مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۱۰۲ مطلب با موضوع «درس و مشق» ثبت شده است

۲۶شهریور
پ.ن:نمیدونم چراولی یهو اومدم دیدم مطلب این پست پاک شده.شاید واسه اینه که دکمه ی اخلاص ش، باز مونده بود..یا به قول یاروضارت ش در نیومده بود...به هر حالبعد مدتها انتظارامروز نظام مهندسی به طرز خفت باری نتایج آزمون طراحی رو اعلام کرد.دلم میخواست با پشت دست میزدم توی دهن جناب رییس سازمان..اعلام ابطال یه آزمون که توش یه دنیا تخلف شده، جیگر میخواد..که هر کسی نداره..جای خانم دکتر دستجردی خالی..
نرگس حسینی
۰۹شهریور
ثبت نام دوره ی جدید آزمون نظام شروع شده در حالی که هنوز نتایج دوره ی قبل آزمون طراحی معماری رو اعلام نکردن..حوصله م سر رفته..روزی بیست تا پیامک ثبت نام دوره های آموزشی میاد..خسته و کلافه م کرده..بابا تکلیف ما رو معلوم کنید!!اون با اون بساطی که سر آزمون پیاده کردید..اینم از اعلام نتایج..رو تون نمیشه آزمون رو ابطال کنید!!
نرگس حسینی
۱۰خرداد
سر کلاس طراحی، نشسته بودیم با بچه ها غرق صحبت..اکثر بچه ها نگران امتحان طولانی نظام مهندسی..و غالبا هم سال اول شان بود که آزمون را تجربه میکردند.من و یکی دیگه که سال دوممان بود،برای رفع ابهامات بچه ها کمی توضیح کهمثلا فضا چطور است؟مدت زمان امتحان چطور سپری میشود؟پارسال چطور بود؟ و خلاصه هر چیزی که از جو امتحان میپرسیدند...یکی از بچه ها یکهو پرید وسط کهبه نظر من این نوع امتحان نامردیه! همه که شرایط جسمی مشابه ندارن که بتونن کل وقت بشینن پای کار..حرفش کاملا صحیح بود ولی من خنده م گرفت..گفتم به نظرت اصلا چرا ما باید امتحان بدیم؟انگار چشمهای بچه ها داشت میزد بیرون.دیفالت ذهن ها اینطور بود که اگر کسی بخواهد وارد کار جدی شود، باید پروانه نظام مهندسی داشته باشد.و لاغیر.یکی پرسید پس همینجوری بریم ساختمون بسازیم؟؟گفتم نه عزیزم.تا حالا فکر کردی چرا نظام مهندسی ما رو به عنوان مهندس ساختمان قبول نداره؟بچه ها گفتن چون چیزایی که ما توی دانشگاه یاد گرفتیم، هیچ بویی از ضوابط نبرده..من گفتم بچه ها اگه ما به جای اینکه سه سال بعد از لیسانس، علاف آزمون نظام مهندسی بشیم؛بهتر نیست به جای ۴سال،مثل سابق همون۶سال رو درس بخونیم و دو سال آخر یه کم واقعی تر و با ضوابط، توی دانشگاه ، طراحی یاد بگیریم؟!یعنی نظام آموزش عالی مبتنی بر نیازهای واقعی بخش اجرا باشه.هم در بخش ساختمانهم در بخش صنعتهم در بخش های دیگه..الان توی کشور ما، عملا فقط بخش سلامت ه که یه سری از نیروهاش رو براساس نیازهای حقیقی ش آموزش میده..اینجوری هم سرمایه های مادی کشور به هدر نمیره و هم بزرگترین سرمایه ی معنوی انسانی که عمر فرد هست، تلف نمیشه..به نظر میرسه اگر اینجوری پیش بریمممکنه زیادی پیشرفت کنیم،یه وقت از برنامه هایnساله ی توسعه جلو بیفتیم..حیف ه..
