مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

۳۰فروردين
شش روز بعد، همهمه پایان گرفته بوددر خاک، حسّ شعله وری جان گرفته بودباغ و بهار، آب روان، سایه ی بهشت...اما هنوز هم دل انسان گرفته بودآدم گناه داشت که بیرون شد از بهشتعشق تو بود؛ حالت عصیان گرفته بودپرسید نام کیست خدایا؟... که اینچنین...این سرزمین کجاست؟... وَ باران گرفته بودباران گرفته بود و سواری که غرق اشکچیزی شبیه مشک به دندان گرفته بودرعدی و بعد... وَ جُمِعَ الشّمسُ و القَمَرکشتی شکسته بود... وَ توفان گرفته بود...دارم به عهد روز ازل فکر می کنمانسان چه این "بلَی" را آسان گرفته بودحالا رسیده بود به گودال قتلگاهخورشید، زیر پای سواران گرفته بودبار جهان به روی زمین مانده بود و عشقاز کودکان قافله پیمان گرفته بودخون موج می زد از دل گودال و سارباندر مشت خود، نگین سلیمان گرفته بود آهی کشید آدم، در روضة الحسینعالم شمیم روضه ی رضوان گرفته بود....باران...سه شنبه...مسجد سهله...دم غروب...دارم به بوی پیرهنت فکر می کنم
نرگس حسینی
۲۹فروردين
"بنده خودم به شخصه" از بچگی به « بو » حساس بودم.و هستم.کلا بو عامل جذب یا دفع من نسبت به بعضی موارد است.یادم هست توی کلاس یک نوار کاست از یک استاد به ما دادند برای تمرین.من به محض اینکه نوار را گرفتم بازش کردم و بو ش کردم.استاد داشت شاخ در میآورد!البته متاسفانه یک بوی بسیار بدی میداد..کلی بهش عطر زدم و حتی یکی از اسانس های عطر بیک را گذاشتم تو ش که بوی آنرا عوض کند..حالا هنوز هم که بازش میکنم، یک بوی عجیبی میدهد..تلفیقی از آن بوی بد و آن اسانس!!ما هم اینجور آدمیم دیگه..یک چند روزی بود که وقتی وارد خانه میشدماز بوی خانه احساس رضایت نمیکردم.یعنی بوی خانه یه کمی توی ذوقم میزد.از یه کمی هم شاید بیشتر!خلاصه با اسپری و عود می افتادم به جانش..پپنجره باز میکردم..و هر کار که تو فکر کنی......توی همین فکر بودم که یاد یک خاطره ای افتادم که مدت ها قبل خوانده بودم..از یک شهید نقل شده بود.میگفتند خیلی آدم خوشبویی بوده.ازش پرسیده بودند تو چطور همیشه اینقدر خوشبویی؟از چه عطری استفاده میکنی؟جواب داده بود من اصلا عطر استفاده نمیکنم..هر وقت میخواهم معطر شوم، یک بار میگویم:  حسین.و بعد معطر میشوم......به گمانمذکر خانه ی ما کم است..
نرگس حسینی
۲۶فروردين
چند روزی بود که فهمیده بودیم دو تا شهید گمنام - شما بخوانید پر نام ، اما در آسمان - میزبان شهر ما شده اند.و خبر رسید که در روز شهادت حضرت مادر، طی مراسمی به سمت محل دفن، تشییع میشوند..بماند که تا روز مراسم کسی درست خبر نداشت که بالاخره شهدا ما را قابل میدانند تا در مراسم ما باشند یا قبل از برگزاری مراسم ، به سمت محل خاک سپاری میروند..البته مردم شهر ما با این دست بی خبری ها و برنامه ریزی های دقیق انس گرفته اند..- مثلا آنهایی که تشییع پیکر شهید اینانلو را به یاد دارند، یا بازگشت و تشییع شهید قدوسی را ... -خلاصه ساعت ده و نیم بود که تماس گرفتند و گفتند قرار است شهدا میزبان برنامه باشند.ما هم که مث کوری که از خدا دو چشم بینا بخواهد و او بدهد، سریع حاضر به یراق شدیم و رفتیم میدان شهدا.حالا از کیفیت خیلی چیزها بگذریم، که آدم را وادار میکرد فقط لبخند بزند...جمعیت قابل توجه بود.. و خب برای جمعیت قابل توجه باید فکرهای قابل توجه هم داشت... که البته باز هم مردم شهر ما به این دست بی تدبیری ها عادت کرده اند..از همه ی اینها بگذریممن همه ی اینها را نوشتمکه فقط این را عرض کنم خدمت تان..دیروز شهادت حضرت مادر بود.و جمعیت، دسته های عزاداری ای بودند که در میدان شهدا متمرکز شده بودند.