مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۴۰۳ مطلب با موضوع «دلمشغولی ها» ثبت شده است

۱۵مرداد
نرگس حسینی
۱۵مرداد
در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد!  چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه ‌هـا گم شد  چه هفته‌ها که رسید و چه هفته‌ها که گذشت شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد  و هـفـتـه‌ای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟  کـــدام جــمـعـه‌ مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟ بــرای آمــدنـت جـــمــعــه‌ای مـعـــیــن کـــن کـه هـفتـه‌ها همـه‌شـان خـالی از تـرنـم شد
نرگس حسینی
۱۱مرداد
میشکنم در شکن زلف یار
نرگس حسینی
۱۰مرداد
نور در عالم هر چه هست از سوختگان است که برون میتابد ، و دل تا در راه عشق نسوزد کجا نور یابد ، که نور در این عالم هرچه هست از سوختگان است.
نرگس حسینی
۰۸مرداد
اینم سوغات بیشمار  ه برای امروز.من که صفا کردم با این.می آمد از طواف کسی همتبار نوربرزانوی ادب مقابلش آرام می گرفتشاگرد بود و در کنف حضرت جواد(ع)نم نم از علم بی حد شان وام میگرفتدر راه خانه بود که گنجشک چشمهاشبر دختری نشست و دلش را اسیر کردمیسوخت از حرارت عشقی که بی درنگسرتاسر وجود جوان را کویر کرداز بخت بد کنیزک همسایه بود اویعنی هزار مرتبه در معرض گناهشیطان شروع کرد: سراغش برو و خوبتعریف کن حکایت این عشق و آن نگاه!!با خود حساب کرد که: در شهر شهرتمشاگردی از کلاس جودالائمه استبا این گناه من نبرم آبروی او...یا نشنوم که حضرت آقا دلش شکست؟!!شیطان دوباره دست بکار فریب شد:یک نامه....؟ - نه!! سربام و نگاه...؟ - نه!!شاگردی از کلاس جوادالائمه اممن آبروی او ببرم با گناه؟ نه!!...چندی گذشت از این قضیه تا جوان مااز غصه حکایت عشقش مریض شدبا هیچ کس نگفت چگونه به یک نگاهیکدل نه! صد دل عاشق روی کنیز شدروزی امام و چند تن از همکلاسهاشاز خانه اش بنای عیادت گذاشتندمادر دوید سوی عیادت کنندگانبا گریه گفت رفته ز کف هرچه داشتندحال پسر خراب و دل مادرش کباببرپیکر جوان٬ خبر از جان نمانده بودمیمرد و زنده می شد از این حالت پسرمادر که پیرزنی صاف و ساده بودآقایمان جواد ائمه که لب گشودانگار خون تازه به رگهاش رخنه کردوقتی که گفت: جمعه به مهمانیم بیایکمرتبه ز بام تنش پرکشید درد!آقا سپس به خانه همسایه رفت و زودبا یک کنیز از در خانه روانه شددر باغ وعده گاه نشاندش به انتظارباغی که در نگاه کنیز، آشیانه شدجمعه رسید و چند تن از همکلاسهاهمراه آن جوان به سر وعده آمدنداما کسی نگفت در آن باغ با صفاآن روز خاص جمعه برای چه آمدند!تا اینکه با اشاره حضرت، کنیز زودنوشیدنی به دست به مجلس قدم گذاشتچشم جوان به چهره اش افتاد و بعد از آندیگر در آن میانه کسی را نمی شناخت!لبخند روی چهره آقا نشسته بودبا خنده گفت: خطبه بخوانم؟ سکوت کردمن جای تو صداق، همین باغ می کنماین را امام گفت و جوان هم سکوت کرد...مجلس تمام شد که یکی با امام گفتاین التفات ویژه ی تان بی دلیل نیستآقا عنایتی بنمایید و با همهعنوان کنید ویژگی این جوان به چیست؟آقا به رسم جود و سخای همیشگیبا حسرتی عجیب از این راز سرگشود«او محض آبروی من از عشق خود گذشتیعنی که او جواد فروشی نکرده بود»(جوان مذکور، شاگرد امام جواد علیه السلام عبدالله بن سالم است)
