مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۳۳ مطلب با موضوع «مناجات» ثبت شده است

۰۳ارديبهشت
توی تقویم اعراببعضی ماه ها، حرام اند.یعنی خون ریختن در آنو جنگ در آنحرام است.قبل از تاریخ اسلام هم این ماه ها حرام بوده اند.ماه رجب،یکی از آن ماه هاست.حالا دیده اند رسیده اند به ماه حرامو هیچ کس روی برد شان حساب نمیکندو رکب اساسی خورده اند از رفقای غربی شاناین پا و آن پا میکنند برای آتش بس.هر چه بیشتر لفت ش بدهند،بیشتر در گندابی که ساخته اند غرق خواهند شد.به همان خدای کعبه قسم.شبکه افق یک نماهنگ کوتاهی پخش کرد سر شبی از صدای کودکان یمنی در پناهگاه ها...و من فقط به تو و این حجم عظیم غمی که بر سینه داری فکر میکردم...وقتش نشده بیایی مولای من؟!آیا هنوز زمانه ی ما به قدر ادراک ظهورت نرسیده؟!آیا اضطرار ما و زمانه ی ما به کمال نرسیده است؟!به ما رحم کن..بیا..هر چند ما بدیمتو ما را بدان مگیر..
نرگس حسینی
۳۰مهر
سفر عشق از آن روز شروع شد که خدامهر یک "بی کفن" انداخت میان دل ما
نرگس حسینی
۰۸اسفند
حلال بفرمایید..و طلب نیایش برای دلهایی که دیگر نیستند..سر جایشان نیستند....آخرین بار شایدبرای شنیدن نوای کاروان.....آخرین فرصت شاید..برای یک عمر تمنا..الهیبه لطف حضرت خورشیدآفتاب را بر ما بتابان..تا در بازگشتبیش از هر چیز به خود بازگشته باشیم..که ما خلیفه ایم.. و بار امانت بر دوش..
نرگس حسینی
۰۳اسفند
تمامحاجت مجنوناشاره ی لیلاست..تمامحاجتمجنوناشاره یلیلاست..تمام حاجت مجنون....اشاره ی لیلاست...دستی برآر...
نرگس حسینی
۲۶آذر
این مطلب در تاریخ 5 بهمن 1389 در وبلاگ قبلی یانون منتشر شده بود و تنها به منظور آرشیو شدن این جا هم منتشرش می کنم.-------------------------شهر مکه، شهر بزرگی نیست. حداقل آن گونه که ما از شهر بزرگ، تهران و دیگر ابرشهرهای عالم را مراد می کنیم، بزرگ نیست. مکه خیلی که باشد تازه می‌شود به وسعت دو سه منطقه‌ی تهران!هر ساله موسم حج در حدود دومیلیون زائر، شیک و سفیدپوش در مکه جمع می‌شوند، می‌آیند و می‌روند، می‌گردند و مروه را تا صفا، صفا می‌کنند! همین دو میلیون و اندی با هم به عرفات می‌روند، اصطلاحا وقوف می‌کنند. شب را می‌مانند و بعد مشعر و آخر سر منا....مناسک دارد حج؛ آخر. دو میلیون و اندی انسان سفیدپوش در چند روز ناقابل همه‌ی شهر را پر می‌کنند و آداب به جا می‌آورند. شهری که چندان بزرگ نیست؛ مکه...همین دو میلیون و اندیِ هر ساله، مکه را یک‌پارچه هتل کرده... هتل‌های غولی‌پیکری که آسمان مکه را خراش داده‌اند و تا چشم کار می‌کند هم هتل است. دو میلیون و اندی زائر با تمام امکانات و لباس‌های شیک سفید. و درنمی‌مانی وقتی هر ساله خبر فوت گاهی تا صد نفر را می‌آورند که از فشار زیاد در منا وفات یافته‌اند؛ همه چیز طبیعی‌ست گویا....×××کربلا همان یکی دو منطقه از تهران هم نیست؛ به جهت مساحت! شهری کوچک با یک مرکز اصلی، همه چیز در کربلا دور حرمین شکل گرفته است و در طواف به دور آن... و شاید این بارز‌ترین شباهت میان کربلا و مکه باشد! همه چیز رو به سوی حرمین دارند.تا چندی قبل که صدام حکومت می‌کرد، خبری نبود! یعنی نمی‌شد. چهل سالی بود که نمی‌شد. آن قدر که جوان‌‌های آن سال‌ها پیری خود را هم پشت سرگذاشته بودند و بر دل‌شان مانده بود داغ این نشدن! جوان‌های این سال‌ها هم هیچ خاطره‌ای نداشتند از آن‌چه در داستان‌ها برای‌شان می‌گفتند. آخر خفقان بود این چهل سال....