۱۹آبان
مجلس هفتم
يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۳۰ ق.ظ
آزادش کرده بودند که جانش را بردارد و هرکجا خواست برود.کوفه یا مدینه. غلام سیاه اما نرفت. ماند.این یک بار را خودش دلش میخواست غلامی کند.خون از همه ی زخمهایش بیرون میریخت. آخرین نفس ها بود. تنش آرام آرام سرد میشد که صورتش ناگهانی گرم شد. به زحمت چشم باز کرد.گونه ی امام چسبیده بود به گونه ی سیاه او. بریده بریده گفت:« خوشبخت تر از من کسی هست؟» و چشم بست.6. اسلم بن عمرو
۹۲/۰۸/۱۹