مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۴۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۰اسفند
روایت حیرانی روایت آدم هایی ست از جنس من و تو.. آدم هایی از جنس ما.. و شاید در آغاز سرگردان در وادی بودن ها..   نه؛ نگو به بودنت فکر نمی کنی.. به چطور بودنت. وقتی برای خرید لباس ساعت ها وقت صرف می کنی،  پس یعنی شکل ظاهری بودنت برات مهمه.  وگرنه که... پولشو می دادی یکی برات بخره.  خب وقتی قرار باشه فقط یه چیزی بپوشی، دیگه چه فرقی می کنه؟؟! یا مثلاً وقتی سال قبل از کنکور،  خودتو هلاک کردی تا فلان رشته ی فلان دانشگاه قبول شی،  حتّی اگر فقط بخاطر اون برگه ی ترم آخر هم باشه،  بالاخره برات مهم بوده که توی اون برگه نوشته باشن:  مدرک دکترای ...........  یا مهندسی ......................   خدایی اگه مهم نبوده که، پس تو کلّا خیلی بیکاری که 11 سال درس خوندی، سال12م هم ترکوندی تا بشینی روی صندلی این رشته تو این دانشگاه!!!  اونم سالی که می تونستی بهترین تفریحات رو داشته باشی و حال دنیا رو ببری.. !!! شایدم مجبورت کردن!  اگه اینطوره که یعنی دیگه خیلی با حالی!  چون حداقل یه عالمه ترم دیگه باید به این زور و اجبار تن بدی!  اینجوری، یه ترم هم، شاید اندازه یه عمر طول بکشه...     امّا حالا خدایی! منم و تو و خدا و این چند خط ..     خوب می دونم که توام،  مثل خیلی های دیگه،  وقتی هوا ابریه،  نگاهت می چسبه به آسمون...  بارها شده که مثل من،  دلت دنبال یه جای خلوت بگرده..  بی صدا و پر از همهمه ی سکوت...  با یه آسمون باز و خطّ افقی که تموم نمی شه..   حتماً توام مثل من شنیدی یه جایی هست که تو اونجا،  فقط مال خودتی که تا اینجا اومدی.. نمی دونم اینم شنیدی یا نه..  امّا..  من شنیدم خیره شدن به خاکی که آسمونش خیلی وسیعه،  بی تابی میاره..  یجورایی که روانت پاک می شه.. جای دوری نیست انگار. به نظر مختصات یه بیابون میاد.. شاید شبیه جایی که داریم می ریم. امّا من شنیدم اونایی سر میذارن به بیابون که آروم و قرار ندارن .. باید به قلبم سر بزنم.. شاید سرجاش نباشه.. تو هم نیم نگاهی بنداز به قلبت، شاید که...   روایت حیرانی  شاید روایت قلب هایی ست در بی قراری، قلب هایی که نیستند، سرجایشان  نیستند و عقل هایی که  عاشق پیشه اند.. "و قرار، در بی قراری ست..."       حیرانی نوشت ها، توشه های آخرت یک دوست صمیمی اند. که برگهای دفتر "روایت حیرانی" را پرکردند..   مصرع ، مصرع برایتان میگذارمشان به تماشا و مقال..گفته بودحذف کنمحذف کردم.دلیلش ولیبه دلم ننشست.حالا که نیستمحیرانی نوشت ها رااز سر نوبخوانید.شایدچون محتوای کار برایم مهم بودمیگذارمش.محتوایی که به قول بعضی ها ضعیف است..بعضی هایی کهخودشان را در قله میبینند. و بقیه را ...لطفا از رخوت نظر ندادن بیایید بیرون.در ضمنمهرناز جانلطفا اینها را در صفحه فیس بوکت منتشر کن.و به من اطلاع بده.در نبود منهمه ی حیرانی نوشت هامنتشر میشود.
نرگس حسینی
۲۰اسفند
متن این پستبعد از بارها تایپ شدن حذف شد.این سفر را اگر رفتنی بودحلال کنیدو اگر بازگشتی نبوددرگذرید..
نرگس حسینی
۲۰اسفند
آن شب دم سحرخواب دیده بودمش..حالم خیلی گرفته بود آن موقع هم..گفته بودچی شده آقا جون؟گفته بودمهیچی آقا.......بغلم که کردحجم نحیفِ بودنشانرژی ای داشتکه انگارهمه ی غصه های دلم را برد...چه حال خوشی بود...