صدام که با خفت برداشته شد، گرچه به دست بدتر از خودش، اما کنار همه‌ی مناقشات سیاسی و دعواهای جنگ، چیزی آرام آرام میان مردم عراق پیچید. سینه به سینه...اربعین.داغ پیرترها زنده شد و جوان‌ترها با دو چشم منتظر، تا ببینند آن چه را که در داستان‌های مادربزرگ‌هاشان شنیده بودند. محرم آمد. عراق بعد از چهل سالی دوباره سیاه پوش شد. کربلا غوغا بود اما، همه‌ی چشم‌ها انگار چشم انتظار اربعین بودند. زیارت اربعین؛ یکی از پنج علامت شیعه......×××هر سال خبرهای ضدونقیضی به گوش می‌رسد. یکی می‌گوید هفت، دیگری ده، فرمان‌دار کربلا اعلامیه می‌دهد که دوازده، و البته محلی‌ها باور ندارند به کم‌تر از پانزده! دوازده میلیون زائر شیعه! همه و همه در دو شبانه‌روز! شب اربعین را سعی می کنند در کربلا باشند روز اربعین، محشر به پا می کنند و شام اربعین می‌مانند و فردایش ناگهان شهر خالی می شود.دوازده میلیون زائر، بی هیچ امکاناتی، با لباس‌های خاکی، شب و روز را در شهر سپری می‌کنند. نه هتلی هست نه اگر هم مسافرخانه‌ای باشد، این ظرفیت را دارد که انبوه زائران حسین (ع) را جای دهد.کربلا در این چند شب و روز، شب و روز ندارد؛ نیمه‌های شب‌ش از میانه‌ی روز صحرای عراق گرم‌تر است؛ از حرارت تن‌ها.این سال‌ها هیچ گزارشی نشده که کسی در فشار جمعیت زائران اربعین قالب تهی کند؛ بمب می‌گذارند نامردها؛ خیلی زن‌ها و بچه‌ها را می‌کشند اما کسی از فشار و نابه‌سامانی، از بی‌برنامه‌گی تلف نشده تا به حال... این جا مدیریت آل سعود نیست که جان بهایی نداشته باشد. این جا مدیر، حسین(ع) است پس جان اگر شرف یابد، به بهایی بی‌نهایت خریداری می‌شود، به بهای دیدار، شهود ... شهادت.از ایران که باشی، با همه‌ی امکانات هم که عازم باشی، بیست کیلومتری کربلا باید نعلین‌های امکانات‌ت را بکنی، ماشین را رها کنی، بارها را بسپاری به کسی که با موتوری چیزی برای‌ت بیاورد و جایی در کربلا تحویل‌ت دهد؛ و پیاده راه بیافتی......تو این طور هستی وگرنه مردم عراق از بصره، چهارصد کیلومتر را راه می‌آیند. پیاده از موصل می‌آیند از کرکوک می‌آیند! از همین نجف هشتاد کیلومتری می‌آیند؛ آن قدر که جاده‌ی نجف – کربلا متصل راهپیمایی ست سه روز و سه شب!از ماشین که پیاده می‌شوی غبار صحرا که به چشمان‌ت عادت می‌کند، مقابل را تا افق، هیبت‌های تیره‌ای می‌بینی که باد قبا و عبا و چادرشان را به بازی گرفته است. سر به عقب که برمی‌گردانی، تا چشم کار می‌کند، صورت درهم رفته و آفتاب‌خورده اما آرام زائران حسین (ع) است و لب‌هایی که مدام تکان می‌خورند.این که می‌نویسم تا چشم کار می‌کند را تا نبینی درنمی‌یابی؛ صحرای عراق، مسطح ست و چشم خیلی خیلی کار می‌کند، وقتی می‌نویسم تا چشم کار می کند، حساب کن این را.توی ایرانی اگر حتی نخواهی هم یک روزی را پیاده در راهی! هر چند خیلی‌ها ترجیح می‌دهند که از نجف تا کربلا را پیاده بروند.×××یک روزی را پیاده‌ای و چه قیامتی‌ست این یک روز.....پیرمردی عصا می‌زند و می‌ترسد که نرسد....مادری بچه‌ی سه ساله‌اش را سوار جعبه نوشابه‌ای کرده و با تسمه‌ای می کشدش، چهارصد کیلومتر را گاهی، و بچه در تکان‌های جعبه غرق شادی و لذت ست.....دسته‌ای دیوانه‌گی می‌کنند انگار.....یکی حیران مدام مقابل را می‌نگرد و بعد آستین‌ش را به صورت‌ش می‌کشد و این را تا شب هزار بار دیگر تکرار می‌کند.یکی قرآن به دست ، بلند بلند می‌خواند...