مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۲۸ارديبهشت
سال 89ترم آخر کارشناسیتوی مملکت چو انداخته بودند که فلان تاریخ قرار است زلزله بیاید!قصه ای داشتیم ما توی دانشگاه..من نمیدانم آن همه آدم مثلا فرهیخته، چطور عقلشان کار نمیکرد که زلزله را از 2ماه قبل نمیشود پیش بینی کرد.سر کلاس نمی آمدند.اگر هم می آمدند کار نمیکردند.مدام با استاد طرح 5 درباره ی زلزله حرف میزدند وآخرش هم که استاد گله میکرد که : پس کو ماکت؟میگفتند : استاد با آدمی که دو هفته ی دیگر در زلزله می میرد که اینطور حرف نمیزنند..!!همه قرار گذاشته بودند که بروند تهران و این آخرین لحظات را پیش خانواده شان باشند..!!الا من و یکی از همگروهی ها..با هم به شوخی حساب کرده بودیم اگر همه ی بچه های کلاس زیر آوار بمانند،کلی چلو مرغ و چلوکباب افتاده ایم..!!!!!!!!!!حالا این وسط، یکی دو نفر هم از زیر آوار بیرون می آمدند ، خیلی به بزم مرده خوری ما خدشه ای وارد نمیشد..!توهم در این سطح بود..الآنتوی مباحث اخیر مملکتبعضی هادقیقا در همین سطح و برخی حتی بیشترمتوهم اند...
نرگس حسینی
۲۶ارديبهشت
ما تحت تعقیب خداییم!وقتی دستگیر شدیممی گویند فلانی مُرد!
نرگس حسینی
۲۶ارديبهشت
گردان ابواالفضل العباس علیه السلام دو روز است دارد تار و مارشان میکند...
نرگس حسینی
۲۵ارديبهشت
رفقا عادت کرده بودندهر شبیک پیامک دریافت کنند که حاوی بیتی، متنی و یا هر عبارت ادبی دیگری باشد.مدتی ستعادتم را ترک کرده ام.از کی، یادم نیست.ولی خبترک این عادت به کسی هم سخت نیامده بود تا دیشب.دو تا از دوستان حالی پرسیدند و حقیر گویا حال یکی شان را گرفته ام.رسما عذر خواهی میکنم.ولیسکوت گاهی برای آدمها لازم است.گاهی حتی ضروری ست..حتی اگر خیلی طول بکشد...و سکوت،لزوماً در پی سکون نیست.گاهی جریان های بسیار بزرگ که زیرپوست یک سکوت طولانی به بار مینشینند...البتهحالا گمان نکنید که جریانی عظیم در من در حرکت است.اما برای خاطر آن رفیق حال گرفته ماندوباره میگویم که در سکون نیستم.و برنامه های شخصی رو به روال است و حتی گاهی بهتر از قبل...شاید حقیقت امر آن باشدکه نتیجه ای از این همه کلام و قیل و قال نگرفته ام.و ترجیح میدهم در سکوت باشم.خصوصا این روزهاکه فکر میکنمزبان مادری ام uninstall شده و به جایش عبری نصب کرده اند...من هم این روزها مثل خیلی از شما ها درگیر انتخابات  بودم ولی از دیشب و پرسه در خبرگزاری هاتصمیم گرفته ام کلا برای مدتی بیخیال این هیاهوی رنگارنگ متعفن بشوم...جای دوستان خالییکی دو روز پیش در جلسه ای که از شرح آن عاجزمپای حرف های یک بزرگوار بودیم که هنوزم که هنوز است راه که میرود خاک جبهه از پوتین هایش میریزد..مدتی نسبتا طولانی حرف زد. و همه درباره ی شرح یک عملیات و آخرشم هم راهیان نور.و یک شاه کلید داد دست ما که:راهیان نور یک حج بصیرتی است که هر کس برای ورود به آن باید دعوت بشود....چراغی روشن کرد توی قلب ما.....گرچه حیف کهگوش ها و قلم ها، این روزهافقط دوست دارند جنجال های جریانها را بشنوند و بنویسند.و کاش خبرگزاری ها یاد میگرفتند که باید راست گفت و شعور مردم را به سخره نگرفت و برای همه ی فصل حرف زد.و نه برای یک ثانیه.انگلیسی هادارند بهتر کار میکنند.حواس ها جمع باشد. سیاست زده نشویم. گفتن از حرف هایی که قوت نظام است این روزها شاید خیلی بیشتر از وضعیت فلان کاندیدا برای شرکت مردم در انتخابات مفید باشد.و قطعا راهیان نوریکی از بزرگترین نقاط قوت نظام است..چرا که به شهدا گره خورده است.حیف کهگوش ها و قلم ها، این روزهافقط دوست دارند جنجال های جریانها را بشنوند و بنویسند...پیشنهاد میکنممدام خودتان را با این قطب نما تنظیم کنید..اگر نهراه گم میشود..