نرگس حسینی
۲۰اسفند
گاهی اینقدر بهت فشار میادکه فقط میتونی بری اینجا..بعد میبینیچه فاصله ای هستبین هیاهوی شهرو اینجا..اینقدر آرومهکه صدای گنجشکاصدای بادصدای بهم خوردن شاخه هاصدای قدمهای مردی که از خیلی دور عبور میکنهبه سادگی شنیده میشه.....صدای خنده شون میاد..به ما نگاه میکننو میخندن..اونا به هیچی ه ما احتیاجی ندارن..به هیچی..نگران خون شهدا نباشید..اونا خونشونو برای ما ندادن..برای همینم الان از ما توقعی ندارن..برای رضای خدا رفتن....فقط یه خواهش داشتن..پشتیبان ولی فقیه باشید.همین....پیشنهاد میکنمیه سر به گلزار شهدا بزنید.اگه update نشیدلااقل refresh که میشید...برای ما هم دعا کنیدکه خدا به واسطه شهداup grade مون کنن.......
نرگس حسینی
۲۰اسفند
قلمچند روزیستکه لای دفترمدر فشار حجمه ی کاغذهاجیغ های بنفش میکشد..گفته ام همانجا بمان.شایدبه بهانه ی نجات توکمی بنویسم....ولی میدانموقتی به او خواهم رسیدکه او هممثل بقیهخشک شده..و بازحرفهامیماند....گزیری نیست.باید رفت..و قلمباز بایدتنها بماند...و عجیب است که در فارسی"تن ها" ترین کلمه،باز هم جمع است..
نرگس حسینی
۱۹اسفند
توی این شلوغی شاهکارهای آقای رییس جمهوربرای یک عالم وارستهفقط یک نفر پیام تسلیت میفرسته..فقط ره بر..
نرگس حسینی
۱۹اسفند
اصلا طرف داغدار..حال خراب..داغون...مامان رهبر ضد امپریالیستی آمریکای جنوبی..مامان رفیق فاب ت....بچه مسلمون !  تو آخه مگه محرم، نامحرم سرت نمیشه؟!اینم معلم ابتدایی ت بود؟اون پرید تو رو بغل کرد،تو چرا دست میکشی به شونه ی طرف؟!خدایی آدم جلوی این همه جو گیری تو کم میاره..نشستی توی مراسم ،مث ابر بهار گریه میکنی؟!!!حالا متاثری، باشه....رفیق فوتبالیستت رو از دست دادی، باشه...با هم کلی کافی شاپ خورده بودین، باشه...کلی امریکا رو مسخره کرده بودین، باشه.....میری تابوت طرف رو ماچ میکنی؟؟!!..به تهرانی مقدم میگی شهید، به این آدم مارکسیست م میگی شهید؟!!من هر کار میکنم دیگه نمیتونم حرف نزنم..البته کسی که چاوز رو برای رجعت و شهید شدن لایق میدونه، طبیعیه که این حرکات رو انجام بده..فقط خواهشا برو مث دوست عزیزت، کمونیست شو. از اسلام و مسلمونی و شیعه گی و ادعای رابطه با امام زمان هم دست بردار؛ هر غلطی دلت خواست بکن ، آقای رییس جمهور!!اون میر تاجالدینی اون پشت داره بال بال میزنه.توی فیلم ببینید.
نرگس حسینی
۱۸اسفند
بعضی حرفا را که میخواهی بزنیپشت هر هجاتار مویی که همان لحظه سپید شده رابایدزیر روسریمحکم و زیرکانهپنهان کنی..مبادا بفهمد..
نرگس حسینی
۱۸اسفند
نرگس حسینی
۱۸اسفند
تا حالا شده1 ترابایت اطلاعات داشته باشی؟تا حالا شده1 ترابایت اطلاعاتت ویروسی بشه؟به نظرت الان من چه حالی دارم؟
نرگس حسینی
۱۷اسفند
حالا تو نگاه کن کار خدا راامشب که همه شان جمعند دور همامشب که دارند با ضریح جدید فریم های جدید میگیرندبیخ گوش حضرت ارباب اولین شب جمعه این ضریح جدیدجشن تولد توست.تو یعنی حال آدم را حسابی جا می آوری حاجی..!آخر خدا به یک نفرچند تا کادو میدهد.آن هم اینطوری..هر شب جمعه که بیخ گوش حضرت اربابی..وقتی میخواهی بپری که سرت را میدهی...چشمهات را هم که فقط ژیلا باید واگویه کند...جشن تولد 29 سالگی ت در بهشت هم که خورده به شب جمعه و مهمانی ارباب و ضریح جدید....این همه کادوی خوب را چطوری هضم میکنی؟!آدم برای یکی ش هم فک ش میچسبد زمین!..حاجی ...با تو ام...حاجی....حاج همت....یک لحظه نگاه کن!!!ببین..من شرمنده ام که برایت کادو ای ندارم..یعنی کادوی در خوری ندارم...آخر آدمی که هنوز سرش به تنش است توی بزم بی سر ها،چه کادو ای میتواند داشته باشد!؟!ولیبا پر رویی تماماز تویک خواهش دارم حاج همت...میشود توی جشن تولد 29 سالگی ات در بهشت،به من ، به ما،یک کادو بدهی...؟میشود؟نگاه ملتمس مرا ببین...میشود؟یعنی میشود به ارباب بگویی که پا در میانی کند که چشمانِ  دل تنگ مایک بار دیگربه توفیق ِ  نظر برسد...وای که اگر بشود...حاجی جان...بیخ گوش حضرت ارباب...و حضرت سقا...اگر اجابت نکنی  ......جان من..یک نگاه..
