مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۴۰۳ مطلب با موضوع «دلمشغولی ها» ثبت شده است

۰۶دی
+
نرگس حسینی
۲۹آذر
اندر حکایت پایان دنیاحرف زیاد شنیدیم..اینم ببینید.
نرگس حسینی
۱۳آذر
57میلیون تومان پول نقد..یه تراکتور..nتا جایزه ی دیگه..واقعا قراره مردم اینجوری کتابخون بشن یا کتاب خر؟؟من منتظر جواب شما هستم.چطور میشه سرانه ی مطالعه رو در کشور بالا برد.اصلا لازمه سرانه ی مطالعه در کشور بالا بره؟اگر جواب مثبته ، چطور این کار انجام بشه..؟من از همه  دوستانم میخوام این سوالو به اشتراک بذارن..
نرگس حسینی
۱۴آبان
از نوکربه مولامرا دریاب..بعضی ها فکر میکنند کهصاحببرای انجام عملبه نوکر احتیاج دارد..ولیحقیقت این است کهنوکرهاهمیشه به مولایشان احتیاج دارند..خضوضا اگر مولایشان از جان عزیزتر باشد..
نرگس حسینی
۰۹آبان
دلم میخواستوسط خیابون بشینم زمین..فشارم یهو افتاد وقتی دیدم دارم عکس جهت حرم میرم..دلم میخواست بمیرم..زائری که بوی مسیر شاه رو حس نکنه به چه دردی میخوره...؟!
نرگس حسینی
۲۵مهر
پدرمپسر خاله ای دارد بنام محمودکه وقتی به دنیا آمداز دست قابله افتاد و دچار ضایعه ی مغزی شد.محمود آدم بسیار جالبی ست..بچه که بودم توی ارتباط مان با محمود همیشه توی خوف و رجا بودیم..یکهو داد میزد سرمان..یکهو مهربان میشد..محمود دست با خیری دارد..هر سال عیدی که میرویم خانه ی خاله بادومی - خاله ی بابا، باغ بادام و گردو داشت، بچه از قدیم با این نام صداش میزدند... تا اینکه سر یک کینه ی قدیمی، یک نفر تمام باغات او را آتش زد...-من سعی میکنم حتما از دست محمود دشت اول سال م را بگیرم...آن دشت میشود برکت کیف پولم..و همیشه این دشت های اول سال محمود یک جاهای عجیب و غریبی خرج میشوند......توی حرم حضرت عبّاس علیه السّلام   یک بخشی هست به اسم نذورات.توی اینجا به ازای مبلغی که توی صندوق میریزی،میتوانی کاشی حرم بگیری.ما هم که خیلی پول همراه مان نبود.کلا پول با خودمان نمیبردیم حرم.روز آخر بود و ما میخواستیم حتما از آن کاشی ها بگیریم.5تومان از هدیه ها را نگه داشته بودیم.کاشی که انتخاب کردیم میشد 6 تومان.هر چی نگاه کردم به کیف پولم هیچی توش نبود..پاک پاک...عین نوار قلب میت...!..یهو یاد دشت اول سال محمود افتادم...اون تنها پولی بود که همراهم بود..دو تا 500تومنی......دشت اول سال محمودنذر حضرت سقا شد....چه لیاقتی داره این محمود...
نرگس حسینی
۲۵مهر
وقتی بر می گردیهیچ حرفی نمی توانی بزنی...فقط اینکهانگار این سفر فقط برای ترجمه یک کلمه بود..." مظلـــوم"  ...