نرگس حسینی
۰۸مرداد
وقتی می خواهم تاریخ بالای صفحه را بنویسم؛ گوشه اش طوری که فقط خودم ببینم می نویسم: جمعه و او نیامد! همکلاسی ام از گوشه عینکش نگاهش را قل می دهد روی دفترم. نگاهش را می اندازم روی دفتر خودش. دفترم را مثل بچه های کوچکی که می خواهند کسی از رویشان تقلب نکند تا می کنم. همکلاسی ام چشم غره می رود و نگاهش را از روی دفترش برمی دارد و می گذارد روی تخته کلاس. معلم همکلاسی کنار دستم را صدا می زند و او می رود. گوشه تاریخ دفترش طوری که فقط خودش ببیند می نویسم: جمعه و او نیامد! برمی گردم و پشت سرم را نگاه می کنم. هیچ کدام از بچه هایی که پشت سرم نشسته اند حواسشان به من نیست. روی دفتر هر دویشان بزرگ می نویسم: جمعه. هر دویشان بر سرم فریاد می زنند. معلم به سمت میز من می آید. نگاهش را به نگاهم گره می زند. یک گره کور. که من هرچه تلاش می کنم؛ نمی توانم بازش کنم. می گوید: خودکار نو خریدی؟ روی دفتر خودت امتحانش کن. کلاس غرق خنده می شود. قسمتی از گره کور نگاه را باز کرده ام. اما نمی دانم چرا گوشه سمت چپش باز نمی شود. معلم می گوید: بفرمایید بیرون. حس می کنم دنیا بر سرم خراب شده است. گره کور باز می شود. از جایم بلند می شوم. راهروی میان نیمکتها را طی می کنم. نزدیک تخته می رسم ... گچ را برمی دارم. و روی تمام فرمولهای شیمی و مسئله های فیزیک و اتحادهای ریاضی و تاریخهای ادبیات و اشعار کی و کی و کی بزرگ می نویسم: امروز جمعه است. کسی منتظر نیست؟ برمی گردم و پشت سرم را نظری می اندازم. انگار خواب می بینم. کلاس غرق در اشک شده است. و جمله خودم صدها بار جلوی چشمانم می رود و می آید: امروز جمعه است ... کسی منتظر نیست؟ معلم به سمت تخته می آید. همه اعداد و فرمولها و جملات را پاک می کند و با خط درشت می نویسد: درس امروز؛ درس انتظار! و بچه ها کنار تاریخ بالای صفحه شان طوری که فقط خودشان ببینند می نویسند: جمعه و او نیامد! اما معلم گوشه تخته کنار تاریخ طوری که همه بچه های کلاس ببینند می نویسد: تا جمعه دگر انتظارها باقی است!
نرگس حسینی
۰۷مرداد
از همه دوستانی که نظر میذارند سپاسگزارم.از همه ی اونایی که صندوق پیام رو میترکونند سپاسگزارم.فقط یه خواهش اساسی دارم.لطفا بی زحمتفارسی تایپ کنید.من پیام های به اصطلاح فینگلیش را به احترام زبان مادری ام  نه میخوانم و نه منتشر میکنم.اصلا بگویید طرف ناسیونالیست است.هستم.همه چیز را که از ما گرفته اند.همین زبان فارسی برای ما مانده.این یکی را تو را به خدا حفظ کنیم.به خدا از روی فردوسی شرمنده ام...  !