نرگس حسینی
۱۵اسفند
عالم خلاف عادات، هم عالم وهم‌ است و هم عالم عشق. عالم عادات عالم حقیقت و معنی نیست..
نرگس حسینی
۱۵اسفند
روز درخت کاریمرا یاد روزی انداختکه خدا ما را کاشت در زمین!و شاید هر فرشتهیک نهال انسانکاشته باشد!یکی برایش نظر گذاشته:پس خوشا به سعادت فرشتگانی که شهدا را کاشتند....
نرگس حسینی
۱۵اسفند
با ضریح جدید یا با همان ضریح قدیمیچه فرقی میکند...تو هنوز همارباب بی کفنی...
نرگس حسینی
۱۵اسفند

#

یک ساعته داره یه فایل رو آپلود میکنه..حوصله م سر رفت!!!!کلا از کارهای حوصله سر برنده ، حالم بهم میخوره..
نرگس حسینی
۱۵اسفند
شهر دام عادات و تعلقات است و مردمان اهل عادتند.  این مجنون مردم‌گریز است و آن غزال مردم‌نفور... و اگر شاعر نباشد، چه کسی مردمان را به «ترک عادات» بخواند؟
نرگس حسینی
۱۴اسفند
برای تشییعروی همه ی کشته هایشانیک پرچم سفید بودکه با خط سرخنوشته بود:لبیک یا حسین..
نرگس حسینی
۱۴اسفند
غزال غزل وحشی است و انیس مجنون بیابان‌نشین... آن درد نیز که کار عاشق شیدا را به تغزل و ترنم می‌کشاند، جز در سینه‌ی مجنون وحشی بیابان‌نشین لانه نمی‌کند.
نرگس حسینی
۱۳اسفند
این پست  حذف شد.
نرگس حسینی
۱۱اسفند
گفته بروید از حیرانی بنویسید.حالا آدمی که نمیتواند از حیرانی بنویسدآدمی که لغت ندارد از حیرانی بنویسدباید چه خاکی بر سرش کند؟باید برودnترم بیابانگردی پاس کند- تازه اگر بتواند پاس کند!-تا اول معنی بیابانگردی را بفهمد.گم شدن های ما توی خودمان، و توی دنیایمان آنقدر فانتزی ست که اصلا نمیشود نام سرگردانی و حیرانی را به آن حتی با برچسب ، چسباند.سرگردانی هایمان هم فانتزی شده..وقتی نان مان فانتزی شده چه توقع از عوالم مان...؟؟؟!!!!یک وقتی ملت اسم فاطمیه که میآمد، از حیرانی ، اشک بهت میریختند که چطور میشود با دختر و داماد پیامبر چنان کرد..؟حالامرثیه خوان باید میخ را تا ته توی سینه ی فاطمه فرو کند تا دردمان بگیرد و ...یک وقتی از 25 سال سکوت حیران میشدیم که چگونه اقیانوس وجود علی، تاب ماندن در تُنگ تَنگ خانه کرده و حالا...-حالا شاید واقعا حیرانم...حیران از این همه دوری..این همه فاصله..و بیشترین فاصله از کسی ست که همینجا کنار رگ گردنم ایستاده...من و رگ گردنمچقدر از هم فاصله داریم....-حیرانی شایدهمان لحظه ایستکه توی خیابان امام رضاروی جدول کنار خیابان مینشینموقتی میفهمم دارم برای رسیدن به حرم، عکس جهت حرم میدوم..حیرانی شایدآن لحظه ایستکه بالای گودال قتلگاه فکه ایستاده ای و خالی شدن گودال از زائر را با تک چشم دوربین ثبت میکنی..حیرانی شایدفاصله ی بین کاروان ورودی و خروجی پادگان کلهر است..همان لحظه ایکه موهای آدم سپید میشود...
نرگس حسینی