مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۱۷ مطلب در آذر ۱۳۸۸ ثبت شده است

۲۸آذر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نرگس حسینی
۲۸آذر
تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم
نرگس حسینی
۲۴آذر

یک شهر دعا کرد و بلا کم نشد امسال

خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال

 

ای ماه چه دیر آمدی از راه و عجیب است

دل واپس تو  عالم و آدم نشد امسال

 

پیش از تو محرم شد و پیش از تو عزا بود

مویی ز عزاداری تو کم نشد امسال

 

جایی ننشستیم که یادی نشد از درد

شعری نسرودیم که ماتم نشد امسال

 

صد خیمه ی خاموش به تاراج جنون رفت

یک خاطر آسوده فراهم نشد امسال

 

در گریه نهفتیم عزای شب خود را

تاوان تو زخمی ست که مرهم نشد امسال

نرگس حسینی
۱۹آذر

هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم

نرگس حسینی
۱۹آذر

Photograph By : Giota Passia

Photograph By : Giota Passia

Photograph By : Giota Passia

Photograph By : Giota Passia

Photograph By : Giota Passia

Photograph By : Giota Passia

Photograph By : Giota Passia

Photograph By : Giota Passia

نرگس حسینی
۱۵آذر

فردا 16 آذر است.

روز من.

روز ما.

فردا روز ماست. و این یعنی ما خیلی قدر داریم که توی تقویم یک روز را بنام ما سند میزنند!

یعنی یک روز از سال مال ما میشود. مال خود خودمان.

و همه توی این روز به ما توجه میکنند. میبینندمان. میشنوندمان. و لابد درکمان میکنند!

و ما هم لابد باید عوض همه ی سال را در بیاوریم. و قد تمام سال حرف بزنیم و ژست بگیریم و از خواسته های به حق و به ناحق خودمان حرف بزنیم و حتی اگر اوضاع با ما یار باشد و همه چیز بر وفق مراد پیش برود شاید بتوانیم بعضی از خواسته هایمان را که حالا بیشتر شبیه آرزو شده اند از توی صندوقچه ی خاطراتمان در بیاوریم و یک قدری درباره اش حرف بزنیم و بیشتر بالحن زمزمه...

خلاصه که هرچقدر توی همه یسال همه مشغولند و برای ما وقت ندارند فردا همه برای ما وقت دارند، همه ی آنهایی که تا حالا با کلی ببخشید ، بی زحمت ، آقا تو رو خدا ، فقط اجازه میدادند از جلو شان رد بشویم و در حالی که اصلا حواسشان نبود خودمان را جر واجر میکردیم که ما را ببینند و باز هم ملتفت نمیشدند حالا هم مارا خوب میبینند و هم خوب میشنوند.(البته حافظه شان متاسفانه کوتاه مدت است!!)

و خلاصه اینکه همه چهار چشمی ما را می پایند.

و ما فقط یک روز وقت داریم تا دیده شویم.

برای خیلی از ما های دیگر هم اوضاع همینجوری ست. یک نگاه سر انگشتی که به انواع ما های جامعه ی بیندازی میبینی اوضاع در اکثر جمعیت ها همین طور است.

جامعه ی معلمین ، فرهنگیان ، مهندسین ، پزشکان ، و حتی اجتماع های ارزشی مان هم مبتلا به اند. جامعه ی ایثارگران ، جانبازان ، آزادگان و خلاصه همه و همه. نمی دانم شاید فقط جامعه ی آبدارچی ها و برف پارو کن ها از دایره خارج باشند!

صدای بعضی هم که در بیاید پشت سرش به قول آن فیلم میگویند : وا !! چه جلافتا...!!! خدا به دور!!

کم اند کسانی که میگویند درد دل های این جماعت را بگویید با خط خوش بنویسند بدهند اداره ی مربوطه تا یادشان نرود این آدمها هستند.

پر گویی کردم که بگویم فردا روز ماست. ما جماعت دانشجو.

برایمان بیانیه زده اند از خیلی وقت پیش. که بیایید فلان کنید و بهمان کنید. آن یکی ها هم کم نیاوردند بیانیه ی دیگری دادند که محترمانه گفته اند بی جا کرده اید میخواهید از این کارها کنید.

و خلاصه که آن بالاها فتنه هنوز ادامه دارد...