صداها همه گم‌اند، از بس همهمه است این دوازده میلیون را.........چقدر معلول، بی پا، شل، علیل و ناتوان می‌بینی که خود را می‌کشند تا نکند نرسند فردا را... و یعضی‌شان یک ماهی زودتر راه می‌افتند.....گم می‌کنی هزار بار، نه راه را، که خود را.هزار بار از خودت منصرف می‌شوی وقتی می‌بینی همه از خودشان منصرف شده‌اند وقتی پا در راه گذاشته‌اند. ذوب می‌شوی در توده‌ی ملت! ناگهان برمی‌گردی! این‌ها توده‌ای مردمی با تعبیری کمونیستی نیستند! این‌ها از یک ملت نیستند. این‌ها امت‌ند. امت واحده‌ی اسلام. شعار نمی‌دهم! این را به عینه می‌بینی. می‌بینی که قطره‌ای هستی در دریای امت اسلام. از خودت منصرف می‌شوی...خیلی ایرانی‌ها، از ترس مریضی یا هر چیز دیگری اول مسیر دوری می‌کنند از چایی‌ها و غذاهای موکب‌های اعراب که دوازده میلیون را با یک دسته استکان چای می‌دهند! و حتی نمی‌شویندشان! اما وقتی به نیمه رسیدی و منصرف شدی از خودت، می‌بینی که از هر چیزی بیشتر، تمایلت به همان چایی در استکان به ظاهر کثیف جوان‌ک عرب است که حالا دیگر نه جوان‌ک است نه عرب..... منصرف می‌شوی از خودت؛ به درون موکب‌های اعراب می روی.خیلی پیش‌تر از سراسر سرزمین عراق هیئت‌های عزاداری -موکب- بار و بنه می‌بندند و می‌آیند در حاشیه‌ی اتوبان‌ها و جاده‌های منتهی به کربلا، بساط می‌گسترانند و تا چند روز بعد اربعین هم می‌مانند. آن قدر که ده دوازده کیلومتر پایانی اتوبان منتهی به شهر را مانند شهر می‌کنند از بس در کنارهم موکب می‌زنند و تو دیگر حتی صحرا را نمی‌بینی...همین موکب‌ها مدام چای و غذا و قهوه و نذری می‌دهند و همه‌ی ساعات روز می‌دهند و به همه می‌دهند و با زور می‌دهند و اگر نخوری اخم می‌کنند و تو که همین موکب قبلی ناهار خورده‌ای برای دل‌داری برادرت مجبوری دوباره و چندباره ناهار بخوری و چون دیگر نمی‌توانی راه بروی، باید چرتی بزنی و همین که می‌خواهی چرتی بزنی، با روی گشاده و اخلاق نیمه تند عربی می‌آید سروقتت و به زور هم که شده ماساژ و مشت و مالت می‌دهد...و انگشت به حیرت می‌گزی و می‌مانی که او در قبیله‌ی خودش کسی‌ست برای خودش و حالا تو را مشت و مال می‌دهد و خادمی می‌کند و احترام می‌گذارد و تو را زائرالحسین(ع) خطاب می‌کند... عربی، عجمی را مشت ومال می‌دهد و خادمی می کند! مرده‌ست تمام سنت‌های جاهلی قدیم و جدید این‌جا... نه صحبت از نژاد و خون است –آن طور که در جهان کهن بود- و نه حرف از مال و منصب و جای‌گاه –آن گونه که در جهان امروز هست-. مرده است تمام سنت‌های جاهلی قدیم و جدید این‌جا....از موکب اعرابی که بیرون می‌آیی تا چشم کار می‌کنی چشم ست و سر و دست ست و پا. می روی و می روی تا خورشید شرم کند غروب آخرش را و برود توان‌ش را جمع کند تا فردا بر ظهر اربعین بتابد.به کربلا که می‌رسی راه حرمین را می‌دانی؛ بی‌تابلویی و یا راهنمایی.....کربلا؛ همه‌ی شهر شده مثل روزهای شلوغ حرم امام رضا (ع) و از کیلومتری مانده به حرمین دیگر روضه‌ی منوره ی امام رضا (ع) مدام مقابل چشمان‌ت است.به ندرت می‌توان درست گام برداشت و متوقف نشد. گاهی برای طی مسافتی صد متری، یک ساعت سرپایی و در زیر فشاری که گاهی با خودت تصمیم می‌گیری اشهدت را بگویی، حادثه که خبر نمی‌کند!راستش خودت هم بدت نمی‌آید دیگر نروی، همین جا بمانی؛ جان بدهی. هر کس را اربعین می‌بینی، در نگاهش می خوانی که یک آرزو دارد انگار... که نرود. بماند. تا همیشه.