نرگس حسینی
۲۴ارديبهشت
بچه های دهه 60این لالایی را خوب یادشان هست..
نرگس حسینی
۲۲ارديبهشت
توی فیلمزن ه به مرد ه میگه:" من همیشه میخواستم این کتاب رو بنویسم... تو چی؟همیشه میخواستی یه نگهبان شب بشی؟ "
نرگس حسینی
۱۹ارديبهشت

#

دست تواز توی جیب من دربیار.
نرگس حسینی
۱۶ارديبهشت
قدیم تر هااردی بهشتماهی بود کهبوی کتاب میداد...جدیداًاردی بهشتماهی ست کهبوی ثبت نام و تایید صلاحیت میدهد..
نرگس حسینی
۱۶ارديبهشت
بعضی گله هاحتی اگر به قیمت تمام عرق های شرم تمام شودباز همکم است..
نرگس حسینی
۱۱ارديبهشت
شنیده می‌شود از آسمان صدایی که...کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که...نوشت نام تو را، نام آشنایی که -پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کردنوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شدنوشت فاطمه هفت آسمان مزین شدنوشت فاطمه تکلیف نور روشن شددلیل خلق زمین و زمان معین شدنوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته استغزل قصیده‌ی نابی که در ازل گفته استنوشت فاطمه تعریف دیگری داردز درک خاک مقام فراتری داردخوشا به حال پیمبر چه مادری دارددرون خانه بهشت معطری داردپدر همیشه کنارت حضور گرمی داشتبرای وصف تو از عرش واژه بر می‌داشتچرا که روی زمین واژه‌ی وزینی نیستو شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیستو جای صحبت این شاعر زمینی نیستو شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیستخدا فراتر از این واژه‌ها کشیده تو راگمان کنم که تو را، اصلاً آفریده تو راکه گرد چادر تو آسمان طواف کندو زیر سایه‌ی آن کعبه اعتکاف کندملک ببیند و آنگاه اعتراف کندکه این شکوه جهان را پر از عفاف کندکتاب زندگی‌ات را مرور باید کردمرور کوثر و تطهیر و نور باید کرددر آن زمان که دل از روزگار دلخور بودو وصف مردمش الهاکم‌التکاثر بوددرون خانه‌ی تو نان فقر آجر بودشبیه شعب ابی‌طالب از خدا پر بودبهشت عالم بالا برایت آماده استحصیر خانه‌ی مولا به پایت افتاده استبه حکم عشق بنا شد در آسمان علیعلی از آن تو باشد... تو هم از آن علیچه عاشقانه همه عمر مهربان علی!به نان خشک علی ساختی، به جان علیاز آسمان نگاهت ستاره می‌خواهماگر اجازه دهی با اشاره می‌خواهم-به یاد آن دل از شهر خسته بنویسمکنار شعر دو رکعت، نشسته بنویسمشکسته آمده‌ام تا شکسته بنویسمو پیش چشم تو با دست بسته بنویسمبه شعر از نفس افتاده جان تازه بدهو مادری کن و این بار هم اجازه بدهبه افتخار بگوییم از تبار توایمهنوز هم که هنوز است بی‌قرار توایماگر چه ما همه در حسرت مزار توایمکنار حضرت معصومه[س] در کنار توایمفضای سینه پر از عشق بی‌کرانه‌ی توست"کرم نما و فرود آ که خانه خانه‌ی توست"شکوه وصف تو را این قلم چه می فهمد وجود داشتنت را عدم چه می فهمد دل سیاه، صفای حرم چه می فهمد حضور مادری ات را شلمچه می فهمدشده ست نام تو سربند هر جوان شهید تبسم تو تصلای مادران شهید...