یک بنده خدایی چند سال پیش تمام این حرکت ها را سربسته ، لای دستمال پیچیده برایمان تعریف کرد. بعضی ها شنیدند بعضی ها مشغول بودند یادشان رفت..

قصه اینکه کلاغ قصه ی ما چطور به اینجا رسید طولانیست، اما بد نیست بیاییم بطن قضیه را جستجو کنیم. این ظواهر را بزنیم کنار، تا بعنوان قشر تحصیل کرده ی جامعه بشود چاره ای بیندیشیم برای این آش شعله قلمکار.

لینک سخنرانی را میگذارم اینجا فقط انصافا اگر کسی به سراغم آمد توی این اوضاع و این هارا خواند و همت کرد و آن لینک را که قد 40 دقیقه از وقت مبارکتان را میگیرد گوش کرد ، به فکر چاره باشد و گرنه برای خواب زیاد دیده اند. باید به هوش بود ...

 

انقلاب و خطر فقر نرم افزاری -

نرگس حسینی
۱۴آذر

...وقت طواف دور حرم فکر کن کمی
    این خانه بی دلیل ترک بر نداشته است
    سوگند می خورم که «نبی» شهر علم بود
    شهری که جز علی در دیگر نداشته است
    چون روز روشن است که در جهل گم شده است
    هر کس که ختم ناد علی بر نداشته است
    طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
    انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
    یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
    یا جبرئیل واژه ی بهتر نداشته است
    این شعر استعاره ندارد برای او
    تقصیر من که نیست برابر نداشته است
    دستی که عشق را به تو پیوند داده است
    بی شک به کعبه فرصت لبخند داده است
    مولاتو کیستی که نبی آبروی خلق
    معبود را به نام تو سوگند داده است
    حافظ خبر نداشت که جهان وقف بوتراب است
    از کیسه ی خلیفه سمرقند داده است
    آری گره زده است زمین را به آسمان
   دستی که مرتضی به خداوند داده است

نرگس حسینی
۰۹آذر
با تشکر از دوست عزیزم مهرناز گلچین فر برای اینکه این آدرس رو بهم یاد آوری کرد

نرگس حسینی
۰۹آذر
نرگس حسینی
۰۸آذر

اسم مومیایی که میاد بدون اینکه بخوام خنده ام میگیره!

یاد فیلم مومیایی پرویز پرستویی میوفتم.

دست خودم نیست خب نمیخوام بی فرهنگ بازی در بیارم..!

این مطلب رو که دیدم قبل از هر چیز یاد اون افتادم و دوباره زدم زیر خنده.

جالبه.. از نظر باستانشناسی اطلاعات جالبی داره.

نرگس حسینی
۰۳آذر

برای مشاهده جدول برنامه ها کلیک فرمائید.

و خدا لبخند زد...دید عزیز زهرا دارد از صخره ها بالا می کشد و می آید... خدا به فرشته ها گفت هول نزنید. نوبت به همه تان می رسد که حسین مرا ببوئید . بگذارید ببینم آمده این بالا به چه کار؟

و حسین لبخند زد. آمده بود تا معرفتش را نشان بدهد. خدا می دانست که جگر گوشه ی زهرا سرتاسر معرفت است و علم...یقین  است و حکمت...آرامش است و صبر...اما حالا بی تابی می کند قلبش برای گفتگو با خدا...حسین حرفها داشت. حرفهایی که آن پایین گفتنی نبود اما این بالا ، زیر سقف آسمان...می شد روی کلمات و واژه ها حساب کرد تا بیایند واسطه شوند و بی تابی حسین را جلوی خدا رو کنند.

تا به حال کسی را دیده ای که آرزو کند بترسد؟خوف داشته باشد و بلرزد؟ حسین یادت می دهد که می شود چنین آرزویی هم داشت ؛ فقط به این شرط که آدم حس کند دارد "او" را می بیند. فقط به این شرط که آدم خوشبختی را در دامن کشیدن از دنیا ببیند. فقط به این شرط که آدم عصیان نکند مقابل "او"...بدبخت نکند خودش را و روحش را و همه ی دارو ندار وجودی اش را. این می شود که خوف از "او" لذت می شود برایش.ازش کیف می کند. دوست دارد همیشه بلرزد. دوست دارد آرام و قرار نیابد!