نرگس حسینی
۱۲مهر
رهبر انقلاب در جریان سفر اخیرشان به نوشهر در بیاناتی با اشاره به آیاتی از کلام‌الله مجید فرمودند: «وقتى از کار فراغت پیدا کردى، یعنى کارت تمام شد، تازه قامت راست کن، یعنى شروع کن به کار بعدى؛ توقف وجود ندارد». به همین مناسبت پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR کلیپ صوتی «توقف ممنوع» را با استفاده از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در نوشهر و حرم امام خمینی رحمه‌اللهمنتشر کرد.بعضى درختها سرحالند، بانشاطند، شادابند؛ ده سال، بیست سال، سى سال بیشتر عمر نمیکنند، بعد پوک میشوند. پوک که شدند، احتیاج ندارد که کسى زحمت بکشد براى انداختن آنها، یک باد تندى که بیاید، سرنگون میشوند، از کمر میشکنند؛ اما درختى که استعداد ماندن دارد، داراى این قدرت و ظرفیت هست که بماند، شما مى‌بینید دو قرن، سه قرن از عمر این درخت میگذرد، سرسبزى او از روز اولى که برگ کرده، بیشتر است و کمتر نیست، نشاط او در بهار، درختهاى دیگر را هم تحت تأثیر قرار میدهد. «تؤتى اکلها کلّ حین باذن ربّها».‫هیچ وقت هم نباید خسته بشویم. شنفتید آیه‌ى قرآن را «فاذا فرغت فانصب»؛ وقتى از کار فراغت پیدا کردى، یعنى کارت تمام شد، تازه قامت راست کن، یعنى شروع کن به کار بعدى؛ توقف وجود ندارد.‫۱۳۹۱/۰۶/۲۸‬در راه پیشرفت، توقف ممنوع است؛ خودشگفتى ممنوع است؛ غفلت ممنوع است؛ اشرافیگرى ممنوع است؛ لذت‌جوئى ممنوع است؛ به فکر جمع کردن زخارف دنیا افتادن، براى مسئولین ممنوع است. با این ممنوعیتهاست که میتوانیم به قله برسیم. ما داریم در دامنه حرکت میکنیم. ما هنوز به قله نرسیده‌ایم؛ با آن فاصله داریم. آن روزى که ملت ایران به قله برسد، دشمنى‌ها تمام خواهد شد. آن روزى که ملت ایران به قله برسد، معارضه‌هاى خباثت‌آلود به پایان خواهد رسید. ما تا آن روز فاصله داریم. حرکت را باید بى‌وقفه ادامه دهیم. ‫۱۳۹۱/۰۳/۱۴‬
نرگس حسینی
۰۵مهر
پای پیاده می رود، قافله ی نگاه منتا برسد به چشم تو، ای مه شامگاه منهزار حرف گفتنی دارم و دم نمی زنمکاش خودت بخوانی از، پنجره ی نگاه من....پای پیاده میرودقافله ی نگاه من..تا برسد به چشم توای مه شامگاه من....پای پیاده میرود...قافله ی نگاه من......قافله ی نگاه من..پای پیاده میرود..پای پیاده میرود.." اینجاسال 2011 نیستاینجاعصر ظهور ه ... "این جمله ای بود که منو تکون داد..بقیه اشفقط شرح ماجراست..منبی تاب لحظه ای هستمکه فقط یک باربرای همه ی عمرماین فضا روو این پای پیاده رفتن روتجربه کنم..تجربه نهحس کنم..بفهمم..این فیلم رو حتما ببینید..قبلشحتما سلام کنیدبه حضرت ارباب..و کاروان پیاده ی اسرا..
نرگس حسینی
۰۱مهر

#

انگار باید سر گذاشت به قبرستان...
نرگس حسینی
۲۸شهریور
خدا مشتی خاک را برگرفت . می خواست لیلی را بسازد ، ازخود در او دمید . و لیلی پیش از آنکه باخبر شود ، عاشق شد .سالیانی است که لیلی عشق می ورزد . لیلی باید عاشق باشد .زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد ، عاشق می شود .لیلی نام تمام دختران زمین است ، نام دیگر انسان .خدا گفت : به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید .آزمونتان تنها همین است : عشق . و هر که عاشق تر آمد ، نزدیک تر است . پس نزدیکتر آیید ، نزدیکتر .عشق ، کمند من است . کمندی که شما را پیش می آورد . کمندم را بگیرید .و لیلی کمند خدا را گرفت .خدا گفت : عشق ، فرصت گفتگو است . گفتگو بامن .بامن گفتگو کنید.و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد.لیلی هم صحبت خدا شد .خدا گفت : عشق ، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند . و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.