نرگس حسینی
۱۰ارديبهشت
همه میدونیم که کرایه تاکسی ها افزایش پیدا کرده..چون راننده تاکسی ها هم آدمند و باید با توجه به تورم اونا هم نون بخورن..چند روز پیش سوار تاکسی شدمکرایه ی مسیر - حداقل کرایه - 450تومن میشد.500 تومن دادم به رانندهبهم یه آدم شیک داد!ازین آدامس کوچیکا..!از خنده نمیدونستم باید چیکار کنم!اونم من که کلا اخمام تو همه!به راننده میگمآقا اینجا تاکسی ه یا سوپر مارکت؟میگه به خدا دیگه نمیدونم چجوری باید بقیه ی پول مردم و بدم!همین جوری 50 تومن ، 50 تومن میمونه گردنم... اون دنیا نمیتونم جواب بدم..در حالی که از وجدان راننده تاکسی به شدت خوشم اومده میگمخب چرا آدامس میدید؟میگه چون پول خورد نیستتازه همین آدامس هم برای من،62تومن تموم میشه..!!بهشمیگم پس من الان 12تومن به شما بدهکارم..میگه حالا اونو تخفیف میدیم!همیشه برام سوال هچرا اون پول خوردهایی که مردم میریزن توی صندوق صدقاتباید وارد مافیای پول خورد بشه...و اینکه چرا باید نرخ تاکسی یه جوری گذاشته بشه که مردم به جون هم بیفتن یا عموما حق و ناحق بشه..خدایی ش داریم حماسه خلق میکنیم...
نرگس حسینی
۰۸ارديبهشت
یک وقت هاییآدماز این تازه مسلمان هاخجالت میکشد..یک وقت هاییکه تعدادشانداردزیاد میشود..من که دیگر حرفی برای گفتن ندارم.برویم به عمل مان برسیم.یا حق.
نرگس حسینی
۰۲ارديبهشت
توی معراجدر مرکز شهدایک شهید قرار داشت که با همه فرق داشت.شاید برای اینکه خدااو را جور دیگر نگاه کرده بود.آرم داشت.مارک داشت.آرم ی که بوی سیب میداد.یک دست اومصنوعی بود.و دست مصنوعی اش روی کفن اش...خیلی دوست داشتمبدانم که او چه کسی ست..با این نشانه قطعا میشد او را شناسایی کرد.تا اینکه امروز فهمیدم او چه کسی ست..بیسیم چی لشکر 14 امام حسین علیه السّلام اصفهان..شهید احمد صداقتی.بعد از سی سال برگشت خانه..توی آخرین مکالمه اش از بیسیم گفته بود:«این دستم هم مثل آن دستم شده و زیاد نمی‌توانم حرف بزنم، سلام مرا به حضرت امام برسانید و بگویید: رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند، وضع ما خوب است؛ مهمات، غذا، همه چیز داریم، منظورم را که می‌فهمید؟»
نرگس حسینی
۰۲ارديبهشت
میشود پرده چشمم پر کاهی گاهیدیده ام هر دو جهان را به نگاهی گاهیوادی عشق بسی دور و دراز است ولیطی شود جاده صد ساله به آهی گاهیاقبال
نرگس حسینی
۳۰فروردين
شش روز بعد، همهمه پایان گرفته بوددر خاک، حسّ شعله وری جان گرفته بودباغ و بهار، آب روان، سایه ی بهشت...اما هنوز هم دل انسان گرفته بودآدم گناه داشت که بیرون شد از بهشتعشق تو بود؛ حالت عصیان گرفته بودپرسید نام کیست خدایا؟... که اینچنین...این سرزمین کجاست؟... وَ باران گرفته بودباران گرفته بود و سواری که غرق اشکچیزی شبیه مشک به دندان گرفته بودرعدی و بعد... وَ جُمِعَ الشّمسُ و القَمَرکشتی شکسته بود... وَ توفان گرفته بود...دارم به عهد روز ازل فکر می کنمانسان چه این "بلَی" را آسان گرفته بودحالا رسیده بود به گودال قتلگاهخورشید، زیر پای سواران گرفته بودبار جهان به روی زمین مانده بود و عشقاز کودکان قافله پیمان گرفته بودخون موج می زد از دل گودال و سارباندر مشت خود، نگین سلیمان گرفته بود آهی کشید آدم، در روضة الحسینعالم شمیم روضه ی رضوان گرفته بود....باران...سه شنبه...مسجد سهله...دم غروب...دارم به بوی پیرهنت فکر می کنم
