۱۹مهر
بقالی
جمعه, ۱۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۰ ب.ظ
استاد هرچی از دهنش در اومد گفت..نه خدایی من قیافه ام شبیه دانشجوی فلسفه است؟؟؟به من میگه تو حرف نزن فقط زبون درازی میکنی!!!من زبون درازی میکنم؟؟؟بعدم زیرزیرکی میخنده....!به جون مهران اگه حالشو نگرفتم.براش کار کدی بردیم میگه پوستی بیارید..پوستی میبری میگه چرا اینا اینقدر کثیفه..تمیز میبری میگه چرا اصلا خط نکشیدی ... خط نداره ... بی روحه...!فرم میبری میگه نه این خوب نیست ........ اینجوری خوبه.هفته بعد همونو که تایید کرده میبری میگه .. وا .. این چیه.... این شکلی خوبه ..!!(یعنی همون که خودت هفته ی قبل آوده بود..!)خب استاد ثبات شخصیت داشته باش.طرف پلان آورده توی راهروش میشه فوتبال بازی کرد میگی خوبه!!!آخه آدم حسابی مگه زمین مفته!میگم پلان چطوره استاد تایید کنید بریم سراغ زندگی مون.میگه فرمش مشکل داره. میگم استاد شما خودت هفته قبل اینو تایید کردی ..!!! میگه کی؟؟؟ من؟؟؟!!!!آقا بی خیال...ولش کن.میگه تو فقط حرف نزن.باشه من حرف نمیزنم.ولی شما م تو رو به پیغمبر ثبات شخصیت داشته باش!بعد میگه شماها چهار روز دیگه میخواید آرشیتکت شید باید این کار و کنید و اون کارو کنید.بهش میگم ولی وزارت علوم نمیخواد آرشیتکت تربیت کنه فقط میخواد کارشناس معماری تربیت کنه...میگه تو فقط به درد فلسفه میخوری برو تغییر رشته بده!!!تو دلم میگم اگه آرشیتکت یعنی مث شما شدن من همون بقالی بزنم و ماست بفروشم بهتره......این پست رو قبلا توی بلاگفا م توشته بودم.. گفتم یادی کنم از اون روزا...روزای آخر ترم 8 ...
۹۲/۰۷/۱۹