نمی دانم شما این عادت را دارید که توی خیابانوسط آن همه جمعیتاز ریزترین مسائل شهادت مادرتان بگویید؟برای آنهایی که هنوز دوزاری شان نیفتاده باید شفاف تر عرض کنم کهروضه خواندندو جور استیک جور که تو اشاره میکنیو مستمع با همان یک اشاره از هوش میرود..و دیگری تو روضه را مشروح میخوانی...  اصطلاحا میگویند روضه باز....ولی اصولا روضه خواندن فضای خاصی دارد..خصوصا وقتی داری از مادرت میخوانی..ما یاد نگرفته ایم کتک خوردن مادرمان را ، توی خیابان و کوچه ، فریاد بزنیم ...ما یاد گرفته ایمروضهسقف میخواهد..فضای بسته میخواهد..آرام خواندن میخواهد.....ما از بچگی یاد گرفتیموقتی صدای سنج و دهل بلند شدوقتی که جمعیت شور گرفتتوی خیابان بریزیم و سینه بزنیم.خیابان جای روضه خواندن نیست.آن هم روضه های باز..آن هم در وصف مادر..روضه خوان ها قبلا اینقدر بی غیرت نبودند..خیابان و جمعیت یعنی، شور.شما تمام عزاداری هایی که این مدت توی تلویزیون از تجمعات سراسر کشور پخش میشد را نگاه کنید..توی خیابان ، دسته، دسته ی سینه زنی ست؛ نه روضه خوانی..قبلا روضه خوان ها ادب داشتند...اینقدر بی پروا نبودند........بقیه مطالب رامیگذاریم به حساب اینکهمسئولین شهر،خیلی تجربه ی برگزاری چنین تجمعاتی را ندارند.انشالله سال به سال خدمات بیشتری - در عمل و نه در کلام - ارائه شود.البته هم شهری های ماخیلی بیشتر از اینها باصفا هستند و برای مراسمات اهل بیت همیشه در حرکتند..کاری هم ندارند که آقایاندر چه فکرند. و ....اگر دیدید توی نوشتار مندر هیچ قسمت از هیچ مسئولی و بخشیتشکر نشدهبرای این است که آقایانتوی مراسمبه اندازه ی کافی از یکدیگر تشکر کرده اند..
نرگس حسینی
۲۳فروردين
حدس بزنید اینجا کجاست؟پ.ن:خدا قسمت کندعیدخانوادگی رفته بودیم جنوب.بماند که من فقط رفته بودم که چشمم را پر کنم.. و برای فراق بیشتر آماده شوم....یک جاهایی را رفتیمکه با کاروانها خیلی بعید است بری..خصوصا توی تیپ کاروان های دانش آموزی و حتی دانش جویی که ما غالبا با آنها می رفتیم...این مدت حاج آقا هر بار می آمد جنوب و خودش سرتیم خودش میشدمیرفت سمت هور.و بعد از هور میگفت و دل ما آب میشد..گفتیم شهدای هور عنایت کنند ما را که به عشقی آمده ایمبپذیرند..کرم کردند و پذیرفتند...نماز را خواندیمیک گشتی هم زدیمداشتیم برمیگشتیم که دیدیم ای دل غافل...  بچه ها نیستند..پسرها گم شده بودند..گفته بودند میروند ته خاکریز ها.و انگار که رفته بودند...با ماشین رفتند دنبالشان.وقتی آمدند یکهو ویرمان گرفت برویم جایی که آنها بودند...- "ویر" البته عبارت نامتعارفی ست.-اگر نمیرفتیم آنجامن واقعا بعدها فکر میکردم هور را از دست داده ایم..آن آخر ها،یک حسینیه ی ساخته شده از نی بود...   به یاد حسینیه ی قدیمی ی طلاییه و چذابه...بعد از آن همیک سنگر بود که از همان زمان جنگ باقی مانده بود.سنگر بزرگی بود.به سبک سنگر هایی که با بتن های نیم دایره ای میساختند....و یک تاریکی عجیبی داشت..خیلی عجیب..وقتی وسط سنگر می ایستادی دیگر هیچ کس تو را نمیدید از فرط تاریکی..این عکس، در ورودی یکی از قسمت های سنگر است.خیلی جای دنجی بود..آنجا، نماز ، خیلی حال خوشی داشت..حس میکردی هنوز صدای بچه های جنگ دارد توی فضا میپیچد...این عکس هاروایت هور را ادامه میدهند...عکس بخش اول، همین در را از داخل نشان میدهد.
نرگس حسینی
۲۱فروردين
هرچی مینویسمپاک میکنم....شمابی واژه بخوانید پر حرفی مرا......مبتلا شده ام به سکوتی پر حرف....شایداگر اصفهان مرا به فرزندی بپذیرد، به لحن اصفهانی....لاجوردی ام این روزها..