نرگس حسینی
۲۹فروردين
"بنده خودم به شخصه" از بچگی به « بو » حساس بودم.و هستم.کلا بو عامل جذب یا دفع من نسبت به بعضی موارد است.یادم هست توی کلاس یک نوار کاست از یک استاد به ما دادند برای تمرین.من به محض اینکه نوار را گرفتم بازش کردم و بو ش کردم.استاد داشت شاخ در میآورد!البته متاسفانه یک بوی بسیار بدی میداد..کلی بهش عطر زدم و حتی یکی از اسانس های عطر بیک را گذاشتم تو ش که بوی آنرا عوض کند..حالا هنوز هم که بازش میکنم، یک بوی عجیبی میدهد..تلفیقی از آن بوی بد و آن اسانس!!ما هم اینجور آدمیم دیگه..یک چند روزی بود که وقتی وارد خانه میشدماز بوی خانه احساس رضایت نمیکردم.یعنی بوی خانه یه کمی توی ذوقم میزد.از یه کمی هم شاید بیشتر!خلاصه با اسپری و عود می افتادم به جانش..پپنجره باز میکردم..و هر کار که تو فکر کنی......توی همین فکر بودم که یاد یک خاطره ای افتادم که مدت ها قبل خوانده بودم..از یک شهید نقل شده بود.میگفتند خیلی آدم خوشبویی بوده.ازش پرسیده بودند تو چطور همیشه اینقدر خوشبویی؟از چه عطری استفاده میکنی؟جواب داده بود من اصلا عطر استفاده نمیکنم..هر وقت میخواهم معطر شوم، یک بار میگویم:  حسین.و بعد معطر میشوم......به گمانمذکر خانه ی ما کم است..
نرگس حسینی
۲۶فروردين
چند روزی بود که فهمیده بودیم دو تا شهید گمنام - شما بخوانید پر نام ، اما در آسمان - میزبان شهر ما شده اند.و خبر رسید که در روز شهادت حضرت مادر، طی مراسمی به سمت محل دفن، تشییع میشوند..بماند که تا روز مراسم کسی درست خبر نداشت که بالاخره شهدا ما را قابل میدانند تا در مراسم ما باشند یا قبل از برگزاری مراسم ، به سمت محل خاک سپاری میروند..البته مردم شهر ما با این دست بی خبری ها و برنامه ریزی های دقیق انس گرفته اند..- مثلا آنهایی که تشییع پیکر شهید اینانلو را به یاد دارند، یا بازگشت و تشییع شهید قدوسی را ... -خلاصه ساعت ده و نیم بود که تماس گرفتند و گفتند قرار است شهدا میزبان برنامه باشند.ما هم که مث کوری که از خدا دو چشم بینا بخواهد و او بدهد، سریع حاضر به یراق شدیم و رفتیم میدان شهدا.حالا از کیفیت خیلی چیزها بگذریم، که آدم را وادار میکرد فقط لبخند بزند...جمعیت قابل توجه بود.. و خب برای جمعیت قابل توجه باید فکرهای قابل توجه هم داشت... که البته باز هم مردم شهر ما به این دست بی تدبیری ها عادت کرده اند..از همه ی اینها بگذریممن همه ی اینها را نوشتمکه فقط این را عرض کنم خدمت تان..دیروز شهادت حضرت مادر بود.و جمعیت، دسته های عزاداری ای بودند که در میدان شهدا متمرکز شده بودند.نمی دانم شما این عادت را دارید که توی خیابانوسط آن همه جمعیتاز ریزترین مسائل شهادت مادرتان بگویید؟برای آنهایی که هنوز دوزاری شان نیفتاده باید شفاف تر عرض کنم کهروضه خواندندو جور استیک جور که تو اشاره میکنیو مستمع با همان یک اشاره از هوش میرود..و دیگری تو روضه را مشروح میخوانی...  اصطلاحا میگویند روضه باز....ولی اصولا روضه خواندن فضای خاصی دارد..