×××با این وجود اعراب بادیه را - که گاهی پانزده روزی را پیاده آمدهاند و از خاک صحرا خورده‌اند و خون دل، - می‌بینی می‌آیند با کاغذی در دست که زیارت معروف اربعین اباعبدالله الحسین (ع) را در آن با هزار غلط املایی و نگارشی نوشته‌اند، شروع می‌کنند با صدای بلند و انگار اعتراض و البته عجز و شوق و مهر؛ شروع می‌کنند تندوتند خواندن و تمام که می‌شود کاغذ را تا می‌کنند و می‌روند با موج همیشه جاری تا ضریح، به ضریح که می‌رسند می‌بوسند و نمی‌مانند و می‌آیند و می‌روند بین‌الحرمین و از دور سلامی به عباس(ع) وفا می‌کنند و بعد وارد می‌شوند و زیارتی مختصر و راهی می‌شوند به دیارشان!همه چیز در ساعتی -کم‌تر- رخ می‌دهد و راهی می‌شوند! پانزده روز خاک صحرا و خون دل، ساعتی عرض ارادت و شوق و نیاز و دوباره روزها خاک صحرا و خون دل ... و نیروی به قدرتِ یک سالو آتشی که هرگز خاموش نمی‌شود.×××این تمام اربعین حسین است.و تو که عادت داری به بغل گرفتن ضریح امام رضایت و دردودل کردن از کوچک و بزرگ زندگی‌ات با او ساعت‌ها، حیران می‌مانی! آخر این چه آتشی‌ست که لهیب‌ش دامن این امت را گرفته است. چه دردی ست که درمان ندارد. چه سودایی ست که پایان ندارد. این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست .......می‌مانی از این نمایش عظیم بشری! می‌مانی از این بزرگ‌ اجتماع انسانی روی کره‌ی خاک! می‌مانی از آتشی که بعد از هزاروچهارصد سال هر روز سوزان‌تر است! می‌مانی ازآن چه دارد در عالم رخ می‌دهد!شرمنده می‌شوی از تجربیات اندک‌ت! شرمنده می‌شوی از دنیای کوچک‌ت! شرمنده می‌شوی از نداری‌ت؛ که دارایی‌ش پنداشته‌ای! شرمنده می‌شوی از این که هستی! هنوز هستی....همه را دوست داری! دوست داری همه‌ی عرب‌ها را در آغوش بگیری و زارزار غریبی امت را گریه کنی! دوست داری سر به دامن زن‌های بادیه بگذاری و سیر گریه کنی. دوست داری این امت را.......دوست داری!×××شب هنگام، کربلای ملتهب داغ روز اربعین، کسی پر نمی‌زند!شهر بعد از ده‌ای که روی آرامش ندیده حالا آرام‌تر از همیشه است.حالا نوبت آسمان است؛ تا ببارد!و می‌بارد و می‌بارد! آن قدر که زمین را آب برمی‌دارد! آن قدر که غصه می‌خوری به حال برادران موکبی‌ت که زیر باران چه می‌کنند!؟ آن قدر که ازخودت و مسافرخانه‌ی محقرت شرم‌ت می‌گیرد. باران می‌آید! مگر باران بتواند این آتش را موقتا بخواباند و این داغ را برای امسال هم مهر کند تا مگر سالی دیگر و اربعینی دیگر بیاید تا این داغ سر به مهر دوباره سر وا کند!مردم خیلی راحت و خیلی ساده با هم حرف می‌زنند و اخبار چهل تنی را که در بمب‌گذاری محله شمالی شهید شده‌اند، رد وبدل می‌کنند. همه چیز عادی‌ست. همه می‌دانند که بعضی از رازها تنها به خون فاش می‌شوند. هیچ کس باکی ندارد و تازه آه گرم حسرت زیاد می‌بینی؛ که چرا من نه!؟×××اربعین راز سربه‌مهری‌ست که هنوز گویا زمان افشای آن نرسیده است....اربعین محشر کبرایی‌ست که هنوز تجربه‌ی بشر لیاقت حضورش را نیافته است.اربعین را از قاب تصویر تلویزیون‌ها و از روزن رسانه‌ها نمی‌توان دید!باید مزه‌اش کنی تا بفهمی چه می‌نویسم؟اربعین .....---------------------------------پی‌نوشت:- این بریده ای از سفر سال قبلم بود با کاروان بچه های هنر ، اربعین حسینی ، کربلای معلی.....- آخ که هنر و هنرمند چه باری بر دوش دارند!برگرفته شده از yanon.blog.ir تمام حاجت مجنوناشاره ی لیلاست...