نرگس حسینی
۲۰ارديبهشت
توی دانشگاه اساتید دو دسته بودندیا با اتوکد قهر بودندو یا از 3D هم عبور کرده بودند..کلا فضا ، فضای افراط و تفریط بود.یک استاد شیت دستی را میپرستیداستاد کلاس بغلی شیت کامپیوتری را..یکی میگفت بدون ماکت، کرکسیون نمیکنمدیگری میگفت بدون 3D کرکسیون بی کرکسیون..و این وسط دانشجوی بدبخت مانده بود در تقابل بین سنت و مدرنیته!!!دانشجوهای زرنگ هم راهکارهایی پیدا میکردند که با هر دو سری استادها تعامل کنندتا نمره ی پایانی از دست نرود..در این بین دانشجوهایی هم بودند که از ترم قبل ،دست به تحقیقات محلی برای انتخاب استاد میزدند..ولی از آنجا که تیم ما در دانشکده، معمولا با اساتید غیر آشنا و  تازه وارد کلاس بر میداشتهمیشه سورپرایز میشدیم از طبع اساتید..من هرچه از معماری دارماز ترم دو و سه دارم و کلاس مقدمات طراحی.که هر دو را هم با یک استاد پاس کردم.و همیشه هم با هم کل کل داشتیم.او همیشه میگفت بچه ها طراحی فنی را جدی بگیرید.معماری که طراحی فنی نداند، زبان کار معماری نمیفهمد..و پیشنهاد میداد که با فلان استاد طراحی فنی بردارید..و آن استاد یکی از بدخلق ترین اساتید دانشکده بود..و چهارستون بدن آدم میلرزید وقتی به کلاس ش فکر میکرد..چند بار پرتاب شدن دانشجوها و والدین شان را به بیرون از کلاس توسط او، دیده بودیم..و حسابی آب دهان غورت داده بودیم..آخرش هم قسمت من نشد که با آن استاد مذکور ، طراحی فنی بردارم..طراحی فنی هم مثل باقی دروس پاس شد..و خیلی هم خنک بود....دیروز بعد از مدتها که از فارغ التحصیلی میگذردبرای آزمون نظام مهندسی، توی کلاس طراحی فنی ثبت نام کردم.اصلا جای تعجب نداشتکه نصف حرف های استاد مهندس، را اصلا به یاد نمی آوردم..و از آنجایی که در گذشته اصلا جزوه ای برای طراحی فنی نداشتیمهیچکدام از این مباحث، در نظر تکراری نمی آمد..بعد از 5ساعت یک جا نشستنو در گرمای کلاس تنوری شدن،توی دلم به روح آن استاد طراحی فنی ام یک التفات جانانه کردم..که پدر بیامرز میمردی یک ساز و کار درست و حسابی برای تدریس انتخاب میکردی که ما حالا اینقدر پخمه نباشیم...نخبه ، پیشکش!!!و یک جمله ای از این استاد مهندس مانکه حقیقت تلخی بود..گفتبچه ها،با هم شوخی که نداریم...وزارت مسکن، مدرک شما را قبول ندارد..وگرنه این همه آزمون نداشت ورود به یک شغل.وزارت مسکن میگوید معلوم نیست توی آن خراب شده ، توی مخ شما چه چیز کرده اند.ولی باید اینهایی که من میگویم را بلد باشی بکشی ..باید از امتحان من موفق بیایی بیرون..حالا بچه هابا هم شوخی که نداریم..ولیواقعا با معلومات دانشکدهمامهندس پلاستیکی هم نیستیم...
نرگس حسینی
۰۹دی
یه بنده خدایی گیر داده به احادیث مربوط به علم. صبح وقتی از خواب پا میشم، اولین پیامکی که اومده مربوط به علم ه..اصن آدم شرمنده میشه!آخه شما نگاه کن:عمل کم که با علم همراه باشد، زیاد و عمل زیادی که با نادانی همراه باشد، کم است. پیامبر ختمی مرتبتاگر عالم به واسطه علم خود، رضایت خداوند بزرگ را بخواهد، همه چیز از او میترسند و اگر بخواهد به وسیله ی دانش خود، به ثروت برسد، از همه چیز فرار میکند. حضرت محمد صلوات الله علیه، نهج الفصاحه 2479دانش و ثروت هر عیبی را میپوشاند و نادانی و فقیری، هر عیبی را نمایان میکند.  پیامبر اعظم صلوات الله علیهیک ساعت در جست و جوی علم بودن، از ایستادن در شب بهتر است و یک روز به دنبال علم بودن از سه ماه روزه گرفتن برتر است.  حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه ، نهج الفصاحه 2502علم از عمل بهتر است و بهترین عمل آن است که معتدل تر باشد. پیامبر اکرم  صلوات الله علیههر علمی برای انسان موجب خواری میگردد مگر آن علمی که به آن عمل شود.  پیامبر عظیم الشان اسلامامام صادق علیه السلام :پیامبر خدا فرمود علم زیاد بهتر از عبادت زیاد است و بهترین کار پرهیزگاریست و چیزی با چیزی جمع نشده است که بهتر از جمع حلم با علم باشد.یه بلوتوثی بود میگفت بچه جان برو درستو بخون...من کلا الان متنبه ام...