خصوصا وقتی داری از مادرت میخوانی..ما یاد نگرفته ایم کتک خوردن مادرمان را ، توی خیابان و کوچه ، فریاد بزنیم ...ما یاد گرفته ایمروضهسقف میخواهد..فضای بسته میخواهد..آرام خواندن میخواهد.....ما از بچگی یاد گرفتیموقتی صدای سنج و دهل بلند شدوقتی که جمعیت شور گرفتتوی خیابان بریزیم و سینه بزنیم.خیابان جای روضه خواندن نیست.آن هم روضه های باز..آن هم در وصف مادر..روضه خوان ها قبلا اینقدر بی غیرت نبودند..خیابان و جمعیت یعنی، شور.شما تمام عزاداری هایی که این مدت توی تلویزیون از تجمعات سراسر کشور پخش میشد را نگاه کنید..توی خیابان ، دسته، دسته ی سینه زنی ست؛ نه روضه خوانی..قبلا روضه خوان ها ادب داشتند...اینقدر بی پروا نبودند........بقیه مطالب رامیگذاریم به حساب اینکهمسئولین شهر،خیلی تجربه ی برگزاری چنین تجمعاتی را ندارند.انشالله سال به سال خدمات بیشتری - در عمل و نه در کلام - ارائه شود.البته هم شهری های ماخیلی بیشتر از اینها باصفا هستند و برای مراسمات اهل بیت همیشه در حرکتند..کاری هم ندارند که آقایاندر چه فکرند. و ....اگر دیدید توی نوشتار مندر هیچ قسمت از هیچ مسئولی و بخشیتشکر نشدهبرای این است که آقایانتوی مراسمبه اندازه ی کافی از یکدیگر تشکر کرده اند..
نرگس حسینی
۲۳فروردين
حدس بزنید اینجا کجاست؟پ.ن:خدا قسمت کندعیدخانوادگی رفته بودیم جنوب.بماند که من فقط رفته بودم که چشمم را پر کنم.. و برای فراق بیشتر آماده شوم....یک جاهایی را رفتیمکه با کاروانها خیلی بعید است بری..خصوصا توی تیپ کاروان های دانش آموزی و حتی دانش جویی که ما غالبا با آنها می رفتیم...این مدت حاج آقا هر بار می آمد جنوب و خودش سرتیم خودش میشدمیرفت سمت هور.و بعد از هور میگفت و دل ما آب میشد..گفتیم شهدای هور عنایت کنند ما را که به عشقی آمده ایمبپذیرند..کرم کردند و پذیرفتند...نماز را خواندیمیک گشتی هم زدیمداشتیم برمیگشتیم که دیدیم ای دل غافل...  بچه ها نیستند..پسرها گم شده بودند..گفته بودند میروند ته خاکریز ها.و انگار که رفته بودند...با ماشین رفتند دنبالشان.وقتی آمدند یکهو ویرمان گرفت برویم جایی که آنها بودند...- "ویر" البته عبارت نامتعارفی ست.-اگر نمیرفتیم آنجامن واقعا بعدها فکر میکردم هور را از دست داده ایم..آن آخر ها،یک حسینیه ی ساخته شده از نی بود...   به یاد حسینیه ی قدیمی ی طلاییه و چذابه...بعد از آن همیک سنگر بود که از همان زمان جنگ باقی مانده بود.سنگر بزرگی بود.به سبک سنگر هایی که با بتن های نیم دایره ای میساختند....و یک تاریکی عجیبی داشت..خیلی عجیب..وقتی وسط سنگر می ایستادی دیگر هیچ کس تو را نمیدید از فرط تاریکی..این عکس، در ورودی یکی از قسمت های سنگر است.خیلی جای دنجی بود..آنجا، نماز ، خیلی حال خوشی داشت..حس میکردی هنوز صدای بچه های جنگ دارد توی فضا میپیچد...این عکس هاروایت هور را ادامه میدهند...عکس بخش اول، همین در را از داخل نشان میدهد.
نرگس حسینی
۲۱فروردين
هرچی مینویسمپاک میکنم....شمابی واژه بخوانید پر حرفی مرا......مبتلا شده ام به سکوتی پر حرف....شایداگر اصفهان مرا به فرزندی بپذیرد، به لحن اصفهانی....لاجوردی ام این روزها..
نرگس حسینی