مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۲۳آذر
پنجشنبه و جمعه آزمون نظام مهندسی داشتم. اینقدر فضای محل برگزاری آزمون سرد بود که در شرف سرماخوردگی ام..متن زیر یک گزارش اجمالی ستاز حواشی امتحان طراحی روز جمعه..ضمن اینکهاین پست، هزارمین پست وبلاگ مهرازی ست..جمعه - 22 آذرماه 92 - دانشگاه خوارزمی ( تربیت معلم کرج) - سلف سرویس-ساعت از 8 و نیم گذشته و هنوز آزمون طراحی معماری نظام مهندسی برگزار نشده.البته روی کارت نوشته ساعت شروع امتحان 8و نیم!بچه ها هنوز در حال سلام و احوال پرسی و رد و بدل کردن اطلاعات هستند..مناسب ترین جا برای برگزاری آزمون طراحی در این دانشگاه سلف آن است، به شرط اینکهبوی سس قرمز و گوجه فرنگی نیاید..و میزها را به جای دستمال خشک ، یک روز قبل تر با الکل یا لااقل یک دستمال تمیز مرطوب، پاک میکردند که اینقدر چرب نباشد..!آدم برای ترسیم که سرش را پایین میبرد ، بوی تمام خاطرات میز توی مشام ش میدود!!!نان خشک هم که گوشه ی دیوار و لب پنجره و گاهی زیر پای بچه ها یافت میشود...از اینها که بگذریم تلاش بی وقفه ی مراقبان برای نشاندن بچه ها برای شروع امتحان ستودنی ست!گرچه کلا گوش کسی بدهکار نیست و به محض دیدن یک آشنا به سمت او میروند و الخ...امتحان طراحی، یک گردهمایی درسی است به بهانه ی آزمون! و تازه شدن دیدارهای بچه هایی که سالها از هم بی خبر بودند، بعضا..هوا بیرون بارانی است و جان میدهد برای یک پیاده روی آرام....-دفترچه بالاخره پخش شد ... درست ساعت 10 دقیقه به 9.مراقب ها انگار تا حالا با بچه های معماری سر و کار نداشته اند..نمیدانند که بچه های معماری را نمیشود 9 ساعت ساکت نگه داشت!بچه ها قطعا با هم حرف میزنند. وسیله قرض میگیرند و حتی گاهی قضیه team work میشود!-ساعت 9 است و آزمون شروع شده.یک ساختمان مسکونی با سوپر مارکت. زیر زمین و همکف و طبقه اول و دوم و برش؛ با مخلفات...-ساعت 12:28برای 9ساعت امتحان، نه سازمان سنجش، نه نظام مهندسی و نه دانشگاه خوارزمی؛ هیچ تدبیری برای نماز بچه ها نکرده..به تدبیر یکی از رفقا که گلیم آورده، نماز را در لابی ورودی با سنگ حیاط روبروی سلف و جهت یابی برادرهای حراست، برپا کردیم..آن درحالی که نزدیکترین ساختما به سلف دانشگاه مسجد است...ولی در مسجد را بسته اند! - این ته مهمان نوازی ست!-و همه ی اینها یعنی مهندسی که قرار است برای آدمهای این جامعه، مسکن طراحی کند، در چشم نظام مهندسی و سازمان سنجش، خیلی بعد انسانی ندارد..او فقط یک ماشین استکه باید 8 ساعت روی صندلی بنشیند و فقط طراحی کند..انسان از منظر نظام مهندسی یعنی این..و عجیب نیست اگر خانه های ما هیچ شباهتی با مأمن و سکونت گاهی برای کسب آرامش ندارند.خانه های ما بیشتر شبیه آسایشگاه اند..سلول هایی که فقط قرار است توی آن زنده بمانیم و به ظن خود آسوده باشیم..و این همان آمپول تزریقی ِ انسان غربی ِ قرن معاصر است.-ساعت نزدیک 1بعد از ظهر است که توی ظرف های سفید یکبار مصرف، غذا میرسد..البته با کوکاکولا...و این یعنی آزمون از اینجا به بعد بوی مرغ میدهد..گرچه از صبح هم اینجا بوی انواع مواد غذایی را تست کرده ایم!سر جلسه ی امتحان نهار خوردن، چیزی ست که از آن متنفرم..البته من با خودم از خانه غذا آورده ام.. ولی... ترجیح میدهم صبر کنم..-ساعت نزدیک به 4 بعد از ظهر است که دیگر توان نشستن ندارم..گردنم روی سرم بند نمیشود و بدجور سردم شده..امتحان یک ساعت دیگر هم ادامه دارد.ولی دیگر باید بروم..-ساعت به 4 نرسیده بود که با بچه ها خداحافظی کردم و از سلف بیرون زدم..هوا سرد بود همچنان..ولی باران بند آمده بود..مسیر طولانی سلف تا در خروجی را پیاده گز کردم..تا بشود از آن دانشگاه که برای خودش یک محله است خارج شوم..راستشهمچنان به این فکر میکردمکه آیا راه دیگری جز برگزاری یک امتحان طولانی،برای سنجش مهندسان معمار نیست؟!امتحانی که در آن نه به ساعت نیایش فرد توجه میشود و نه به نیازهای اولیه ی جسمی او..
