۳۰فروردين
والشّمسُ تَجری لِمُستَقَرٍّ لها...
جمعه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۸:۱۷ ب.ظ
شش روز بعد، همهمه پایان گرفته بوددر خاک، حسّ شعله وری جان گرفته بودباغ و بهار، آب روان، سایه ی بهشت...اما هنوز هم دل انسان گرفته بودآدم گناه داشت که بیرون شد از بهشتعشق تو بود؛ حالت عصیان گرفته بودپرسید نام کیست خدایا؟... که اینچنین...این سرزمین کجاست؟... وَ باران گرفته بودباران گرفته بود و سواری که غرق اشکچیزی شبیه مشک به دندان گرفته بودرعدی و بعد... وَ جُمِعَ الشّمسُ و القَمَرکشتی شکسته بود... وَ توفان گرفته بود...دارم به عهد روز ازل فکر می کنمانسان چه این "بلَی" را آسان گرفته بودحالا رسیده بود به گودال قتلگاهخورشید، زیر پای سواران گرفته بودبار جهان به روی زمین مانده بود و عشقاز کودکان قافله پیمان گرفته بودخون موج می زد از دل گودال و سارباندر مشت خود، نگین سلیمان گرفته بود آهی کشید آدم، در روضة الحسینعالم شمیم روضه ی رضوان گرفته بود....باران...سه شنبه...مسجد سهله...دم غروب...دارم به بوی پیرهنت فکر می کنم
۹۲/۰۱/۳۰
حدیث پیرهن کهنه ی تو پابرجاست...
چرا من فکر کردم شعر برقعیه؟!