16 آذر روز من
فردا 16 آذر است.
روز من.
روز ما.
فردا روز ماست. و این یعنی ما خیلی قدر داریم که توی تقویم یک روز را بنام ما سند میزنند!
یعنی یک روز از سال مال ما میشود. مال خود خودمان.
و همه توی این روز به ما توجه میکنند. میبینندمان. میشنوندمان. و لابد درکمان میکنند!
و ما هم لابد باید عوض همه ی سال را در بیاوریم. و قد تمام سال حرف بزنیم و ژست بگیریم و از خواسته های به حق و به ناحق خودمان حرف بزنیم و حتی اگر اوضاع با ما یار باشد و همه چیز بر وفق مراد پیش برود شاید بتوانیم بعضی از خواسته هایمان را که حالا بیشتر شبیه آرزو شده اند از توی صندوقچه ی خاطراتمان در بیاوریم و یک قدری درباره اش حرف بزنیم و بیشتر بالحن زمزمه...
خلاصه که هرچقدر توی همه یسال همه مشغولند و برای ما وقت ندارند فردا همه برای ما وقت دارند، همه ی آنهایی که تا حالا با کلی ببخشید ، بی زحمت ، آقا تو رو خدا ، فقط اجازه میدادند از جلو شان رد بشویم و در حالی که اصلا حواسشان نبود خودمان را جر واجر میکردیم که ما را ببینند و باز هم ملتفت نمیشدند حالا هم مارا خوب میبینند و هم خوب میشنوند.(البته حافظه شان متاسفانه کوتاه مدت است!!)
و خلاصه اینکه همه چهار چشمی ما را می پایند.
و ما فقط یک روز وقت داریم تا دیده شویم.
برای خیلی از ما های دیگر هم اوضاع همینجوری ست. یک نگاه سر انگشتی که به انواع ما های جامعه ی بیندازی میبینی اوضاع در اکثر جمعیت ها همین طور است.
جامعه ی معلمین ، فرهنگیان ، مهندسین ، پزشکان ، و حتی اجتماع های ارزشی مان هم مبتلا به اند. جامعه ی ایثارگران ، جانبازان ، آزادگان و خلاصه همه و همه. نمی دانم شاید فقط جامعه ی آبدارچی ها و برف پارو کن ها از دایره خارج باشند!
صدای بعضی هم که در بیاید پشت سرش به قول آن فیلم میگویند : وا !! چه جلافتا...!!! خدا به دور!!
کم اند کسانی که میگویند درد دل های این جماعت را بگویید با خط خوش بنویسند بدهند اداره ی مربوطه تا یادشان نرود این آدمها هستند.
پر گویی کردم که بگویم فردا روز ماست. ما جماعت دانشجو.
برایمان بیانیه زده اند از خیلی وقت پیش. که بیایید فلان کنید و بهمان کنید. آن یکی ها هم کم نیاوردند بیانیه ی دیگری دادند که محترمانه گفته اند بی جا کرده اید میخواهید از این کارها کنید.
و خلاصه که آن بالاها فتنه هنوز ادامه دارد...
یک بنده خدایی چند سال پیش تمام این حرکت ها را سربسته ، لای دستمال پیچیده برایمان تعریف کرد. بعضی ها شنیدند بعضی ها مشغول بودند یادشان رفت..
قصه اینکه کلاغ قصه ی ما چطور به اینجا رسید طولانیست، اما بد نیست بیاییم بطن قضیه را جستجو کنیم. این ظواهر را بزنیم کنار، تا بعنوان قشر تحصیل کرده ی جامعه بشود چاره ای بیندیشیم برای این آش شعله قلمکار.
لینک سخنرانی را میگذارم اینجا فقط انصافا اگر کسی به سراغم آمد توی این اوضاع و این هارا خواند و همت کرد و آن لینک را که قد 40 دقیقه از وقت مبارکتان را میگیرد گوش کرد ، به فکر چاره باشد و گرنه برای خواب زیاد دیده اند. باید به هوش بود ...
البته همیشه خر بودن لذت داره {با پوزش } ولی اینبار دارم زجر میکشم !!!