نرگس حسینی
۱۵آذر
جام جهانی هم خوب استبه شرط اینکهواقعا قدمی برای صلح بردارد..فعلا که فقط نمایشی ست برای سرگرمی یک جهان بی سرگرمی..
نرگس حسینی
۱۱آذر
چند روز پیش از یکی از شبکه های تلویزیونیک همایشی پخش شد به اسم همایش پیشتازان رجعت به حجاب برتر.این همایش قبلا توی یکی از ابلاغیات سازمان بسیج جا میگرفت به اسم چهره به چهره.که مثلا می آمدند و آدم های چادری را شناسایی میکردند و ازشان چهره به چهره میپرسیدند که چرا چادری شدند؟!بعد ازشان تقدیر و تشکر میکردند که حجاب برتر را انتخاب کرده اند.این کار، کار بدی نیستولی به نظر حقیر این دست همایش ها در حال حاضر ، برای بسیج نه ضرورت دارد و نه اولویت.توی خاطرات نسل های اول انقلاب هست کهآن اوایل که بسیج تشکیل شداصلا خبری از این همایش بازی ها نبود.اصلا بسیج اهل همایش نبود..بسیج اهل جهاد و عمل بود..اهل کار جهادی و رضای خدا..اهل راه انداختن کار خلق خدا..آن روز که امنیت محله در خطر بود، بسیج امنیت محله را تامین میکرد..آن روز که وقت درو محصول کشاورزان بود، میرفت کمک آنها..اگر دهی معلم نداشت، میرفت یا برای آن ده معلم جور میکرد یا از بچه های بسیج آنکه توانایی اش را داشت، معلم آنجا میشد..گره ی کار مردم را باز میکرد..وقت جنگ میجنگید ..پشت جبهه هم کمک میکرد به رزمنده ها و خانواده هایشان..خلاصهبسیج توی بطن جامعه بود!الان ولیبسیج محصور شده لای ابلاغیات سازمان بسیج.لای همایش ها و جشنواره ها..لای یک مشت کار بی خود و بی بازده..بعضی از بچه های بسیج هم که کلا دچار توهم شده اند!عرصه ها را با هم عوضی میگیرند..به جای رحما بینهم، اشدا بینهم اند ..بجای گوش به کلام مولا بودن ، گوش به فرمان زید و عَمر اند..بعضی ها شان فکر میکنند فقط شستن دستشویی های جنوب برای رضای خداست و ثواب دارد.یا فقط باید آشغال های گلزار شهدا را جمع کنند و یا آشغال های اردوگاه ها و کمپ های راهیان نور را!و خودشان در شهر برای برگزاری ساده ترین همایش هایشان میشوند منبع تولید آشغال.. و گور بابای رفتگر شهرداری..نمیدانم چرا قشر زیادی از بسیجی ها شده اند مثل بعضی از این مسئولین؛ فرمایشی و بی خاصیت!توی خاطرات همسران شهدااز شهید بابایی و شهید آبشناسان هست کههرجا میرفتند آشغال های آن اطراف را جمع میکردند..کلا یک طرح پاکسازی محیط انجام میدادند.البته این کار الان دیگر در شان بعضی بسیجی ها و البته برخی مسئولین شان نیست!شان آنها اجازه ی چنین حرکت های جهادی ای به آنها نمیدهد..اگر کاری هم بکنند باید در قالب ابلاغیه باشد و هزار تا هم عکس بگیرند که ما این کار را کردیم و بعد هم همایش ش را برگزار کنند!!تا وقتی نگاه بسیج، همایشی و ابلاغیه ای ست، و جذب به سبکِ ...... (غیرقابل ذکر!) راه به جایی نمیبرد..قرار ما با پیر جماران این بودکه بسیج، مدرسه عشق باشد..و لشکر مخلص خدا..عشق با ابلاغیه پیش نمیرود..و البته با همایش های بی خاصیت..بخوانید آنچه مولای ما از فرهنگ بسیجی توقع دارد:نظر خصوصی یکی از دوستان، که با اجازه ازش منتشر میکنم.