مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۲۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۰بهمن
با سپاس ویژهاز همه ی کسانی که این شب ها برایم فاتحهخواندند...ممنونم که مرا تحمل کردید..خصوصا آن رفیق از جان عزیزتر..
نرگس حسینی
۳۰بهمن
خیلی حس ویران کننده ایست وقتی برای دانشجوهای باید در سطح معلومات عمومی دوره ی راهنمایی بنویسی...
نرگس حسینی
۲۹بهمن
کی میدونه جنون عشق چیه؟  چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه..      شهید علمدار
نرگس حسینی
۲۸بهمن
ای شه وفا حسین.....معدن سخا حسین.....می کشی مرا حسین.....تنها تصویری که ازت یادم مونهپایین پاته...همونجاکه ساعتها میشستم و نگاهت میکردم..
نرگس حسینی
۲۸بهمن
یه جمله ای از چهارشنبه فکر منو به خودش مشغول کرده.هیچوقت اینجوری حرف نمیزد.همیشه میگفت پای کار تون وایسید..ولی اینبار..گفتوقتی منافقین میخواستن پیغمبر رو بکشندگفتن از هر قبیله اییه نفر بیاد.اگه دسته جمعی بکشیمشخون گردن مون نیست.اونا که نمیتونن همه ی شهر رو برای خون بها بکشن....گفتمواظب باشید.میخوان خون رو بندازن گردن شما..از خودشون یار بگیرید..از اون روز تنهای تنهام.تنهایتنهایتنها...خون ش گردن من.
نرگس حسینی
۲۷بهمن
پیامک اومده:راه های کاهش هزینه های زندگی.ارسال 1 به شماره فلان.هر پیامک 50 تومان.با خودم فکر کردم حذف کردن این پیامو عضو نشدن توی آن،خودش یکی از راه های کاهش هزینه هاست!!!
نرگس حسینی
۲۵بهمن
40 شب40 تا کاروان..بوی اسفند میپیچید توی پادگان..رفیق اسفندی مون، دیگه لازم نبود اسفند دود کنه.. چادرش رو که میسپرد به باد، بوی اسفند میپیچید..میگفت، کمال این ذغالها، سوختنه...  ببین کمال تو در چیه؟..دارم میسوزم..40 شب ..40 شب تنهایی..شب های تنهای شهر،مث موریانه آدمو میخوره..عوض شبهای سرد پادگان،که وقتی توش قدم میزنیریه هات پر از زندگی میشه..نفس آدم توی شهر میگیره این روزا..محتاج یه نفس عمیقم..اینجاحتی بعد بارون،بازم هوا آلوده ست..
نرگس حسینی
۲۴بهمن

.

یک جرعه نگاه توعطش را کافی ست...
نرگس حسینی
۲۴بهمن
.
نرگس حسینی
۲۳بهمن
حس میکنم هرگز به زبان فارسی مسلط نبوده ام.یعنی هیچوقت توی عمرم با این زبان آشنایی نداشته ام..شاید هم تا حالا با زبان دیگری تکلم میکرده ام!خلاصه انگار من تُرکی حرف میزدم تا حالا.. یا ارمنی... یا کردی..هر چیزی جز فارسی!من واقعا از همه ی کسانی که تا حالا باهاشان حرف زدمو سرشان داد زدم که چرا زبان مرا نمیفهمند به طور کاملا رسمی عذرخواهی میکنم..من اصلا فارسی بلد نیستم!چون هر چی حرف میزنم کسی متوجه نمیشه من چی میگم..خدایا تو میفهمی من چی میگم؟جان اون 5 تا............