نرگس حسینی
۱۹فروردين
توی جبهه تیر خورد.خدا برد پانسمانش کنه!
نرگس حسینی
۱۸فروردين
در زمانه ای که همه پای یک فیلم صد تا اسم ردیف میکنند،آوینی ده ها فیلم ساخت که یک اسم هم آخرشان نبود.حتی رهبر هم که علاقه مند برنامه های روایت فتح استتا روزهای آخر عمر آوینی نمیدانست صدای گرمی که بر فیلم های روایت، متن میخواند، سید مرتضی ست.آوینی جمله ای دارد که میتوان او را با همین جمله شناخت:" اگر انسان هایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ اند، خود از معیارهای زمانه ی خویش تبعیت کنند، دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد."
نرگس حسینی
۱۷فروردين
گرچه فاطمیه است ولیمناین ذکر را بیشتر میبرم..تمام قصه فاطمیهغصه ی این ذکر است...اصلا همه ی اتفاق ها توی همین ذکر می افتد..همه ی قصه همین جاست...همه ی قصه توی همین حسین است...
نرگس حسینی
۱۶فروردين
CPRبرای وبلاگ ها هم جواب میدهد!!!وبلاگ مورد علاقه اماحیا شد.....شکر خدا..
نرگس حسینی
۱۶فروردين
اینها بخشی از سفری ست به بلندای بیش از 2500کیلومتر !میدانم دوری راه را با بلندی قیاس نمیکنند..خیلی چیزها را میدانیمولی عمل نمیکنیم..حتی به عمد!این هم روی همه...بیشتر عکس ها مربوط به قلعه ی فلک الافلاک در خرم آباد است.قلعه ای که قیمت بلیط اش، 4500 تومان برای هر نفر بود.البته با توجه به قیمت پسته،قیمت متعارفی ست..یک لحظه فکر کردم توریست خارجی ام..برای دیدن آثار مملکت خودمان هم ازمان سواری میگیرند..!!!
نرگس حسینی
۱۶فروردين
دل مادرمبرایمتنگ شده...
نرگس حسینی
۱۵فروردين
توی بازار شوشراه افتاده بودیم به بو کشیدن..آخر فقط از روی بوی ش میشد پیداش کرد..آنقدر بو کشیدیم تا پسرک را پیدا کردیم..کنار رود خانه ، توی شب، کلاه آفتاب گیر به سر، ایستاده بود؛پونه میفروخت..بو ش بازار را برداشته بود..همانطور که حالاخانه ی ما را برداشته..
نرگس حسینی
۰۵فروردين
خدایاخودمانیمنمیشود برای یکبار هم که شدهبی آبرویی من رااینقدر محکمتوی صورتم نزنی؟
نرگس حسینی
۰۵فروردين
میخواستمکنار این عکسهاحس هام را هم بنویسم..ولیبگذار هر کسحس خودش را داشته باشد..حس های من همبرای خودم....خواهد گذشت.
نرگس حسینی
۰۴فروردين
درمان همه‌ی دردهای بشر امروز در بازگشتن به وطن ایمانی است. بشر امروز درد غربت دارد، غربت از وطن قدسی ایمان، و از همه تأسف‌بارتر این نکته‌ی ظریف است که این غربت به فراموشی انجامیده است و او این خراب آباد را وطن پنداشته و دیگر دلش در هوای وطن حقیقی نمی‌تپد.  این روزهاکه بعضی ها نوروز و فاطمیه و انقلاب و پسته و انتخابات و ظهور رافقط به روش خودشان میخوانندو هیچ خط کشی برای بودنشان ندارند، جز خودشانآدمبدجور دردش می آید...به خودم قول داده اماین حاشیه هامرا از متن دور نکند.دونده ای که به نقطه ی پایان فکر کند،با اتفاقات اطرافسرگرم نمیشود..فقط به هدف فکر میکند و به جلو میدود....یکی از حربه های امپریالیسم برای از پا درآوردن ملت ها،خواباندن آنهاست...ملتی که مشغول حاشیه ست،خواب است..کسی که خواب استفکر نمیکند،عمل نمیکند.جلو نمیرود.فقط در رویاست........در رویای دست یافتن به آنچه ندارد...آنچه که شاید حتی اگر داشته باشدش همبه دردش نخورد......باید هدف را شناخت و به سمتش دوید..خیلی وقت نداریم...آیت الله بهجت گفته...
نرگس حسینی
۰۴فروردين
انگارقصه ی تیر سه شعبه قدمتی بیشتر از کربلا دارد...از سینه ی فاطمهسلام الله علیها بپرس...
نرگس حسینی