نرگس حسینی
۲۳آذر
پنجشنبه و جمعه آزمون نظام مهندسی داشتم. اینقدر فضای محل برگزاری آزمون سرد بود که در شرف سرماخوردگی ام..متن زیر یک گزارش اجمالی ستاز حواشی امتحان طراحی روز جمعه..ضمن اینکهاین پست، هزارمین پست وبلاگ مهرازی ست..جمعه - 22 آذرماه 92 - دانشگاه خوارزمی ( تربیت معلم کرج) - سلف سرویس-ساعت از 8 و نیم گذشته و هنوز آزمون طراحی معماری نظام مهندسی برگزار نشده.البته روی کارت نوشته ساعت شروع امتحان 8و نیم!بچه ها هنوز در حال سلام و احوال پرسی و رد و بدل کردن اطلاعات هستند..مناسب ترین جا برای برگزاری آزمون طراحی در این دانشگاه سلف آن است، به شرط اینکهبوی سس قرمز و گوجه فرنگی نیاید..و میزها را به جای دستمال خشک ، یک روز قبل تر با الکل یا لااقل یک دستمال تمیز مرطوب، پاک میکردند که اینقدر چرب نباشد..!آدم برای ترسیم که سرش را پایین میبرد ، بوی تمام خاطرات میز توی مشام ش میدود!!!نان خشک هم که گوشه ی دیوار و لب پنجره و گاهی زیر پای بچه ها یافت میشود...از اینها که بگذریم تلاش بی وقفه ی مراقبان برای نشاندن بچه ها برای شروع امتحان ستودنی ست!گرچه کلا گوش کسی بدهکار نیست و به محض دیدن یک آشنا به سمت او میروند و الخ...امتحان طراحی، یک گردهمایی درسی است به بهانه ی آزمون! و تازه شدن دیدارهای بچه هایی که سالها از هم بی خبر بودند، بعضا..هوا بیرون بارانی است و جان میدهد برای یک پیاده روی آرام....-دفترچه بالاخره پخش شد ... درست ساعت 10 دقیقه به 9.مراقب ها انگار تا حالا با بچه های معماری سر و کار نداشته اند..نمیدانند که بچه های معماری را نمیشود 9 ساعت ساکت نگه داشت!بچه ها قطعا با هم حرف میزنند. وسیله قرض میگیرند و حتی گاهی قضیه team work میشود!-ساعت 9 است و آزمون شروع شده.یک ساختمان مسکونی با سوپر مارکت. زیر زمین و همکف و طبقه اول و دوم و برش؛ با مخلفات...-ساعت 12:28برای 9ساعت امتحان، نه سازمان سنجش، نه نظام مهندسی و نه دانشگاه خوارزمی؛ هیچ تدبیری برای نماز بچه ها نکرده..به تدبیر یکی از رفقا که گلیم آورده، نماز را در لابی ورودی با سنگ حیاط روبروی سلف و جهت یابی برادرهای حراست، برپا کردیم..آن درحالی که نزدیکترین ساختما به سلف دانشگاه مسجد است...ولی در مسجد را بسته اند! - این ته مهمان نوازی ست!-و همه ی اینها یعنی مهندسی که قرار است برای آدمهای این جامعه، مسکن طراحی کند، در چشم نظام مهندسی و سازمان سنجش، خیلی بعد انسانی ندارد..او فقط یک ماشین استکه باید 8 ساعت روی صندلی بنشیند و فقط طراحی کند..انسان از منظر نظام مهندسی یعنی این..و عجیب نیست اگر خانه های ما هیچ شباهتی با مأمن و سکونت گاهی برای کسب آرامش ندارند.خانه های ما بیشتر شبیه آسایشگاه اند..سلول هایی که فقط قرار است توی آن زنده بمانیم و به ظن خود آسوده باشیم..و این همان آمپول تزریقی ِ انسان غربی ِ قرن معاصر است.-ساعت نزدیک 1بعد از ظهر است که توی ظرف های سفید یکبار مصرف، غذا میرسد..البته با کوکاکولا...و این یعنی آزمون از اینجا به بعد بوی مرغ میدهد..گرچه از صبح هم اینجا بوی انواع مواد غذایی را تست کرده ایم!سر جلسه ی امتحان نهار خوردن، چیزی ست که از آن متنفرم..البته من با خودم از خانه غذا آورده ام.. ولی... ترجیح میدهم صبر کنم..-ساعت نزدیک به 4 بعد از ظهر است که دیگر توان نشستن ندارم..گردنم روی سرم بند نمیشود و بدجور سردم شده..امتحان یک ساعت دیگر هم ادامه دارد.ولی دیگر باید بروم..-ساعت به 4 نرسیده بود که با بچه ها خداحافظی کردم و از سلف بیرون زدم..هوا سرد بود همچنان..ولی باران بند آمده بود..مسیر طولانی سلف تا در خروجی را پیاده گز کردم..تا بشود از آن دانشگاه که برای خودش یک محله است خارج شوم..راستشهمچنان به این فکر میکردمکه آیا راه دیگری جز برگزاری یک امتحان طولانی،برای سنجش مهندسان معمار نیست؟!امتحانی که در آن نه به ساعت نیایش فرد توجه میشود و نه به نیازهای اولیه ی جسمی او..