نرگس حسینی
۲۰مهر
بعضی لذت ها هستکه تعریف کردنش برای دنیای مکتوبات سخت است.دنیای مکتوبات نمیفهمدش.حتی هرقدر که نویسنده توانا باشد..مثلاًدنیای مکتوبات هرگز نمیفهمد لذت دیدن راه رفتن یک نفر یعنی چه!وقتی از دور راه رفتنش را می بینی و قند توی دلت با هر قدم آب می شود، یعنی چه!دنیای مکتوبات واژگان کمی دارد برای بیان حس های عالم..وه! که چقدر دنیای مکتوبات با همه ی خود بزرگ بینی هایش،کوچک و حقیر است..و منچه پرتوقع ام از این دنیای الکن..!حس ها را باید در پستوی صندوقچه ی سینه ها حفظ کرد.چرا که همین حس های با معرفتند که تنور سینه ها را گرم میکنند وآنها را از آسیب زمستان شدنحفظ میکنند..توی سینه ام بمانید...24 بهمن ماه 90اندیمشکآدمگاهیبه خودشدر گذشته اشغبطه میخورد..کاشقطره ایآب رو میدادی..به حق آن روزها..به حق قلب بی ریای آدم های آن روزها..در باد میوزی که پریشان ترم کنیابری شدم نخواه که باران ترم کنیاحرام بسته بودمت از ابتدای عشقمیخواستی چقدر مسلمان ترم کنی؟هی سنگ می زنی که دلم دور تر روداصلا بعید نیست شیطان ترم کنی!در هر رگم نیاز تو تزریق میشوددر هر رگم....همیشه که بی جان ترم کنیتو انتهای یک هیجانی عجیب نیستاز این که پیش آمده ویران ترم کنی من گیج عقربه هایی که می دوندتو تیک...تیک...تیک...که حیران ترم کنی!
نرگس حسینی
۱۳مهر
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشمکه شاعرت شده مقبول خاطرت باشمنه آهوام نه کبوتر که ضامنم باشیو یا پرنده ی صحن مجاورت باشمنه آن دلی که به معنا رسم نه آن چشمیکه مثل آینه حیران ظاهرت باشمولی ز لطف مرا هم گدای خویش بخوانکه با تو صاحب دنیا و آخرت باشمهمیشه سفره ی مهمان نوازی ات باز استاجازه میدهی ام گاه زائرت باشم؟اجازه میدهی ام گاه از تو بنویسم؟به عمر چند غزل -آه- شاعرت باشم چند وقتی است که در تدارک سفر عرفه ایم.و چند وقتی که است که به نام خانوادگی از من میپرسد که ،خب ، فلانی، از بخش فرهنگی چه خبر..؟و منهر بار توی دلم میگویم هیچ خبر..!واقعا هیچ خبر..چند بار نشستم و مرور کردم هرچه میشد که بشود و هربار دیدم کهیک جای کار میلنگد و هربار دیدم کهمن خادم نیستم..نه خادم ونه زائر..امسال زائر نیستم انگار..سالهایی که زائر بودم، این موقع ها که میشددل توی دلم نبود..چه آن سال که کلیپ طراحی کردیم و چه بعدها و حتی سال پیشکه تمام جاده ی مهران تا کرج را به این عشق آمدم که بعدش میروم پیش حضرت خورشید..امسال اماانگار یک پتکی ، چیزی خورده توی سرم..منگ منگ میزنم این روزها..نه حالی..نه هوایی..و نه حتی بویی از شرق اتاق..نکند حضرت ضامن دست از ضمانت من کشیده باشد، بس که بد قولم!!!من از این سفرامسال میترسم..از سفری که حال پابوسی نداشته باشد،میترسم.....برایم خیلی دعا کنید..
نرگس حسینی
۱۵مرداد
انگار همین دیروز بود خانه پیرزن ته کوچهپشت یک تیر برق چوبی بودپشت فریاد های گل کوچکواقعا روزهای خوبی بود پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهرمنتظر بود در زدن ها رادم در می نشست و با لبخندجفت می کرد آمدن ها را روضه خوان محله می آمدمیرزا  با دوچرخه آهستهمثل هر هفته باز خیلی دیرمثل هر هفته سینه اش خسته «ای شه تشنه لب سلام علیک»ای شه تشنه لب ... چه آوازیزیر و بم های گوشه دشتیشعرهای وصال شیرازی می نشستیم گوشه مجلسبا همان شور و اشتیاقی که...چقدر خوب یاد من ماندهدر و دیوار آن اتاقی که - یک طرف جملهء «خوش آمده ایدبه عزای حسین» بر دیوارآن طرف عکس کعبه می گردد دور تا دور این اتاق انگار  گوشه گوشه چه محشری برپاستتوی این خانه چهل متریگوش کن! دم گرفته با گریهبه سر و سینه می زند کتری عطر پر رنگ چایی روضهزیر و رو کرده خانه اوراچقدر ناگهان هوس کردمطعم آن چای قند پهلو را تا که یک روز در حوالی مهرروی آن برگ های رنگا رنگبا تمام وجود راهی کردپسری را که برنگشت از جنگ هی دوشنبه دوشنبه رد شد و بازپستچی نامه از عزیز نداشتکاشکی آن دوشنبه آخرروضهء میرزا گریز نداشت پیرزن قطره قطره باران شدکمی از خاک کربلا در مشتالسلام و علیک گفت و سپسروضهء قتلگاه اورا کشت مربع تاهمیشه نمی برم از یادروضه آن سپید گیسو  راسالیانی است آرزو دارمکربلای  نرفتهء او راهر چه بود گذشت از فضیلت شب قدر نگاه ما به شب اول محرم توست..