نرگس حسینی
۰۷مرداد
تو نمیدانی آدم حوصله نداشته باشد و ترم آخر باشد و 30 روز دیگر دفاع داشته باشد و هنوز هیچی نداشته باشد و با این جمله که لااقل یک نفر دیگر هم مثل من است سر خودش را شیره بمالد و مدام حالش گرفته شود و خدا برایش بباراند و و یکی در 280کیلومتری اش هی بخواهد تجدیدش را فراش کند و توی دلش از خودش لجش بگیرد و خودش را توی یک اتاق خاموش به یاد یک از دست رفته با لامپ خاموش نگه دارد چون تمام بچه گی اش یکی توی مغزش راه رفته که آن لامپ را خاموش کن و مدام گرمش باشد و هی تا ساعت 2شب مغز خودش و هم دانشگاهی اش را به کار بگیرد و دست آخر هم بعد از یک هفته گردش مجازی نفهمد ویدئو آرت چه فرقی با سینما دارد و توی مبانی پایان نامه اش هرچه زور بزند نتواند بفهمد که مخاطبش خالی از ذهن باشد بهتر است یا باری داشته باشد و نتواند بفهمد توی این مملکت داشتن یک نظام آموزشی بهتر است یا یک نظام پرورشی و اگر اسم وزارت خانه ما آموزش و پرورش است پس چرا معلم پرورشی جایگاه ندارد یا اهمیت ندارد یا اصلا خودش تربیت ندارد و اصلا چرا توی سیستم ما همه چیز دولتی شده و دیگر مردم مندی و مردم باوری و مردم محوری در شیوه های تربیتی ما از دست رفته و چرا آن آقا که دیروز تمام آشغال های ماشینش را ریخت توی جوب ، آن یکی به رییس جمهور فحش میدهد و نتواند بگوید که پدربیامرز الان چه ربطی داشت به حسن کچل و  بخواهد حداقل توی پایان نامه اش برای این بنا روح پرورش حاکم باشد در کنار آموزش ، چون معتقد است ساختمان های ما امروز فرهنگ ندارند و نداند چطور میشود فرهنگ را توی آن دمید.......... چه حالی دارد؟نه .تو نمیدانی.
نرگس حسینی
۰۴مرداد
به وبلاگش سر زدم خیلی حال کردم.نظر هم طبق معمول نگذاشتم.!دنیایش خیلی قشنگ است.این  وبلاگ جوان برتر ایران است. یک سربازمعلم جنوبی.
نرگس حسینی
۲۴تیر
دشمنی    با    هنر   ،   همانند    دشمنی   با   خورشید    است.              عکس : طلوع خورشید در افق تهران.
نرگس حسینی
۲۳تیر
کمتر شاید وقت کنم که بیایم توی این دنیا.گرچه هر وقت از این حرف ها میزنم بعد گندش را در می آورم و روزی 30بار آپ میکنم.ولی باید بروم سراغ درد بی درمان طرح 5. که انصافا بیشتر از یک روز وقت مرا تا حالا نگرفته..!باید بروم و بیشتر وقت بگذارم پاش که استاد زل نزند توی چشمم و بگوید تو برو فلسفه بخوان. گرچه من فلسفه را دوست دارم ولی هر فلسفه ای به من نمیسازد.فلسفه را باید با استادهای تپل گذراند.خلاصه که این دانشجوی _به ظن استاد _ فلسفه باید یک مدتی در خدمت مجاز نباشد.راستی فاطمه اگر آمدنی شدم و عمری بود با آن آقا برای هفته بعدش قرار بگذار برای پایان نامه خاکی به سرم کنم!..در ضمن این را هم دلم نمی آید برایت نگویم که کار خیلی سخت است.خیلی بیشتر از آنکه مغزم بتواند برایش کالری بسوزاند.مخصوصا حالا که شاید به قول آن برادر یادگاری باشد..........خداوندا بپذیر و ترحم کن.
نرگس حسینی
۲۰تیر
چند هفته پیش پهلوانی را دیدم.....زنجیری بسته در تقلای باز کردن با درخواست کمک معنویاحتملا مردم هم در این درخواست با او همراهی کردند چون زنجیر پاره شد...وقتی زنجیر پاره شد درخواست پهلوان برای کمک مادی چشمگیرتر بود؛ نفرین هم داشت:«اگه پول ندی بری حتما یه اتفاقی برات میفته..پهلوون دروغ نگفت.. تو هم صادق باش..1000 تومن بده »اما در فیلم «تهران انار ندارد» پهلوان را دوباره دیدم ... می‌خواستم به بقیه تماشاچی ها هشدار بدم حالا که پهلوان را دیدید پولش را بدید؛ نکنه نفرینش گیرا بشه ! این را توی یک وبلاگ خواندم..نمونه ی عینی اش را قبلا دیده بودم..زنجیر پاره میکنندو بعد هم مردم توی کاسه شان یا کلاه شان پول میریزند....داشتم به آن پهلوان فکر میکردم که هیچوقت هیچ چیز نخواست. همیشه آرام بود و سر به زیر. همه ی زنجیر ها را هم پاره کرد. همه را . هیچ پولی هم از مردم نگرفت. آخرش هم وقتی آخرین زنجیر را پاره کرد بی صدا رفت. آخرین زنجیر، دلبستگی اش بود به زنش و کودکش.ژیلا میگفت وقتی رفت فهمیدم دیگر نمی آید.همه ی زنجیرها را دریده بود.وپهلوان ، رفته بود...