نرگس حسینی
۱۹مهر
استاد هرچی از دهنش در اومد گفت..نه خدایی من قیافه ام شبیه دانشجوی فلسفه است؟؟؟به من میگه تو حرف نزن فقط زبون درازی میکنی!!!من زبون درازی میکنم؟؟؟بعدم زیرزیرکی میخنده....!به جون مهران اگه حالشو نگرفتم.براش کار کدی بردیم میگه پوستی بیارید..پوستی میبری میگه چرا اینا اینقدر کثیفه..تمیز میبری میگه چرا اصلا خط نکشیدی ... خط نداره ... بی روحه...!فرم میبری میگه نه این خوب نیست ........ اینجوری خوبه.هفته بعد همونو که تایید کرده میبری میگه .. وا .. این چیه.... این شکلی خوبه ..!!(یعنی همون که خودت هفته ی قبل آوده بود..!)خب استاد ثبات شخصیت داشته باش.طرف پلان آورده توی راهروش میشه فوتبال بازی کرد میگی خوبه!!!آخه آدم حسابی مگه زمین مفته!میگم پلان چطوره استاد تایید کنید بریم سراغ زندگی مون.میگه فرمش مشکل داره. میگم استاد شما خودت هفته قبل اینو تایید کردی ..!!! میگه کی؟؟؟ من؟؟؟!!!!آقا بی خیال...ولش کن.میگه تو فقط حرف نزن.باشه من حرف نمیزنم.ولی شما م تو رو به پیغمبر ثبات شخصیت داشته باش!بعد میگه شماها چهار روز دیگه میخواید آرشیتکت شید باید این کار و کنید و اون کارو کنید.بهش میگم ولی وزارت علوم نمیخواد آرشیتکت تربیت کنه فقط میخواد کارشناس معماری تربیت کنه...میگه تو فقط به درد فلسفه میخوری برو تغییر رشته بده!!!تو دلم میگم اگه آرشیتکت یعنی مث شما شدن من همون بقالی بزنم و ماست بفروشم بهتره......این پست رو قبلا توی بلاگفا م توشته بودم.. گفتم یادی کنم از اون روزا...روزای آخر ترم 8 ...
نرگس حسینی
۲۶مرداد
سال سوم دانشگاهشاید هم سال دومسر درس طراحی معماریقرار بود یک قسمتی از شهر رو به صورت حجمی بسازیم.یادم نیست تهران بود یا قزوین..یک عده از بچه ها رفتند و عکس گرفتند از بدنه ی شهری و نقشه ها هم تهیه شد.رسیدیم به ساختن.قرار شد بچه ها بیان خوابگاه و توی خوابگاه با استفاده از فوم صبقات رو دربیاریم.مثلا هر 3 میلیمتر میشد یه طبقه.قبلش باید زمین پروژه رو میساختیم.از اونجایی که من قبلا با یونولیت کار کرده بودم میدونستم که توی جابجایی صفحه هاش، یونولیت خرده میشه و از بین میره.گفتیم برای اینکه این اتفاق نیفته بیایم و با استفاده از چسب چوب و روزنامه سطح ش رو بپوشونیم.هم سطحش سفت میشه و هم دیگه به این سادگی خراب نمیشه.یونولیت خریدیم و افتادیم به جونش با بچه ها..البته چون دو تا اشتباه کرده بودیم یونولیت ها بعد از خشک شدن تاب برداشت.و علاوه بر یونولیت ها، مخ مون داشت تاب بر میداشت.اول اینکه ضخامت ش رو کم گرفته بودیم.دوم اینکه یونولیت مون به اندازه ی کافی فشرده نبود.عکس هایی که در پایین این پست میبینیددست آدمهایی ه که توی پروژه ی تاب برداشتن بهم کمک کردن!!دست هایی که مال آدم هایی که حالا فقط ازشون همین عکس ها باقی مونده..حتی خاطره ی بعضی شون هم پاک شده.گرچه بعضی هم خیلی با معرفتند..
نرگس حسینی
۱۷بهمن
سلامقرائت دسته جمعی آیه امن یجیب راس ساعت 21 به نیت قبولی من در آزمون ارشد!لطفا پیام رسانی کنید!!
نرگس حسینی
۱۸دی
اگر « شیدایی » را از انسان بازگیرند، هنر را باز گرفته اند؛ شیدایی جان هنر است، اما خود ریشه در عشق دارد. شیدایی همان جنون همراه عشق است؛ ملازم ازلی عشق، جنون و شیدایی عاطف و معطوف هستند و مُرادف با یکدیگرند. حق انسان را به جنون ستوده است: اِنّهُ کانَ ظَلوُماً جَهولاً. عاشق مجنون است و مجنون را با «عقل » میانه ای نیست؛ ظلوم است و جهول. و اگر این جنون عشق نبود، با ما بگو که انسان آن امنتِ ازلی را بر کدام گُرده می کشید؟ کدام گُرده است که ثقل این بار صبر آوَرد، جز مجنون ظلوم و جهول؟ در چشم عاشق جز معشوق هیچ نیست. با عاشق بگو که در کار عشق عقل ورزد، نمی تواند. با عاشق بگو که در کار عشق انصاف دهد، نمی تواند، عشق همواره فراتر از عدل و عقل می نشیند؛ جنون نیز. و اصلاً عشّاق می گویند که این جنون عین عدل و عقل است. عاقلان می گویند: خداوند عادل است. عاشقان می گویند: بَل عدل آن است که معشوق می کند. عاقلان چون گرفتار بلا شوند، گویند شکیبایی ورزیم که این نیز بگذرد، اما عاشقان چون در معرکه بلا درآیند گویند: اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟ عاشقان عاشق بلایند. دُرّ حیات در احتجاب صدف عشق است و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛ در ژرفای اقیانوس بلا. عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد، چگونه به دریا زنند؟ کار عشق به شیدایی و جنون می کشد و کار جنون به تغزُّل؛ تغزل ذاتِ هنر است. جنون سرچشمه هنر است و همه، از آن « زمزمه های بی خودانه » آغاز می شود که عاشق با خود دارد، در تنهایی. جنونش را می سراید، و این یعنی تغزل. باباطاهر را ببین! « عریان » است از لباس عقل، و همین جنون برای آنکه شاعر شود کافی است: مو آن رندُم که عصیان پیشه دیرُم به دستی جام و دستی شیشه دیرُم اگر تو بی گناهی، رو مَلک شو من از حوا و آدم ریشه دیرُم کار جنون به تغزل می کشد، و چگونه می تواند که نکشد؟ مگر چشمه می تواند که نجوشد؟ و چون می جوشد، مگر می تواند که غلغل نکند؟ چرا آب درعمق زمین نمی ماند و از چشمه ها فرامی جوشد؟ و این آب چیست و چرا در عمق زمین خانه دارد؟ دل « خانه جنون » است. پس ریشه شعر و تغزل نیز در دل است؛ در اعماق دل. اما دل نه آنچنان است که هر چه به عمق آن فرو روی از خود دورتر شوی؛ دل در عمق خویش به اصل وجود می رسد. از عمق دل راهی به آسمان ها گشوده اند. راز عشق را در این پیغام فاش کرده اند؛ ثُمّ استَوی اِلَی السّماءِ وَهِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها و لِلاَرضِ ائتِیا طَوعاً اَو کَرهاً قالَتا اَتَینا طائِعینَ. « فرمود به آسمان و زمین که به سوی من بیایید، خواه یا نا خواه. گفتند: آمدیم از سر طوع و رغبت. » اینجا چه جای کُره است؟ و این عشق است، عشقی که آسمان ها و زمین را به سوی او می کشد. چون فرمود بیایید، دیگر چگونه آب از چشمه ها نجوشد؟ دیگر چگونه غزل ها ناسروده بمانند؟ حق با توست اگر فریاد اعتراض برداری که: « غزل فوران آتش است، نه جوشش آب. » آری، آتش درون است که فوران می کند. و راستی این غم چیست، که هم آتش است و هم آب؟ ناله هم آبی است بر سوز دل و هم بادی است که آتش را دامن می زند؛ یعنی قرار دل عشاق در بی قراری است. آب از چشمه ها می جوشد و تشنگان را سیراب می کند و باز به عمق زمین باز می گردد. غزل، گاه ترنم غلغل چشمه است: چو بر شکست صبا زلف عنبرافشانش به هر شکسته پیوست تازه شد جانش کجاست هم نفسی تا که شرح غصه دهم که دل چه می کشد از روزگار هجرانش و گاه فریاد هوهوی آتش فشان: این کیست این، این کیست این، هذا جنون العاشقین از آسمان خوش تر شده در نور او روی زمین بیهوشی جان هاست این یا گوهر کان هاست این یا سرو بستان هاست این یا صورت روح الامین ... تغزل بیان شیدایی و جنون است و ذاتِ هنر نیز جز این نیست: تغزل. فرمود بیایید که گیاه در جست و جوی نور، سر از خاک بیرون می کشد. فرمود بیایید که آفتابگردان جانب شمس را نگاه می دارد... و خودش را بنگر، شمسی دیگر است طالع شده بر افق جالیز؛ یعنی که عاشق تشبه به معشوق می کند. فرمود بیایید؛ پس دیگر چگونه انسان غزل نسراید؟ می سراید، اما حزین. دل بیت الاحزان است و از بیت الاحزان امید مدار که جز ناله حُزن بشنوی. یار، هجران گرفته است تا شوق وصل هماره باشد؛ اما هجران، شوق و حزن را با هم بر می انگیزاند. جهان بی حُزن گو مباد که جهان بی حزن جهان بی عشق است، اما این حزن نه آن حزن است که خواجه فرمود: « کی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد؟ » این، آن شرر است که دلسوختگان را بر جان و دل افتاده است تا لیاقت لقا یابند. آنجا دارالقرار است و قُلناَ اهبطوُا مِنها جَمیعاً حکایتِ هجران و بی قراری ماست، نوشته بر لوح فطرت. و هنر حکایت این بی قراری است، حکایت این غربت. و از همین است که زبان هنر زبان همزبانی است، زبان غربت بنی آدم است در فرقت دارالقرار... و همه با این زبان آُنس دارند؛ چه در کلام جلوه کند، چه در لحن و چه در نقش؛ اُنسی دیرینه به قدمتِ جهان.