نرگس حسینی
۲۷خرداد
همیشه به خودم میگفتم وقتی عصبانی هستیپست ننویس.با کسی حرف نزن.با کسی کل کل نکن...ولی هر روز که میگذرد از عصبانیت من کاسته که نمیشود هیچ،افزوده هم میشود..میدانم آن کسانی که باید بخوانند هرگز اینها را نخواهند خواند..همانطور که گوشی برای شنیدن ندارند..همانطور که وجدانی برای قضاوت ندارند..همانطور که...فقط به آنها که بوی گند ایمانشانمدتهاست دارد خفه ام میکندوعده میکنم:قرار ماسر پل صراط.ما تا اینجا هم به تکلیف مان عمل کردیم..ولی شمابه عهدتان با نفس تان پایبندید..میزهایتان خیلی کوچک تر از آن استکه قلب های ما را تسخیر کند..آنها ، فقط به درد خودتان و  تعلق های کوچک و بو گرفته ی خودتان میخورد..توی عمرم فقط از دو نفر نگذشتم..شما ها ولی اینقدر زیادید که اگر بخواهم کینه تان را با خودم بکشم، میترسم کثیف شوم..!..شما رابا همه ی غرور و خودپسندی و تعلق های شهوت بار تانبا همه ی دو رویی ها و دروغ هایتانبا همه ی آنچه هستید و من متنفرم از آن؛به پروردگار بزرگ ، رب همه ی آفریدگانواگذار میکنم..وعده ی ماقیامت.اینجوریه مهندس رهنما:به تماشا سوگندو به آغاز کلامو به پرواز کبوتر از ذهنواژه ای در قفس است. حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.من به آنان گفتم :آفتابی لب درگاه شماستکه اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد. و به آنان گفتم :سنگ آرایش کوهستان نیستهمچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کنلگ .در کف دست زمین گوهر ناپیدایی استکه رسولان همه از تابش آن خیره شدند.پی گوهر باشید.لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید. و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادمو به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ .به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت. و به آنان گفتم :هر که در حافظۀ چوب ببیند باغیصورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.هر که با مرغ هوا دوست شودخوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.آنکه نور از سر انگشت زمان برچیندمی گشاید گرۀ پنجره ها را با آه. زیر بیدی بودیم.برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم :چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید ؟می شنیدم که به هم می گفتند :سحر میداند ، سحر ! سر هر کوه رسولی دیدندابر انکار به دوش آوردند.باد را نازل کردیمتا کلاه از سرشان بردارد.خانه هاشان پر داوودی بود،چشمشان را بستیم.دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.جیبشان را پر عادت کردیم.خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.
نرگس حسینی
۱۳بهمن
تهران... هوای سُربی آذر... ولیِّ عصر دور از نشاط صبح و کبوتر... ولیِّ عصر سرسام بنزها و صدای نوارها شب‏های بی‏چراغ و مکدّر ولیِّ عصر خاموش در بنفش مِه و آسمان خراش در برزخی سیاه شناور، ولیِّ عصر پنهان در ازدحام کلاغان بی‏اثر زیر چنارهای تناور، ولیِّ عصر خالی از اتفاق ِ رسیدن، تمام روز تاریک و سرد و دلهره‏آور، ولیِّ عصر با لنزهای آینه‏ای پرسه می‏زنند ارواح نیمه‏جان زنان در ولیِّ عصر مانند یک جذامی از خود بریده است در های و هوی آهن و مرمر، ولیِّ عصر یک روز جمعه سر زده، آقا، بیا ببین تو نیستی چه می‏گذرد در ولیِّ عصر؟
نرگس حسینی
۱۸آذر
سلام همسایهدلگیری از من...؟سر نزده ام به تو..به پای بی ادبی نگذار..باور کن..همسایهباور کن که خوب میدانمتوبرکت این محله ای..نیامدنم شایدبرای دعوت نکردن تو بود..همسایهما را همیشه بار بده..بگو که نزدیک تر ..نزدیک تر..همسایه باور کنکه دل ما کوچک است..سالهاست که نجوای مردمان شهربا خانواده ی شماتوی روزنه های ضریح پیچیده..همسایه..بگو که نزدیک تر..نزدیک تر..ما، یعنی من و همسرم،مدتی ستهمسایه و بچه محل امام زاده حسن علیه السّلام شده ایم..
نرگس حسینی
۲۸مرداد
رسم " خوب " ها همین استحرف آمدنشان شادت می کندو ماندنشان...با دلت چنان می کندکه هنوز نرفته...دلتنگشان می شوی!پ.ن: عنوان از دعای وداع با ماه مبارک رمضان از صحیفه سجادیه: بدرود  که هنوز نرسیده از آمدنت شادمان  بودیم و هنوز رخت  برنبسته از رفتنت اندوهناک!