نرگس حسینی
۱۷تیر
اول این را بخوانید.قبل از هرچیز باید یک دست مریزاد گفت به دکتر رییسی که دانشجویش را اینقدر آدم حساب میکند که نظرش را میگذارد وسط و میگوید اگر کسی انتقاد دیگری هم دارد ما خریداریم.اما بعد.من با جناب دکتر چند دفعه ای کلاس داشته ام. کلاس خوب و پر محتوایی ست اما خالی از اشکال نیست.اول باید به آن دوست بزرگوار عرض کنم هر کس در تدریس تخصصی دارد و تخصص دکتر رییسی مبانی و معماری معاصر است. و نه تدریس درسی مث معماری جهان. کاش ایشان قبل از برداشتن واحد مذکور به این مسئله توجه میکردند."منابع زیادند..."    این گله ی تمام دانشجویان دکتر رییسی است.مبانی را که با دکتر برداشتم از هفته ی اول مجبور شدم بنشینم به مطالعه ی کتب. بعضی هایش حالا بعد از دو ترم هنوز هم تمام نشده..!! ولی یک نگاه استادانه پشت این حرکت دکتر بود که من وقتی به اجبار یکی از کتابها را خریدم تازه متوجه اش شدم. و آن ارتباط دانشجو با کتب علمی و معماریست.. بقیه ی کتابها را کپی کرده بودم. . .به آدم نمیچسبید. ولی این یکی هنوز هم وقتی گیر میکنم کمکم میکند.توی کلاس معماری جهان را نمیدانم ولی توی کلاسهای دیگر که من با دکتر داشتم یک جمله ی خوش آیند اول کلاس گفته میشد که بعضی وقتها برای من خیلی گران تمام میشد... " بچه ها از معماری چه خبر؟"همین یک جمله کافی بود تا یادم بیاید که من به عنوان دانشجوی معماری دغدغه ای از معماری دارم یا ندارم... و متاسفانه غالبا نداشتم. . . نه من که اکثر بچه ها با این معضل مواجه بودند... و با این روندی که من از دانشگاه خودمان _حداقل_ میبینم تا 100سال آینده هم معماری دغدغه ما نخواهد بود..."فضا تاریک است." این هم برای خودش معضلی ست.بهترین جا برای رفع کسر خوابهای تمام هفته کلاسهای سمعی بصری ست. چون هم تاریک تند و هم چون به خاطر تاریکی همه را جو میگیرد خیلی ساکت اند..!و این یکی را فقط با دل دادن به کلاس میشود حل کرد."آقای رییسی استقبال کم است"این یکی را هم دیده ام. مخصوصا وقتی جا نیست توی کلاس بنشینی و مجبوری بروی از بیرون صندلی بیاوری!ولی باز هم این دوستمان درست گفت.کلاس جهان را نمیدانم ولی کلاس معاصر و مبانی انصافا کلاسهای پرباریست. و به ظن من کلاس های دیگر دانشگاه غالبا جا میمانند توی سیل اطلاعاتی که در این کلاس ارائه میشود.مثلا آن استاد عارفمان سرجمع 20 دقیقه هم مفید درس نمیدهند.و آن یکی استاد عارف ترمان که به مبادی بسیار عشق میورزد یک سوم این مطالب را هم عنوان نمیکند. و مثلا دنیای معاصرش همان دهه ی 60 میلادی ست! و کلا ارتباط معماری معاصر را با کلاسش نمیفهمی.و هر دو این عزیزان قطر مباحث امتحانی شان از 1.5سانت تجاوز نمیکند . گرچه معماری کیلویی نیست.و یک گله اساسی که من از یکی شان دارم این است که شان دانشجو را با سیب زمینی یکی میداند و عینا عنوان میدارد که " همین هم که گفتم زیاد است و نمیفهمید"!!!