نرگس حسینی
۲۰خرداد
less is moreیاless is bore?این را بگذارید کنار ِکم گوی و گزیده گوی چون دریااز دل برود هر آنکه از دیده برفت( یا یه چی توی همین مایه ها...)به نظر شما کدام درست است؟ من منتظر جوابم.حتی اگر مدتها این پست طول بکشد.دوستان معمار، فقط جنبه ی معمارانه و سبک شناسی بحث را نسنجند.من با همه ی حیطه ها کار دارم امروز..کهکشان خاموش :از بین این دوتا از دل برود هر آنکه از دیده برفت درسته به نظر من ... دریا :خوب نمیشه خیلی راحت گفت هر آنکه از دیده برفت از دل برفت چون خیلی ها از دیده ی ما دورن ولی ما زیاد یادشون میکنیم و گاهی حتی دلتنگ میشیم حتی تا پای گریه های شبانهاما کم گوی و گزیده گوی قشنگه دوستش دارمهمیشه هم صادقه حتی سخنران توپشم که نگاه کنی زیاد حرف که بزنه آخرش یا می خوابی یا تو چرتی
نرگس حسینی
۲۸ارديبهشت
بعد از یه خاکشیر آبلیموی خنک خنک،بعد منتظر موندن برای یه آدم خوب،وقتی راه افتادیم بریم سمت مسجد برای ختم پست قبل،اولین چیزی که نگاه سر به هوای منو به خودش جلب کردچیزی نبود جز دکه روزنامه فروشی!بعد اینکه بندگان خدا رو کلی معطل کردم جلوی دکه،یهو چشمم خورد به اسم یکی از استادهای دانشگاه مون روی صفحه جلد یه مجله.دستمو بردم طرفش و به سختی کشیدمش بیرون.یه عالمه اسم دیگه م بود که من میشناختمشون..یه ورقی زدمش و با حسم کنار اومدمو خریدمش!توی راه برگشت یه تورقی کردمش.البته با اعمال شاقه!!چون اون ساعت توی مترو تقریبا باید خیلی شانس بیاری که یه جایی توی مترو پیدا کنی که پای مبارکت به زمین برسه!!!مطالب جالبی نوشته بود.روند طراحی یه پروژه رو توضیح میداد.اگر کسی دوست داره درباره ی مبانی نظری طراحی در معماری بدونه، پیشنهاد میکنم مطالب این شماره ی مجله ی شارستان رو بخونه.بسیار جالب بود.گرچه میشه درباره ی بعضی مباحثش بیشتر صحبت کرد.
نرگس حسینی
۲۶دی
به احتمال قوی تا چند روز آینده میرم سفرپس بهتر دیدم تا قبل از رفتن موضوع تاریخانه رو به یه جایی برسونم..و اما تاریخانه..."تاریخانه" رو اولین بار توی کلاس دکتر ثبوتی شنیدماسم یکی از قدیمی ترین مساجد ایران، در شهر دامغان.استاد تاریخانه رو اینطور معنی کرد کهتاریخانه از دو بخش "تاری" و "خانه" گرفته شده.."تاری" به معنای "خدا" و "خانه" هم که خانه است..یعنی اگر ترجمه اش کنیم میشه "خدای خانه"..( یا خدایخانه)بچه ها کلی با این تفسیر حال کردن که ایول! من بعد به جای واژه ی عربی و نامانوس "مسجد" میگیم "خدایخانه"...!!بعدها دیدم که توی طراحی بعضی دوستان در کلاس های ارشد،در طراحی فضای نیایشگاهی اسلامی، واژه ی "تاریخانه" و "خدایخانه" جایگزینن کلمه ی "مسجد" شده..اما حقیقت اینه که مسجد تاریخانه ی دامغان،قبل از دوره ی اسلامی،یه چهارطاقی بوده که به عنوان نیایشگاه زرتشتی ها استفاده میشده..به عبارت ساده تر ،تاریخانه ی دامغان قبلا آتشکده بوده..به اونجا، ناری خانه هم گفته میشده،به معنی خانه ی آتش.به مرور زمان، ناری خانه، به تاری خانه تغییر اسم داده....حالا اصلا بگیم که تاری به معنی خدا باشهو به هیچکدوم از این سیرهای تاریخی هم کاری نداشته باشیمو بگیم که بر اساس همین لغت ِ "تاری خانه"، ما باید به جای مسجد، در فارسی بگیم "خدای خانه"..یه سوال پیش میاد:آیا "خدای خانه" بار معنایی "مسجد" رو داره یا نه؟!خدای خانه یعنی خونه ی خدا.یعنی خدا نشسته اونجا!! و اونجا خونه شه..یعنی در نظر گرفتن جای ثابت برای خدا..چیزی که حتی در کعبه هم در نظر گرفته نمیشه!_ مشکل من توی ترجمه ی کلمه ی کعبه هم همینه!!! آخه چرا به کعبه میگیم خونه ی خدا، در حالی که کعبه یعنی جسم مکعب شکل، جسمی که تمام وجوهش چهار گوشه.. _کلمه ی خدای خانه بعد تصنعی برای خدا قائله..و به نوعی کاملا مشخص یه ریشه ی بت گرایانه به خداوند الصاق میکنه..در حالی که اسلام معتقده :خداوند ، نادیدنی و ناپیداست..جسم نداره ..آلله نور السماوات و الارض..نور نیازی به خانه ی برای جلوس نداره..این کلمه ناشی از تفکر معابد در زمان قبل از اسلام ه.. که برای خدایان شون، مکان و لباس و .. متصور بودند..در حالی که خداوند از این صفات مبراست..در عبارت "مسجد"ما چند چیز میبینیم..مسجد یعنی محل سجده کردن..یعنی جایی که تو مسجود رو نیایش میکنی..یعنی اشاره به فضایی که باید یک جسم انسانی پر ش کنه و مسجود ، روح اون فضاست نه جسم اون فضا......به نظر مناگر دوستان معمار منکمی با زبان اصلی واژه ارتباط برقرار کنند،چنین فجایعی رو شاهد نخواهیم بود..اساتید برجسته ی معماری،همیشهاین بنای ارزشمند رو "مسجد تاریخانه ی دامغان" معرفی میکنند..نه "خدایخانه ی دامغان"  !!خوبه که دوستان به این نکات لطیف و نغز توجه کنند..این پست طولانی شداز اینکه حوصله کردید سپاسگزارم..