نرگس حسینی
۲۷مرداد
باز هم تو بردی.همیشه تو میبری.اشرف مخلوقاتت منم،وتو با همه ی علاقه ای که به من داریکارهایی میکنیکه منهر لحظه از شرمآب شوم پیش چشم های تو..توی چشم های منتوی چشم های ماچه دیده ای؟!هیچ وقت نه از توو نه از عاشق ترین بنده اتجواز حضور نخواستم..همیشهفقطبا یک دنیا حسرتخیره شدم به پشت سیم هایی که نسیمعطر حضور را با خود می آورد..دریچه قلبم را باز میکردمو نسیم را به سمت قلبی کهفقط حسرت داشتو نه لیاقتو نه اشکو نه هیچ چیز دیگر...   هدایت میکردم..که نههدایت نمیکردمکه هدایت میشدم..و بعدتمام سالدل خوش بودمبه آن نسیم..و آن حسرت که همیشه بود..ولی فقط حسرت..و نه چیزی بیشتر..که اگر بخواهی چیزی طلب کنیبایدداشته ای داشته باشیو منجز بار گناهانمچیزی نداشتم..و چیزی ندارم..حتی از آن پیرزن کلاف بدست توی بازار برده فروش ها هم کمترم..او لااقلهمه ی دنیایشتوی کلافی جا میگرفتو آن کلافلیاقت داشتکه توی صف خریدارهای یوسف باشد..من ولیبا این همه گناهبا این عمری که بر باد رفتهحتی کلافی ندارم..منفقط یک دنیاگناه دارمو یک دنیاحسرت..وآه..حالا که مینویسمانگار کهبازدریچه ی قلبم گشوده شده..و سخت میسوزد..و بغضکه خودش را به در و دیوار این گلو میزندولیرخصتیبرای راهپیمایی به سمت چشم ها ندارد..و باید همانجاتوی گلو بماندتا همیشههمیشههمیشهسنگین باشدحجم گلویم..منزخم و زیلی ام خدا..محتاج آغوش توام..بغلم کن..رمضانتمهمانی اتداردتمام میشود..قبل از اینکه مهمان ها را بدرقه کنیآنها را بغل کن..مرا ببخشبرای این همه گناه که "من" کردم..بدون هیچ وسوسه ای..فقط خودم..فقط خودم..ولی توبازبه این خودیکه خوب میشناسی اشنگاه کرده ای..به حسرتم..به حسرتم..به حسرتم..
نرگس حسینی
۱۸تیر
برای ساعت سه و پرسه زدن در خنکای شب صحن ها..برای سحرها که از هتل تا صحن انقلاب را یک نفس میدویم تا از نماز صبح کنار شما باشیم..برای ساعت ها نشستن در صحن و زل زدن به برق نگاه گنبد طلا..برای قطره های اشکی که هیچ جبری نمیتواند جلوی فروغلتیدنشان را روی گونه ها بگیرد..برای ساعت ها ایستادن در آستانه ی باب الرضا و ساعت ها سلام آخر را کش دادن..برای استشمام بوی حرم..برای حس کردن حضورتان..برای هر چیزی و هر ثانیه ای که به شما گره میخورد..دلم برای همه چیز تنگ است..دلم را برای شما پست میکنم..پیشتاز..شاید قرار بگیرد دلی که مدتهاست آرام نگرفته..توی آرشیو دلهایی که پیشتان هست، بغل خودتان نگه اش دارید..فقط ببخشید اگر امانت دار خوبی نبودم..با گناه حسابی سیاهش کردم..شاید فقط محبت شما سیاهی هایش را بشوید..
نرگس حسینی
۲۵خرداد
بچه های نسل منیک جمله رااز کودکی توی گوششان زمزمه کرده اند:شرف المکان بالمکین..شنبه 27 خرداد ماهاین دو مکعب خالیبه واسطه ی حضور دو شهیدکه نامشان رابه حضرت صدیقه سلام الله علیها بخشیده اند؛شرف میگیرند..و میهمانی آغاز میشود..گرچهبه قول آن دوستمانآنها خیلی وقت است که دارند تلاش میکنندکه توجهی جلب کنند..برای همین چهل روز،توی سخت ترین شرایط، زمزمه ی عاشورایشان قطع نشدو برای همینتوسل شان را،با چاشنی توکّل به هم آمیختند..و حالادل توی دلشان نیست..توی این دوتا مکعب خالیشنبهدنیایی از عشق جا میگیرد..من ایمان دارمبزمی عاشقانه به پاست..کرجی هاشنبه را از دست ندهند..