نرگس حسینی
۲۴شهریور
عاشقی دردسری بود نمی دانستیمحاصلش خون جگری بود نمی دانستیمپر گرفتیم ولی باز به دام افتادیمشرط بی بال و پری بود نمی دانستیمآسمان از تو خبر داشت ولی ما از توسهممان بی خبری بود نمی دانستیمآب و جاروی در خانه ما شاهد بوداز تو بر ما گذری بود نمی دانستیماین همه چشم به راهی نگرانم کردهخود این هم نظری بود نمی دانستیم
نرگس حسینی
۲۳شهریور
امروز این رفیق مون یه اس ام اس ی فرستاد که ای امانما چرا هیچ حرکتی نمیکنیم وفقط نشستیم زیر نویس شبکه ها رو میخونیم..منم که این چند روز درگیر کارهای شخصی م بودم واصلا تلویزیون ندیده بودم به هر نحوی بود پیچیدم به بازی..ظهر رسیدیم خونه، از خاله پرسیدم چه خبره...؟برام تعریف کرد..الان اومدم خونه،سرچ کردم ببینم چه خبره....نمیدونم شما فیلم رو دیدید یا نه.ولی واقعا شرم آوره..سم باسیل، نویسنده و کارگردان این فیلم به روزنامه وال استریت ژورنال گفته‌است که «فیلم با کمک مالی بیش از ۱۰۰ یهودی با اعطای ۵ میلیون دلار و با شرکت ۶۰ هنرپیشه و ۴۵ نفر پشت صحنه در سه ماه ساخته شده‌است».
نرگس حسینی
۲۰شهریور
سرپا ایستاده وسط دفترهی رژه میرود از این ور به آن ور..بهش میگم:برو بشین روی صندلی پشت میز.بهم میگه:نه!!!! ( خیلی با حالت عقب نشینی!)من پشت میز...  نه!من حتی برای درس خوندن توی مدرسه هم که قراره پشت میز بشینم احتیاط میکنم یه وقت بعدا توهم برم نداره!!!میز شما که خیلی میزه...آدم توهم برمیداره.....یاد روزهای اول خودمان افتادم..به شوخی بهم میگفتیم فلانی بپا میز نگیردت..یا خودم که دیگه از همه بیشتر گندش را در آورده بودم!   از روی صندلی بلند نمیشدم..تمام کارها را از روی صندلی انجام میدادم...حتی با صندلی راه میرفتم..میگفتم حب این صندلی مرا گرفته... حرفش را هم نزنید ولش کنم!!!...حرف های آن روز مابرای بعضی ها شاید خیلی طنز بودولیبرای بعضی ها هم خیلی گران آمد..بعضی هاییکه خودشان مصداق بودند....همه ی عمرم دعا میکنمبرای خودمو شماحب هیچ صندلی ایبیشتر از حب امیرالمومنین علیه السّلام توی دل آدم نشیند..و هیچ مقامی برای آدمبزرگتر از خدا نباشد..که والا وای بر ما و روزگار ما..
نرگس حسینی
۱۹شهریور
دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردمبه دریا مى زدم در باد و آتش خانه مى کردمچه مى شد آه اى موساى من، من هم شبان بودمتمام روز و شب زلف خدا را شانه مى کردمنه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابماگر مى شد همه محراب را میخانه مى کردماگر مى شد به افسانه شبى رنگ حقیقت زدحقیقت را اگر مى شد شبى افسانه مى کردمچه مستى ها که هر شب در سر شوریده مى افتادچه بازى ها که هر شب با دل دیوانه مى کردمیقین دارم سرانجام من از این خوبتر مى شداگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمى کردمسرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودم کاشدلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردم
نرگس حسینی
۱۱شهریور
روی عکس کلیک کنید..مطالب پست اول.
