۱۸فروردين
ترک یار عزیز نتوانیم
پنجشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۰، ۰۴:۴۱ ب.ظ
ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم بنده را نام خویشتن نبود هر چه ما را لقب دهند آنیمگر برانند و گر ببخشایند ره به جای دگر نمیدانیم چون دلارام میزند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم دوستان در هوای صحبت یار زر فشانند و ما سر افشانیم مر خداوند عقل و دانش را عیب ما گو مکن که نادانیم تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم تو به سیمای شخص مینگری ما در آثار صنع حیرانیم هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم سعدیا بی وجود صحبت یار همه عالم به هیچ نستانیم ترک جان عزیز بتوان گفت ترک یار عزیز نتوانیم
تازه تازه دارم میفهمم این شعر را...تازه تازه..و من چه دیر میفهمم...
۹۰/۰۱/۱۸
سعدی چه خوب گفت کاش کسی بود که اینا را برام همون موقعه برام معنی می کرد ولی چه دیر فهمیدم کاش یاری نبود...کاش.
ولی دردم اینه که نمیشه ترکش کرد........