نرگس حسینی
۲۶فروردين
این روزها زیاد یاد آن مادری می افتم که  رفت پیش امام صادق علیه السلام....گفت پسرم خیلی وقت است از مسافرت برنگشته خیلی نگرانم..... حضرت فرمود صبر کن پسرت برمی گردد.....رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت پس چرا پسرم برنگشت..... حضرت فرمود مگر نگفتم صبر کن؟.....خب پسرت برمی گردد دیگر..... رفت اما از پسرش خبری نشد..... برگشت ؛ آقا فرمود مگر نگفتم صبر کن؟......دیگر طاقت نیاورد....گفت آقا خب چقدر صبر کنم؟......نمی توانم صبر کنم.....به خدا طاقتم تمام شده..... حضرت فرمود برو خانه پسرت برگشته........رفت خانه دید واقعاً پسرش برگشته..... آمد پیش امام صادق گفت آقا جریان چیست؟نکند مثل رسول خدا به شما هم وحی نازل می شود؟....... آقا فرموده بود به من وحی نازل نشده اما عند فناءالصبر یأتی الفرج...... صبر که تمام بشود فرج می آید.....این روزها روضه که می روی یک بار هم به خودت بگو هی فلانی چه طاقتی داری تو....و دعا کن برای دل آن مادری که هنوز پسرش برنگشته........................... ـ وسائل الشیعة.جلد ۱۵.باب استحباب الصبر فی جمیع الاُمور . حدیث20462متن عربی حدیث:[ 20462 ] 9 ـ الحسن بن محمد الدیلمی فی ( الارشاد ) عن الصادق ( علیه السلام ) انه جاءت إلیه امرأة فقالت : ان ابنی سافر عنی وقد طالت غیبته عنی واشتد شوقی إلیه فادع الله لی ، فقال لها : علیک بالصبر ، فاستعملته ، ثم جاءت بعد ذلک فشکت الیه طول غیبة ابنها فقال لها : ألم أقل لک علیک بالصبر ؟ ! فقالت : یا بن رسول الله کم الصبر ؟ فوالله لقد فنی الصبر ، فقال : ارجعی إلى منزلک تجدی ولدک قد قدم من سفره ، فنهضت فوجدته قد قدم ، فأتت به الیه فقالت : أوحی بعد رسول الله ( صلى الله علیه وآله ) ؟ قال : لا ، ولکن عند فناء الصبر یأتی الفرج ، فلما قلت فنی الصبر عرفت ان الله قد فرج عنک بقدوم ولدک .
نرگس حسینی
۱۲دی
احساس میکنم مریض شدم..نه از اون مریضی ها که تو فکر کنی..از اونا که حضرت امام ره میگن چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم..توی هر دوره ای از زندگی ،آدم یه حالی دارهولی تو توی همه ی اون دوره هامیدونی با بنده ی بازیگوشتچطور حرف بزنی..بیمار این صفحه شدم..چون توش تو بودی..پ.ن: من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدرا.این آیه یعنی خدا بهترین هاشو برای من سوا کرده.پس عجله نکن!
نرگس حسینی
۱۱دی
همه ی این روزهاهر چه میکشماز این است..از اینکه حواسم پرت است..مثل این دانش آموزهای ته کلاسحواسم به همه چیز هست الا به اصل کاری..الا به تو..سوره مبارکه الشرح آیه 8وَإِلىٰ رَبِّکَ فَارغَب ﴿۸﴾و به سوی پروردگارت توجّه کن!
نرگس حسینی
۰۶مرداد
این روزهای باقی مانده تا رمضان نمیدانم نک و ناله های بلندی روز و گرمای هوا را که هر روز به خودم میگویم باور کنم یا این شوقی را که مدام میدود توی چشم هام ...؟! از دست این شوق از دست تو از دست حکومت تو نمیشود فرار کرد.. تنها باری ست که از این در بند بودن از شوق باران میشوم.. به گمانم امسال باید تمام روزه هایم را  با این عبارت افطار کنم.. " امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء "
نرگس حسینی
۱۹فروردين
یاد رضا مارمولک افتادم اینروزا...لباس را که تنش کرد دری به رویش باز شدکه هیچ وقت شاید در هیچ وضع دیگر، آن حال را درک نمیکرد....خوب بودن را که تجربه کردتمام معادلات زندگی اش بهم ریخت..فقط با یک لباس..لباس دین..مسیر زندگی اش عوض شد...حالا دیگر همه او را احترام میکردند..اعتماد میکردند..میدیدندش....و اوبه اعتماد مردم اعتماد کرد..لباسی که قواره اش نبودبرگرداند به صاحبش....حالا قصه ی ماست..این لباس قواره ی من نیست..حالا که آنرا به من پوشانده اییا قواره ام کنیا به من آنقدر شجاعت بدهکه اگر دیدم آبروی این لباس به خاطر من در خطر است،آنرا پس بدهم....چه طعم عجیبی دارد ...خیلی گشتم دنبال عکس فیلم..همه را بسته بودند..آخرش این شد که میبینید..برایم عجیب است معیارهای اداره ی ارشاد در مسدود کردن ..بعضی آقایان در دولت خودشان باید مسدود شوند و بعد ..بگذریم..
نرگس حسینی