اما خب اگر به خواهی تا آخرین ساختمان های مدرن که همین دیروز پریروز بهره برداری شده یا نزدیک ترین معنی را به واژه معاصر بفهمی بهترین راه کلاس های دکتر رییسی ست. حتی اگر منابعش زیاد باشد."عمق اطلاعات شما کم است"توی معماری یک جمله ای هست که میگوید "معماری اقیانوسی ست به عمق یک متر"و این برای موضوع ما کافیست.یک جمله دیگر هم بگویم و بعد بروم سراغ انتقادات خودم از کلاس ایشان.بهتر بود این دوستمان چند دفعه به جد سرکلاس همان استاد یادشده شان مینشستند و بعد مثلا سر کلاس یک استاد خوب معماری جهان - مثلا به ظن من دکتر زهرایی یا اصلا هر کس که خودشان انتخاب میکنند!- بنشینند تا ببینند که چه تفاوت عمیقی بین علم ارائه شده توسط ایشان با آن استاد مورد نظر من -مثلا- وجود دارد.من با جناب استاد مورد علاقه ی این دوستمان جهان داشتم و به واقع میتوتنم بگویم کلاس ما تنها به کذا میگذشت. و معماری حرفی برای گفتن نداشت. و تنها باری بود که من سر امتحان مجبور شدم هر چه دل رنجورم میخواست برای استاد بنویسم. و اعتراضم را علنی کنم.الحمدلله احترام به شخصیت دانشجو در کلاس دکتر رعایت میشود. و دانشجو یک شخصیت علمی تلقی میشود. منهای جنسیت.بگذریم.چند نکته هم من به عنوان انتقاد به کلاس استاد وارد میدانم.دانشجویان در کلاس از بیان نظر خود واهمه دارند. و گرچه این واهمه با یکی دوبار سخن گفتن در کلاس و رد وبدل شدن کلمه حل میشود ولی جو غالب این طور است..شاید بعضی ها را چهره استاد میگیرد حتی!از آنجا که باب پرسش و پاسخ توی خیلی از مباحث باز نمیشود دانشجو فرصت حلاجی برخی مباحث پایه را پیدا نمیکند و توی مسائل مهمتر گیج میخورد.وباز از آنجا که وقت همیشه تنگ است آن دسته از مباحثی که به پرسش و پاسخ میرسند ابتر میمانند. و گاه بی هیچ نتیجه ملموسی به بعد از کلاس موکول میشوند و خب بعد از کلاس هم عملا بحث منتفی میشود چون سر استاد شلوغ است.جو کلاس خیلی وقت ها باعث میشود نظرات استاد نظر غالب باشد. و به یک بیان دیگر آرا دیگر در باب یک مسئله مورد بررسی قرار نگیرد و به ظن برخی دوستان که قوه تفکر خود را در اتاق خوابشان معمولان جا میگذارند ، فقط حرف استاد درست است و لا غیر. این آفت در کلاس های مبانی به شدت به چشم میخورد. و شاید لازم باشد یاآور شوم که توی این کلاس فقط باید اندیشه ها را معرفی کرد نه اینکه بسته به ارادت شخصی خود نسبت به یک مکتب آنرا ارائه کرد.وقت کلاس معمولا پاسخگوی تمام مباحث نیست و مدام باید نگران بود که شاید الان طرح فلان موضوع از طرف من زمان بندی استاد را بهم میریزد.بسته به اعصاب استاد و شادی و ناراحتی یا خستگی و سرحالی ، کیفیت کلاس متغیر است. این یکی دیگر کاملا به شخص دکتر رییسی بر میگردد.و در پایان باید حتما از دکتر رییسی تشکر کنم بابت خیلی نکات مثبت در تدریس و برخورد دانشگاهی شان.