نرگسدوشنبه 11 آذر 92 22:54توی اردوی مشهد امسال تمام تصوراتم از بسیج و تشکل هایی که می توانم دوستشان داشته باشم به هم ریخت. بلند شدیم و ایستادیم و اعتراض کردیم که آخر این نحوه برخورد آن هم توی طرح شجره طیبه صالحین درست است؟ خانم آمد و گفت : طرح صالحین اردوی جذب نیست که نگران آدم ها باشیم. آدم هایی که آورده ایم به خیال ما اصل قضیه را گرفته اند و آمده اند برای تربیت.اما اشتباه میکردیم و با یک سری آدم فلان و بهمان روبرو شدیم.نمی دانم آن روز که رفتند پیش آقا، گزارش دادند که بعد از اردوی جذب،خنده و تفریح و ادب را گذاشتیم کنار و با اشد مجازات با بچه ها برخورد کردیم یا نه؟ نمی دانم گفتند ما به بچه ها دروغ هم میگفتیم با وضوح بالا برای اینکه کارها راه بگیرد؟بعد بهانه هم آوردند که مثلا شوخی بود البته ها! یا اگر فلان ناسزا را گفتیم مزاح فرمودیم با بچه های طرح صالحین که جنبه هم دارند؟ گفتند چه گندی زدند به حق الناس و چه گندی زدند به طرح صالحین؟گفتند همان خانم فلان آن قدر داد زد و توهین کرد که مسئول بسیج ما جابجا زد زیر گریه و گفت فقط بلیت بگیرید من بر میگردم؟ دوست داشتم آن جا می بودم و ببینم چه دروغ ها برای آقا سر هم می کنند ؟ می خواهند تا چشمشان به جمال ثریا روشن شود دروغ بگویند؟ یا از چشم های آقا خجالت می کشند؟هنوز هم دلم پیش اردوست. خوب کاری کردند مشهد را برای طرح انتخاب کردندو خوبیش این است بعدها که مرورش می کنی، تمام اشتباه ها به یک سری جمله تبدیل می شوند و دیگر مهم نیست که آدمهایی که ادعای سیر مطالعاتی شهید مطهری را دارند و هزاران سال بسیج فعال بوده اند و به خیال واهی خودفقط خودشان چهارکتاب خوانده اند و علامه شده اند، چند شاخه،چند جوانه، چند نیت حتی، برای این شجره درست کردند؟آدم هایی که من را نخاله جامعه میدانستند که عمرش جز به بطالت نگذشته،شب قبل خوابشان به دروغ هایشان،به حق الناس،به توهین ها، بدخلقی ها و ناسازگاری هایشان هم فکر می کردند؟خوب کردند روز آخری بیرق گبند طلا را آوردند و کشیدند روی سرمان و نائب فرستادند کربلا. روحیه ایرانی پایان بد را نمی پسندد و نمی پذیرد. این را از داستان ها و فیلمهایش میشود فهمید.ما هم خود را زدیم به حلالیت،مهم هم نبود.اما حقیقتا دلم هنوز توی تشکل هاست. همه ما ایراد ها را می دانیم اما عجیب است که از دست هیچ کس انگار کاری ساخته نیست...برخی گفتند که مگر بسیج کار جهادی ندارد..اتفاقا بسیج سازندگی هم داریم.ولی بسیار کم ند.و بروبچه های جهادی در شرایط بسیار سختی کار میکنند. نه از نظر منطقه ی محروم.بلکه از نظر نگاه های تنگ بسیاری از مسئولین در همین بسیج..ولی آنچه مورد بحث استتفکر غالب بسیجی هاستبدنه ی بسیج از نظر سطح تفکر ضعیف شده..
نرگس حسینی
۱۰آذر
نیوتون عزیز، با ارادت به شما و تحقیقاتِ بزرگِ علمی ات، جاذبه چیزی نیست که صندلی ها را بر زمین و ما را بر صندلی ها نگه می دارد، جاذبه چیزی نیست که برگ های پاییز 1392 خورشیدی را به خاک می اندازد، جاذبه چیزی ست که کسی را کنار کسی نگه می دارد! جهان جاذبه اش را از دست داده است، و بگویی نگویی همه مان داریم گرداگردِ خودمان می پلکیم، بی تعلق، بی همه چیز!...