نرگس حسینی
۱۹دی
گرچه خیلی از طرف دوستان استقبالی برای تحلیل بحث خدایخانه ندیدمولیاز اونجایی که این بحث آغاز یک مجموعه بحثه ترجیح میدم یک بار دیگه مطرحش کنم...کی میدونه تاریخانه یعنی چی؟ چند روزه دیگه این بحث رو شروع میکنم..امیدوارم به جاهای خوبی برسیم...
نرگس حسینی
۱۴دی
کی میدونه تاریخانه یعنی چی؟
نرگس حسینی
۲۱آبان
گفته بودم از شهر کتاب خوشم نمیادبعضی ها فکر میکنند دارم دکمه بازی در میارم..!نه به خدا!آخه شما نگاه کن..این عکس یکی از طبقات بخش خارجی ه.بخش کتب معماری.توی این بخش کتابهای جالبی ارائه شده بود.شاید از بخش فارسی هم جذاب تر.جمعه که به سرم زده بود برم با این رفیق دانشمندم یکمی قدم بزنم،و البته از حلیم یه جای دیگه هم موندم،و حتی از صبحانه خونه-!-بعد از کلی پیاده روی و صحبت درباره یه عالمه موضوع ،از سرعت نور گرفته،تا جهان های موازی ونگاه به واژه ها در ترسیم جامعه ی دینی و ماتریالیستی - ذیل واژه شهروند- ...........یه سری هم زدیم به غرفه ی کتب معماری بخش خارجی..اگر خوب دقت کنید میبینید که کتاب معماری ایران در دوره اسلامی،دقیقا کنار معماری اروپا در دوره سبک گوتیک قرار گرفته......توی نگاه اول به عنوان کسی که هیچی از معماری نمیدونه ، چی فکر میکنید؟خبطبیعیه که فکر میکنید هر دو کتاب چون درباره ی بناهای نیایشگاهی هستند، کنار هم قرار گرفتند.و دقیقا از همینجاست که داد من میره هوا!!!!!!!!!!!!..سبک گوتیک در اروپا، به اختناق، وحشت، و خشونت دین در برابر مردم شهره ست..دلیلش هم واضحه..چون در اوج دوره ی قرون وسطی بوده..و اصلا نیازی نیست که من الآن بخوام توضیح بدم که توی قرون وسطی رابطه ی مردم و دین، چطور بوده..!اگر برای کسی سواله که چطور بوده، بره مطالعه کنه- ؟!-..ولی دقیقا توی دوره اسلامیکه اوج شکوفایی فرهنگی ش توی ایران بودهرابطه ی مردم با دین، کاملا متفاوته....شما وقتی وارد یه کلیسای سبک گوتیک میشی از ترس ممکنه خودتو خیس کنی..!ولی وقتی وارد مسجد شیخ لطف الله - برای مثال- میشی، سرشار از آرامشی..آرامشی که فضا داره به تو میده، نه اینکه تو به فضا آرامش بدی!!..توی هردو تحت تاثیر فضایی، ولیخدای سبک گوتیک، یه خدای خشن ِ وحشتناکِ بیرحم  ِ بدون رافت ه.. که تکون بخوری میبردت جهنم!ولی خدای دوره ی اسلامی، یه خدای مهربان ِ مملو از آرامش ِ رئوفِ بخشنده ست.. که حتی بهت اجازه نمیده، جز خودش، جلوی یه بنده دیگه به گناه ت اعتراف کنی ، که مبادا کرامت انسانی ت خدشه دار بشه!...حالا من اینا رو درباره ی معماری و نگاه سبک ها میدونم،اون کسی که میاد فقط رد میشهو حتی زحمت ورق زدن کتاب رو به خودش نمیدهدرباره ی این دوتا کتاب چی فکر میکنه؟..از اون بدتر،اگه یه خارجی که با فرهنگ ما آشنایی نداره،برحسب احتمال یک در میلیارد،بیاد و این دوتا رو کنار هم ببینه،درباره ی معماری ما در دوره ی اسلامی چه فکری میکنه..؟...جنگ نرم همین چیزای ساده ست..لازم نیست شونصدتا نمایشگاه براش برگزار کنیم، بی نتیجه......خانم ها..آقایان..به اطراف دقت کنید....بهترین تخریب،بد دفاع کردنه..برای اطلاعات بیشتر درباره ی فلسفه ی هنر در دوره ی اسلامیپیشنهاد میکنمکتب دکتر سیّد حسین نصر رو بخونیم، گرچه خالی از خلل نیست.و البته نگاهی موشکافانه داشته باشیم، به دست نوشته ها و مقالاتسیّد مرتضی آوینی.