نرگس حسینی
۲۱بهمن
دقیق یادم نیست همون روز بود یا یه روز قبلشرسیده بودم ..شب 22 بهمن..قرار شد راس ساعت 9 شب ، قبل از اینکه کاروان، پادگان رو به سمت مقصدش ترک کنهتکبیر بگن..سید زیر بار نمیرفت..میگفت دیر میشه..کاروان باید یک ربع به 9 رفته باشه بیرون..با کلی خواهش و تمنا تونستم ازش 10 دقیقه وقت بگیرم..کلی غر زد..اخما شم کرده بود تو هم که یعنی مسئولیت کار با توه...!حال خودم اصلا خوب نبود..سیستم صوت هم نمیتونست از داخل حسینیه ، به بیرون درست سرویس بده..چون دید نداشت به بیرون..صدا مو انداختم توی سرم و داد زدم همه جمع بشن توی محوطه ..بقیه ی بچه ها هم شروع کردن به خط کردن بچه ها....با کمک خادمین و مربی ها بالاخره کاروان رو به صف کردیم..احساس میکردم الانه که بیفتم زمین ..فقط توی دلم لا حول ولا قوه الا بالله میخوندم..اون ده دقیقه مث یه سال گذشت تا بچه ها جمع شدن..حس میکردم مو هام دارن سفید میشن..ساعت انگار کش میومد..بالاخره ساعت 9 شد..صدای الله اکبر فضای پادگان رو پر کرد..همه ی اونایی که اعتراض میکردن به اینکه دیر شده و باید بریم با شنیدن صدای الله اکبر انگار همه ی غر هاشونو یادشون رفت..با قدم های بلند میومدن سمت جمعیت ما..حتی راننده ها هم اومدن..همه با آخرین توان تکبیر میگفتن..حالا حتی سید هم داشت به طرف ما میومد..بچه ها انگار هیچوقت این صحنه رو تجربه نکرده بودن..با یه شعفی تکبیر میگفتن که دیدن داشت..توی نور کم پادگان میشد برق چشماشونو دید..شاید 5 دقیقه بی وقفه با صدای بسیار بلند تکبیر میگفتن..بعدشیه برادر بزرگواری که از اول پایه بود واسه این حرکتقد 5-6دقیقه واسه بچه ها حرف زد و بعدشبا یه صلوات بدرقه شون کرد..بوی اسفند پیچیده بود توی فضا...40 شب هرشب ، بوی اسفند میپیچید توی اون بلوار..و ما به صف شدیم تا یه کاروان دیگه رو با سلام و صلوات و آیه الکرسی بدرقه کنیم..فکر نکنمدیگه هیچوقتچنین شب 22 بهمنی رو تجربه کنم..بلافاصله بعد از تکبیر،کاروان ورودی رسید..از سخت ترین جاهای خادمیشاید یکی ش همین بود..یه کاروان میرفت و تو یه دنیا بغض توی گلو ت بود..به فاصله چند لحظه یه کاروان میومد که  تو باید بهش لبخند میزدی ...و فاصله ی این دو تافقط چند لحظه بود و چند قدم..توی این 10-15 تا قدمتو باید بغض ت رو به لبخند میسپردی...با اینکه اون لبخند، با بغض قاطی شده بود ولیمحبتی داشت که شاید کمتر جایی پیدا میشد..دلم تنگ شده..برای بوی اسفند..برای نسیمی که از دو کوهه میوزید..برای محبتی که در قلبها جریان داشت بی هیچ چشم داشتی..برای نگاه مستقیم خدا ..برای حضور..برای ..
نرگس حسینی
۲۰بهمن
چو طفل این اُمَرا دست در گریبانند تو ای امیر قبیله چه دست تنهایی …
نرگس حسینی
۲۰بهمن
12 ساعت لپه رو گذاشتم بپزه، نپخته!استخون گذاشته بودم تا حالا نفت شده بود خدایی!!!میگن بعضیا حرف تو کله شون نمیره...همینه!
نرگس حسینی
۱۷بهمن
سلامقرائت دسته جمعی آیه امن یجیب راس ساعت 21 به نیت قبولی من در آزمون ارشد!لطفا پیام رسانی کنید!!