نرگس حسینی
۱۰شهریور
این چند روزی که نبودمتوفیقی حاصل شدکه سرزمین سبز کردستان را ببینم..حرف برای گفتن زیاد است..باشد برای بعد.فعلامهمان نگاه ما باشید..بعضی عکس هااز دریچه نگاه آقا شهرام است..آقا شهرامماشاللهدستی دارد در نگاه کردن..باید با هم یک اردوی عکاسی برویم..با یک دوربینسخت است..حتما به کردستان سفر کنید..به جاده های درب داغون ش می ارزد..سبز است..و پر از تلاش..و پهلوانی..گر چهخیلی سخت استکه از مأذنه های شهربانگ "علی" رانشنوی......جاده ی منتهی به غار کرفتودریاچه زریواردریاچه زریوارنوگلتابلو، مسجد جامع سنندجبام شهر سنندج "آبیدر"بام شهر سنندج "آبیدر"تخت سلیمانتخت سلیمانتخت سلیمانغار کرفتو  ، فوق العاده بود..مسجد جامع سنندج
نرگس حسینی
۰۵شهریور
این روزهاکه بعضی هاسخت مشغول برنامه ریزی برای نمایشگاه های هفته دفاع مقدس اندو بعضی دیگر به فکر یک چیزهایی اند که اصلا فکر کردن به آن هم آدم را مشمئز میکندو بعضی هم گیج میخورندو من هم که علافم..فکر کردن به واژه هابه تجویزرفیقمشده کار هر لحظه و هر ثانیه..حالا دارم به مقاومت فکر میکنم..مقاومت یعنیدفاع در برابر وسوسه های شیطان..
نرگس حسینی
۰۱شهریور
تو میدانیمن هم میدانم.کهتو میدانیمن نمیدانم..تو میدانیمن اگر تو بخواهی خواهم دانست..
نرگس حسینی
۲۷مرداد
باز هم تو بردی.همیشه تو میبری.اشرف مخلوقاتت منم،وتو با همه ی علاقه ای که به من داریکارهایی میکنیکه منهر لحظه از شرمآب شوم پیش چشم های تو..توی چشم های منتوی چشم های ماچه دیده ای؟!هیچ وقت نه از توو نه از عاشق ترین بنده اتجواز حضور نخواستم..همیشهفقطبا یک دنیا حسرتخیره شدم به پشت سیم هایی که نسیمعطر حضور را با خود می آورد..دریچه قلبم را باز میکردمو نسیم را به سمت قلبی کهفقط حسرت داشتو نه لیاقتو نه اشکو نه هیچ چیز دیگر...   هدایت میکردم..که نههدایت نمیکردمکه هدایت میشدم..و بعدتمام سالدل خوش بودمبه آن نسیم..و آن حسرت که همیشه بود..ولی فقط حسرت..و نه چیزی بیشتر..که اگر بخواهی چیزی طلب کنیبایدداشته ای داشته باشیو منجز بار گناهانمچیزی نداشتم..و چیزی ندارم..حتی از آن پیرزن کلاف بدست توی بازار برده فروش ها هم کمترم..او لااقلهمه ی دنیایشتوی کلافی جا میگرفتو آن کلافلیاقت داشتکه توی صف خریدارهای یوسف باشد..من ولیبا این همه گناهبا این عمری که بر باد رفتهحتی کلافی ندارم..منفقط یک دنیاگناه دارمو یک دنیاحسرت..وآه..حالا که مینویسمانگار کهبازدریچه ی قلبم گشوده شده..و سخت میسوزد..و بغضکه خودش را به در و دیوار این گلو میزندولیرخصتیبرای راهپیمایی به سمت چشم ها ندارد..و باید همانجاتوی گلو بماندتا همیشههمیشههمیشهسنگین باشدحجم گلویم..منزخم و زیلی ام خدا..محتاج آغوش توام..بغلم کن..رمضانتمهمانی اتداردتمام میشود..قبل از اینکه مهمان ها را بدرقه کنیآنها را بغل کن..مرا ببخشبرای این همه گناه که "من" کردم..بدون هیچ وسوسه ای..فقط خودم..فقط خودم..ولی توبازبه این خودیکه خوب میشناسی اشنگاه کرده ای..به حسرتم..به حسرتم..به حسرتم..
نرگس حسینی