نرگس حسینی
۱۲تیر
صفحه 49 کتاب اندیشه اسلامی دو  نوشته:معجزه پدیده ای ست خارق العاده و خارج از نظامات علت و معلول شناخته شده ی مادی که برای اثبات دعوی نبوت همزمان با تحدی از جانب مدعی نبوت به اذن خاص الهی صادر میشود.با این اوصاف دوران معجزه به سر آمده.دیگر نباید توقع دیدن یا حس کردن یک معجزه باشیم.یعنی توی قرن ما ، توی قرن آخر الزمان دیگر کسی معجزه نمیکند. آخر کسی پیغمبر نیست. و پیغمبر که نباشد معجزه پر.و اسلام هم که معتقد است حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) آخرین فرستاده است از سلاله ی انبیا. و ما هم بر این اعتقادیم.اما یادم حست توی کتابهای قدیمی تر مان ، توی دبیرستان و راهنمایی و حتی ابتدایی نوشته بود معجزه آیتی ست از جانب پروردگار.و آیت یعنی نشانه.و من امروز دیدمش.روی صندلی عقب یک سمند نوک مدادی نشسته بود.داشت کتابش را ورق میزد.عینکی بود. با یک سایه آبی آرام پشت چشمهایش.کتابش را به من تعارف زد .. و من انگار که تو را دیده باشم دستپاچه کتاب را از دستش قاپ زدم ...معجزه شاید همین است.معجزه شاید همین همراه خوب است توی اتوبان قزوین.حالا تو بگو.....واقعا عصر معجزه تمام شده؟
نرگس حسینی
۱۱تیر
نه.هرکار میکنم نمیتوانم نذارمش روی وبلاگ.دارد با قلبم یه قل دو قل بازی میکند!..به قول محمود ...اصلا هیچی ...ولش کن.این را پیشکش کردیم به یک دوست.اما پیش از آن با قصه ای دیگر شروعش کردم.حسابی مراقب این یکی باش. رفیق.آدم غرق میشود توی نگاهش.چه غرق شدن شیرینی.میطلبد برایش میری.ما را که کشت تو را نمی دانم ولی خیلی دور نیست ....متن صفحه:در چشم من تمام زمین بارگاه توستمن هرکجا روم به حضور تو راهی ام...
نرگس حسینی
۰۶تیر
فردا 7تیر است.7تیر را بلافاصله بخوان.چون اتفاق هایش و آدم هایش به اندازه ی میدانهای متعددی که به اسمش هستند اصلا امروز برای دیگران مهم نیست...7تیر روز بهشتی ست.بهشتی برایم مصداق بارز اولولالباب بود.     و اینکه چرا؟  نمیدانم!یعنی هیچوقت نشناختمش که بدانم چر!" بهشتی بزرگ بود. خیلی بزرگ.    آنقدر که کسی نمیفهمیدش.."این جمله را همیشه دایی بهرام میگفت که توی قوه قضائیه همه ی آدم ها را از 7 پشتشان میشناخت.بهشتی که مرد خیلی ها نفس راحتی کشیدند.یکی میگفت توی اینجور حرکتها و انقلابها ، رهبران مظلومند. و اگر مظلوم نباشند یاران تراز اولشان بار مظلومیت را به دوش میکشند.و بهشتی مظلوم بود.و مظلوم زیست و مظلوم مرد.بهشتی را فقط امام میشناخت که میگفت بهشتی یک امّت بود...فردا 7تیر است.7تیر را سریع بخوان.مکث نکن.چون بهشتی هنوز هم مظلوم است.لینک فایل صوتی
نرگس حسینی
۰۶تیر
توی وبلاگش نوشته:ما همانیم که خود می دانیم، من ما نیست هنوز، آنچه او می خواهد.حالا نمیدانم از کجا توی ذهنش جا گرفته ولی خوب است اگر فقط به اندازه همین یک گناه فاصله را برداریم.متن هاش را میگذارم اینجا و توی پیوندها رد پایش را میگذارم بنام هدیه تولد خورشید.شما هم بیایید.همه دعوتند.او هیچکس را نخواهد راند. این قوم همه بلند نظرند و لطیف طبع. دل هایتان فراموش نشود.یا علی.هدیه ما امسال به امام زمان دل هایی است که چهل روز هوای خود را داشته اند. می خواهیم از پنجم رجب تا نیمه شعبان چله بگیریم. و در این چهل روز حداقل یک گناه را ترک کنیم و مرتکب آن نشویم.
نرگس حسینی
۰۴تیر
اینم داشته باشید..
نرگس حسینی
۰۳تیر
با آن که آفریده شده ست آدم از خداگاهی به اتّفاق ندارد کم از خداای اتفاق ممکن ناممکن ای علی (ع)ای جوهر تو ، هم ز تو پیدا ، هم از خدابین تو و خدا ، الف الفت و ولاستعلم از تو سربلند شد و عالم از خداماهی شدم در آینۀ چشمۀ غدیرشور تو ریخت در گِل من ، یک نَم از خدادر جبر و اختیار ، مرا داد اختیارخاک از ابوتراب گرفتم ، دَم از خدامن قهر می فروشم و او مهر می خردخوفم ز قهر نیست ، که می ترسم از خدا
نرگس حسینی