکی از این آدم ها میفهمید درد ما را .درد را از هر طرف که بخوانی درد است..این مدت هم انرژی زیاد دارم و هم استرس.همه  ی سال نفس میکشم برای این روزها.و حالا که این روزها رسیده اند،زیر فشار بلاتکلیفی م.حس بلال را درک میکنم.او در عصر خود زیر فشار تخته سنگی بود که جهل بر سینه اش گذاشته بود.و ما امروز در عصرمان زیر فشار سنگی هستیم که جهل دوستان و غیر دوستان مان بر ما تحمیل میکنند..قصه جهل به هیچکدام از صفحات تاریخ رحم نمیکند انگار..وجهل مننسبت به حکمت الهیاز همهسنگینتر.یک فایل صوتی دستم رسید و گوش کردم..حالم حسابی بد است..امام یک وقتی به روحانیون میگفت اگر دنبال حقایق الهی باشید ، یک نفرتان برای یک امت بس است؛ولی اگر دنبال اعتباریات عالم باشید ، شاید یک مدتی گل کنید، شاید یک مدتیسر زبان ها باشید..ولی اسمی از شما نمی ماند..مشکل امروز ما با این روحانیت اهل اعتباریات که شهر را دستش گرفته کی حل میشود، نمیدانم..روحانیت مرید پرور ، روحانیت دکان باز کن..نمی دانم چرا باور نمیکنیم ولایت فقط برای 9 دی نیست..ولایت برای همه ی زندگی ست..خط قرمزهای ما را بعد از خدا و قرآن و ائمه ، ولی روشن میکند..نه آقای x  و نه  جناب y ...آنکه گفت اینجا کوفه ست..  حق داشت...اینجا کوفه است..و ساعت به وقت کوفه ، ساعت معرفت کشی ست..ساعت عِلم کشی ست..ساعت مقدس بازی ست...
نرگس حسینی
۱۰دی
دلم خوش است میان شکنجه پائیزچه باشم و چه نباشم بهار در راه است
نرگس حسینی
۰۵دی
این روزها چقدر باید فکر کنم!!واقعا فکر کردن سخت ترین کار دنیاست.تنها کاری که از آن سخت تر است عمل کردن است!!!!!!!!!!!!!!!دیکته ننوشته غلط هم ندارد..این را این چند روز هی به خودم یادآوری میکنم..و هی به خودم میگویم برای همین است که خیلی وقتها فکر میکنی ، چقدر آدم خوبی هستم!!چون اصلا در معرض فلان اتفاق نبوده ای که بخواهی بدانی مرد این میدان هستی یا نه..فلانی هم همین طور..بنده ی خدا اصلا تا حالا در معرض این نگاه و تفکر نبوده که بداند درد تو را..و بداند وقتی تو میگویی فلان جا فلان مسئله هست یعنی چه..مشکل خیلی از مدیران اجرایی ما دقیقا این است که خود را در برابر طوفان عمل قرار نمیدهند..حالا یا شهامتش را ندارند یا اصلا ضرورتش را نمیدانند..حالا هی این اتاق فکر بدبخت بگوید باید فلان کار را کرد و بهمان حرکت را انجام داد...کو گوش شنوا...؟؟کو دل شیر...؟؟کو مرد عمل....؟؟آنها هم که مرد عمل بودند ، انگار ترک کرده اند..!!!!؟؟؟؟!!!ما مانده ایم و یک حوض که ته ش هم از بخت بلندمان سوراخ است!!!ما که ولی دلسرد نمیشویم..خدا اگر عمر بدهد تا ته ش هستیم..سوراخ این حوض را ..سوراخ ذهن بعضی آقایان را..شاید نشود با یک چای تلخ و دو سیخ کباب گرفت...ولی با اخلاص میشود تا کاخ سبز دمشق رفت..این را همان سری که مسافر شام است این روزها به ما آموخته....انرژی م مضاعف است این روزها..و خدا اگر توفیق دهد ..  همتم هم مضاعف میشود...کار را باید مضاعف کرد برای این ماه های باقی مانده...تمام سال زنده بودم برای این روزها...برای روزهایی که دارند می آیند..و خدا اگر بخواهد ،باید خرج کنیم تمام بودنمان را..همه ی بودنت را که خرج کردی ..همه ی بودنت را که برای خدا خرج کردی..همه ی بودنت را که برای خدا ، در کربلایت خرج کردی..همه ی بودنت را که برای خدا ، در کربلایت خرج کردی و متوقع نبودی.....آنوقت است که اثر داری....اثرهای دیگر مقطعی اند.....شاهد اگر میخواهی..شال مشکی این روزها بهترین شاهد است....کاش اثر داشته باشیم..
نرگس حسینی
۰۳دی
خیلی اتفاقی شد.یعنی اصلا تو نخش نبودم.چندبار دیده بودمش ولی همش تو دلم میگفتم این به درد من نمیخوره.میگفتم باشه واسه بعد.غافل از اینکه همینه اون که دنبالشم.امروز توی راه برگشتیهو به سرم زد بشینم ببینم چی میگه.خیلی وقتها قبل از اینکه بخوام یه کار فکری بزرگ رو شروع کنم میشینم پای حرفاش.مث همیشه گل کاشت..وسطاش بود که گفتم ای خدا...این همون حلقه ی مفقوده ست...از ابن خلدون قصه رو شروع کرد....تا ...تولید علم.حالا چقدر میشه روی ابن خلدون حساب کرد نمیدونم.ولی سیری که من میدیدم داره طی میکنه با مشاهداتم جور بود.دین نسل ها رو درآورد.خلاصه وقتی داشت تموم میشدهمین جور فکر بود که داشت به ذهنم هجوم میاورد..میرم بنویسمشون....اگر کمی گنگهو میخواید بیشتر بدونیدباید یک ساعت وقت بگذارید.سخنرانی از بازخوانی تاریخ تا بازسازی تمدن دکتر رحیم پور رو گوش کنید.اگرم تنبلی تون میاد برید و به وبگردی تون ادامه بدید...... خوش بگذره...
نرگس حسینی