۱۶مرداد
نمی شود که گذشت از غزل ترانه ی تواز آبشار رها در مسیر شانه ی تو دو چشم نه، دو نگاه رسیده تا خورشیدچه قدر خاطره دارد نگارخانه ی تو بهار مختصری از نفس کشیدن توستخوشا به حال درختی که زد جوانه ی تو چه حس ممتد دوری ست می وزد بر منکه تا همیشه بگیرد دلم بهانه ی تو سپرده ام تن خود را به جاده کولی وارکه گم شوم همه جا از پی نشانه ی تو تو آفتابی و من پابرهنه پای دلمنمی شود که بیایم به آستانه ی تو تو را به حال خودت می گذارم اما عشقچگونه می رسد آخر شبی به خانه ی تو؟
مدتی نخواهم بود.دعا کنیدتوان از دست رفته ام برگردد..