نرگس حسینی
۱۶تیر
اصلا یادم نبود برای وقتیکه دریا میرومحتمابا خودم آفتابه ببرم!!!...رفتم دانشگاه..اصلا یادم نبود امروز همه ی کارکنان بخش اداریمراقبت ِ کنکور دارند!!!..تمام کار ماند برای یک وقت دیگر..
نرگس حسینی
۰۸ارديبهشت
«فریدریش نیچه به درستی مرگ خدا را اعلام کرد، اما من می‌گویم که اوهرگز به دنیا نیامده است. خدا افسانه است. او اختراع است و اکتشاف نیست. آیا تفاوت بین اختراع و اکتشاف را می‌دانید؟ اکتشاف با واقعیت سر و کار دارد، اما اختراع را شما پدید می‌آورید.»اوشواین نوشته را در این صفحه از ویکی پدیا خواندم..یادش بخیر کلاس های دکتر رییسی..یک روز آمد و گفت ،کانت این را میگویددکارت این رانیچه این را..آخرش هم گفتانگار حسابی پنبه ی خدا را توی این جلسه زدیم..!!خیلی وقت استاز داغی کلاس های مبانی گذشته..و من مانده ام با روحیه ی نقدی که یادگاری حقیقت جویی است وشایددکتر رییسیو قبل از او آقا مرتضی به بودنش در منسیخونک زده اند..سیخونک شاید همان عبارتی باشد که توی فیس بوک ، در سمت چپ بالا ، میشود مشاهده کرد....خیلی دوست داشتمنیچهکانتو دکارتزنده بودندو این روزها را میدیدند..روزهایی کهآنچه آنها رشته بودندیکییکیپنبه میشود....باید این عقبگرد فلسفی را جبران کنیم..آقای ملاصدراآقای سهروردیلطفا برانگیخته شوید..دنیا به شما احتیاج دارد....نیچه مرده است..
نرگس حسینی
۰۳ارديبهشت
خاطرات در فضایی میماندکهخالقشانماییم..این جمله را یکی از دوستاندر پاسخ به تبریک روز معمار برایم فرستاد....لبخند روی لبهایم نشست..اولشلبخندی گرمو بعد..تلخ شد....امروز بزرگداشت شیخ بهایی،روز معمار،و روز اصفهان است....معمارهافضا طراحی میکنندو فضاانرژی دارد..اگرچهدر حرمت فضاییقائلم به شرف المکان بالمکینولیاین حقیقت استکهچون معمار، هنرمند استو هنرمنددر جسم اثرشحلول میکندپسهنرمنددر انرژی فضا ، تاثیر دارد....و حالا تو فکر کنکه معمار میتواندچه مدینه ی فاضله ای بسازد با اثرشو انرژی اثرش...و میتواندچه نا کجا آبادی بسازد،باز با انرژی اثرش...!!!..و باز آقا مرتضیو باز آقا مرتضیکه روحش شادمیگفت:هنر، تجلی شیدایی ست....معمار میتواندجامعه را شیدا کند....اگر شیدا باشد....چندتا معمار شیدا داریم....؟..جامعه ی اشراقی....جامعه ای ستکه معمارانششیدا باشند....حیف..حیف که جامعه ی آکادمیک معماری امروز مااز اشراقو شیداییبسیار فاصله دارد......و این فاصلههمان فاصله ماستتاخدا.
نرگس حسینی
۰۲ارديبهشت
داشتم به حاج رضا فکر میکردم..سن و سال حاج رضا خیلی بالاست.جای پدریزرگ من است..با دایی یک جورهایی هم کارند..چند وقت پیش حاج خانوم از همسر حاج رضا پرسیده بود: کم پیدایی؟! نیستی؟!گفته بود: حاجی نیست بیشتر میمانم خانه..پرسیده بود: کجا رفته مگه؟گفته بود: دانشگاه تبریز قبول شده...!!  میره اونجا نصف هفته.....حاج رضا با آن همه مشغله و کار و بار و زندگی دانشگاه روزانه قبول شده..!!....دارم فکر میکنم ، این کتابی که دو هفته است که قرار است بخوانمش ، چرا از صفحه هفتاد تجاوز نمیکند؟..دکتر حسابی را بیخیال..شهید چمران را بیخیال..حسن باقری را بیخیال..بوعلی سینا را بیخیال..بیالااقلحاج رضا بشویم...!
نرگس حسینی