فرشته ها گریه می کنند. انگار  جگر گوشه ی زهرا دارد روضه می خواند.انگار بار آخریست که دارند او را اینجا می بینند. با لباسهای سپید.با پیشانی ای که رد خون رویش نیامده. با قلبی که چاک نخورده.وقتی حسین از تقدیرش می گوید که دوست ندارد به تاخیر بیفتد، خدا رو می کند به فرشته ها...شنیدید؟ حسین مطلع " یا ایتها النفس المطمئنه" است.عنقریب می رسد آن روز که فریاد بزند:" الهی! رضاً بِرِضاک،راضیاً بِقضائک "...فرشته ها زار می زنند.سینه می زنند.شور می گیرند.

حسین چه می کند با این معرفت به خرج دادنش.عرفه می خواند یا روضه؟! از گوش و چشم اش می گوید و ذهن من و تو می رود به سمت کربلا.از روشنی دیده اش می گوید و قلب من و تو عرض ارادت می کند به شش ماهه اصغرش. از  مقدرات می گوید و خون از گودال قتلگاه می جوشد و فواره می زند.

حسین از هر چه بگوید لاجرم مسافر کربلا می شویم.راستی که این روز عرفه، هنوز نیامده ، شورش ما را فراگرفته...واژه های عرفه را به این نیت می خوانم که زائرم کند.مرا همنشین خودش کند. مباد که حسرت این آرزو به دلم بماند...

 

نرگس حسینی
۰۳آذر


 

 

ناخواسته به روی سیاهم نگاه کن!
یک بار هم به خاطر من اشتباه کن!

جانا! مگر شکستن دلها گناه نیست
قربان دل شکستن تو - پس - گناه کن!

با یک نگاه می کشی و زنده میکنی
مابین مرگ و زندگی ام ، یک نگاه کن!

حتی دروغکی شده از عاشقی بگو
امشب مرا برای همیشه سیاه کن!

کشتی مرا، ولی مرو از پیش کشته ات
تابوت بی قرار مرا سر به راه کن!


از فردا چند روزی نیستم

مثل اینکه طلبیده اند

نرگس حسینی
۰۳آذر


دکتر عبدالحسین خسروپناه

موضوع ریزش‌ها در نظام اسلامی مانند هر پدیده‌ی اجتماعی دیگر، تک‌عاملی و تک‌ساحتی نیست. علل و عوامل مختلفی می‌توانند در بروز این پدیده نقش داشته باشند. اما بعضی عوامل، عوامل معلِّل هستند و بعضی مدلِّل. گاهی علت‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی سبب می‌شود که شخصی ریزش کند؛ مثلاً به‌عنوان شخصیت انقلابی حضور داشته، سال‌ها زندان و زجر کشیده، شکنجه دیده و در پیروزی نهضت نقش مؤثر داشته اما پس از مدتی می‌شود علیه انقلاب. از طرفی ممکن است دلائل مدلّل هم باشند؛ یعنی وجود معرفت‌هایی سب عدول از فرآیند انقلاب شده و منشأ ریزش گردند.

آموزه‌های دینی برخی علل روان‌شناختی و جامعه‌شناختی این پدیده را بیان کرده‌اند که به شرح آن می‌پردازم:


ادامه در صفحه ی اصلی
نرگس حسینی
۰۲آذر

هر که بر لوح بصر نقش خیال تو کند

هوس عمر به امید وصال تو کند

چشم بی خواب مرا کی دهد این دولت دست

که شبی دست در آغوش خیال تو کند

ظاهر آن است که از دست بلا جان نبرد

مرغ دل گر هوس دانه خال تو کند

طوطی روح من آن دم که بود طالب قوت

گذری برشکرستان مقال تو کند

طایر قدسی جانم چو شود تشنه وصل

میل خاک در چون آب زلال تو کند

آه کز دست رقیبان تو می ترسد دل

گر نسیم سحری پرسش حال تو کند

گر گذاری بسر تربتم آری روزی

دیده در خاک تماشای جمال تو کند

هر نفس گر ندهد خاک درت بوسه عماد

سبب آنست که فکری زملال تو کند



ادامه ی مطلب بخشی از مقاله ی شیخ حسین انصاریان
نرگس حسینی