نرگس حسینی
۰۶آذر
توی شماره ی 433 همشهری جوانآخرین صفحه ی داخلیچشمم خورد به این تصویر:کلا شرحی برایش ندارم..شما توانستید شرح بدهید..
نرگس حسینی
۰۵آذر
راست میگی
آدم توی سطل آشغال
به کسی کباب تعارف نمیکنه..
قلب من
الآن همون جوریه..
نرگس حسینی
۰۴آذر
داشتم متن توافق نامه ی تیم هسته ای را میخواندم که توی لینک های کناری چشمم به یک عنوان عجیب افتاد.باجه های تماس با خدا در کانزاس!توی کانزاس مردم اینجوری هم میتوانند با خدا صحبت کنند.راستش را بخواهید اصلا خوشم نیامد..یک جورهایی بهم برخورد..برای صحبت با خدایی که همه جا حاضر است و ناظر،خدایی که از رگ گردن به من نزدیک تر است..خدایی که از من به من عالم تر است..خدایی که...باید بریم توی خیابان، توی باجه، تا با او حرف بزنیم؟!تازه آن کشیش مبدع این باجه کلی هم خوشحال بود که جرایم منطقه با این کار کمتر هم شده..واقعا شاهکار کرده حضرت کشیش!!!
نرگس حسینی
۲۹آبان
این عکس متعلق به آیت الله حائری شیرازی ه.ایشون عضو هیات رئیسه فدراسیون تیراندازی ه.خوبه بعضی طلاب یاد بگیرند..بیشتر از اونا، خودم یاد بگیرم!
نرگس حسینی
۲۸آبان
قرآن نخوان فراز سکوت مناره ها دیگر امید نیست به این استخاره ها!برنیزه ها اذان خداحافظی نگودرگوش های زخمی بی گوشواره ها آه ای یقین بی سر و بی دست درسماعابروی آفریده برای اشاره ها!طاقت نمانده دیدن لبخند نیزه را با کاروان زخمی لبخند پاره ها بادی که بوی خون تو را در میان نهادیک باره با مشام غمین سواره ها،لالایی وداع شبانگاه خوانده درآغوش ساکت و تهی گاهواره ها ...پشت مسیر رفته جا مانده روی خاک یغمای پیرهن به تن خوش قواره هااین نعش های سوخته، ققنوس های مستآیا دوباره می رویند از شراره ها؟درآسمان ظلمت گم کرده آفتابخورشید را چگونه ببینیم دوباره؟ها؟اما سرک کشید زگودال قتلگاهخورشید رو به سوسوی تلخ ستاره ها ... سودابه مهیجی
نرگس حسینی
۲۳آبان
از کنار خیمه های زنان که برگشتآمد بین کشته ها تن صاحبش را پیدا کرد.بو کرد.رفت طرف فرات.توی آب فرو رفتو دیگر کسی اسب خونی را ندید.
نرگس حسینی
۲۲آبان
ظهر بود.یکی بود وهیچ کس نبود..
نرگس حسینی
۲۲آبان
به نظر شما پس زمینه ی صدای این عکس هاکه داره از تلویزیون، پخش میشه چیه؟حدس زدید چیه؟تبریک نوروز؟عید غدیر؟عید قربان؟عید فطر؟22بهمن؟نهاشتباه میکنید..زیر صدای این تصاویرصدای حزین امام خامنه ای ست.. که دارند در رسای حضرت علی اکبر علیه السلام مقتل خوانی میکنند..این برنامه دیروز از شبکه 1 پخش شده.واقعا بچه های صدا و سیما متوجه نمیشن که این تصاویر خندان به اون ناله ای که حضرت آقا میزنن توی روضه نمیخوره؟!!واقعا سلیقه هم خوب چیزیه..این همه عکس توی khamenei.ir هست که مراسم های روضه ی آقا رو ثبت کرده..نمیشد از اونا استفاده کرد..آخه روضه ی علی اکبر خنده داره برادرای صدا و سیما؟؟؟به نظر من که حال صدا و سیما خوب نیست..موارد دیگه رو اشاره نمیکنم ..
نرگس حسینی
۲۱آبان
میشد تشنه از سر شط بلند نشود. وقتی گفتند آب بیاور،میشد سیاهی هایی که دو سوی نهر، پشت درختها بودند بشمارد و حساب کند که نمیشود.شب پیش که فامیل هایش در سپاه یزید، پنهانی امان نامه آوردند،میشد کمی فکر کند قبل اینکه سرشان داد بزند: « میگوئید من در امانم،پسر فاطمه در امان نیست؟».زیرک و شجاع بود و هوای همه چیز را داشت.پرچم را برای همین داده بودند دستش. میشد به او تکیه کرد.فقط پای برادرش که به میان می آمد وضع فرق میکرد. حساب یادش میرفت.یادش میرفت با دندان نمیشود مشک را این همه راه برد.یادش میرفت همه سیاهی های پشت درختها تیر دارند و عمود آهنی.یادش میرفت بی چشم و دست، اسب را نمیشود برد سمت خیمه ها.میشد تشنه از سر شط بلند نشود.میشد آب را نریزد روی آب.ولی پای برادرش که به میان می آمد...8. عبّاس بن علی بن ابیطالب علیه السلام
نرگس حسینی
۲۰آبان
روی هدر وبلاگ نوشته شده:چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است..این روزهاهرجا میرم روضهبه یه ربع نمیرسهخودمو فحش میدم که چرا نشستی اینجا..بس که مداح چرت و پرت میگه..بس که بی حرمتی میکنه به آل الله..یه صحبتی از شهید مطهری پیدا کردممیگناگه فهمیدی یه روضه ای غلطه و دارن به اهل بیت جسارت میکننبه شما حرام ه پای اون روضه بشینی..یکی از رفقا گفته بود ببین حکم این مجالس چیه.منم همین گفته ی شهید مطهری رو فرستادم برای چندتا از بچه ها..یکی شون برام فرستادحالا صلوات بفرست، ولش کن..گفتم نمیشه!گفتتو، ظهر عاشورا باید بری بیابونخودت مقتل بخونی،بس که حساسی به روضه..خدا خیر بده به اساتید مونسر نقالی محرم مدرسهمجبورم کردن یه دور مقاتل رو بخونم.از اون سال دیگه محرم ها آواره م..توی این شهرنمیدونم چرا به اندازه ی انگشتای یه دستروضه خون پیدا نمیشه که قاطی روضه ش زهر ماری نکنه..یه وقتی برای مصیبت روز عاشورا و اسیری اهل بیت گریه میکردیم..حالا برای این غریبی شون بین محبین شون، خون دل میخوریم..واقعا باید برم توی بیابون..انگار شعبه ی کوی دوست، صحراست..اگر نهاباعبدالله علیه السلام، راهی دشت بلا نمیشد..جان اباعبدللهروضه خونا!درست روضه بخونید..سالم روضه بخونید..شأن آل الله رو پایین نیارید که بخواید از مخاطب گریه بگیرید..به وحدانیت خدا، نمیتونید توی روی مادر سادات نگاه کنید قیامت..
نرگس حسینی
۲۰آبان
صدای شمشیرش می آمد. صدای تاخت اسب و زمزمه ی شعری که میخواند:« این مبارزه، جوهره ی مردان را آشکار میکند.این مبارزه، ادعا را از حقیقت جدا میکند.»نفس ها حبس بود. جوان های خویشاوند، سر لای زانوها پنهان کرده بودندتا فریادی را که راه بود نشنوند.جوانها، نیمه شب، دور از چشم بزرگترها رفته بودند بیابان.با هم پیمان بسته بودند پیش از علی اکبر بروند.میدانستند که هر زخم تن علی،پدرش را تکه تکه میکند.اما مگر پدر و پسر گذاشته بودند.علی گفته بود من باشم و شما بروید؟پدر گفته بود اول علی!فقط قبل رفتنچند قدم پیش رویم راه برود.7. علی بن الحسین علیه السلام
نرگس حسینی
۱۹آبان
بگشای در سینه ی ما را به رخ خویششاید که دلم میل سفر داشته باشدچون شمع سحرگاه مرا کشته ی خود کنحیف است که گریان تو سر داشته باشد
نرگس حسینی
۱۹آبان
آزادش کرده بودند که جانش را بردارد و هرکجا خواست برود.کوفه یا مدینه. غلام سیاه اما نرفت. ماند.این یک بار را خودش دلش میخواست غلامی کند.خون از همه ی زخمهایش بیرون میریخت. آخرین نفس ها بود. تنش آرام آرام سرد میشد که صورتش ناگهانی گرم شد. به زحمت چشم باز کرد.گونه ی امام چسبیده بود به گونه ی سیاه او. بریده بریده گفت:« خوشبخت تر از من کسی هست؟» و چشم بست.6. اسلم بن عمرو
نرگس حسینی