نرگس حسینی
۱۷بهمن
دم غروب که میشوددست خودم نیستنیستم.دم غروب که میشودانگشتهام راسفت میچسبمکه نه چیزی بنویسدنه چیزی بفرستد.در محترمانه ترین حالت ممکنتلاش میکنمکه نگویمکه نباشمکه نبینمکه فقطنفس بکشمبی اعتراضبی توقعبی هر آنچه که قبلبودم.یک روز اگر وقت کردیاگر دلت خواستاگراگرو اگرپیشم نیا.برای خودت بهتر است.و شاید برای منبهتر باشد که بمیرمو بعضی چیزها را نبینم.و بعضی حس ها را نفهمم حتی اگر مخاطبدر پیش قاب چشمها ، غرق نشود.نفس های بلند میکشمحرف های کوتاه میزنم.این آخرین امضاست.وقت تنگ است ودستهام خالی.لااقلاز آن دورها که ایستاده ای و وانمود میکنی که پشت کرده اییک نفسدعا کن.همین یکی رالطفا دریغ نکن.من دل درب و داغون م رابه تنهایی عادت میدهم.
نرگس حسینی
۱۵بهمن
به مردم توصیه می‌کنم که هرچه زودتر از مسئولان بعد از رهبری عبور بکنند و خودشان را با رهبر پیوند دهند و رهبر را به‌عنوان یک الگوی کامل این انقلاب همیشه در ذهنشان داشته باشند.این مطلب 777 م این وبلاگ است.
نرگس حسینی
۱۴بهمن
حضرت همسرم یک کارتون دانلود کرده بود و اصرار داشت با هم بنشینیم ببینیم..نزدیک بود سکته کنم از دست کارتون ش..اعصاب مصابم خرد خاکشیر شد..من مانده ام چرا آنها اینقدر ریز و ماهرانه پیام میفرستندو ما به قول رفیقم اینقدر گل درشت و ضایع..کارتونش رسما در تایید و بزرگداشت داروینیسم بود..!!و دزدی توی آن بزرگترین ارزش..!!حالا تو چطور میخواهی به بچه بگویی دزدی بد است.. و ما و میمون ها، هیچ نسبتی با هم نداریم...قسمت های ریز دیگرش اصلا بخورد توی سر من!!!!!آقا جان این رسانه چی های مملکت ما بروند یک کم،فقط یک کمگویش سینمایی یاد بگیرند!!!!
نرگس حسینی
۱۳بهمن
تهران... هوای سُربی آذر... ولیِّ عصر دور از نشاط صبح و کبوتر... ولیِّ عصر سرسام بنزها و صدای نوارها شب‏های بی‏چراغ و مکدّر ولیِّ عصر خاموش در بنفش مِه و آسمان خراش در برزخی سیاه شناور، ولیِّ عصر پنهان در ازدحام کلاغان بی‏اثر زیر چنارهای تناور، ولیِّ عصر خالی از اتفاق ِ رسیدن، تمام روز تاریک و سرد و دلهره‏آور، ولیِّ عصر با لنزهای آینه‏ای پرسه می‏زنند ارواح نیمه‏جان زنان در ولیِّ عصر مانند یک جذامی از خود بریده است در های و هوی آهن و مرمر، ولیِّ عصر یک روز جمعه سر زده، آقا، بیا ببین تو نیستی چه می‏گذرد در ولیِّ عصر؟
نرگس حسینی
۱۲بهمن
حیف که گل آقا دیگر چاپ نمیشود.. و حیف که دیگر کیومرث صابری فومنی ای نیست.. و حیف تر که حالا دیگر دکتر حبیبی ای هم نیست.. گل آقا اگر بود میدانست خبر مرگ دکتر حبیبی را باید چطور به مردم بدهد.. گل آقا اگر بود میدانست برای دکتر حبیبی که منتظر است تا چند ساعت دیگر به آغوش خاک بپیوندد باید چه نوشت..   چه گفت.. چگونه گفت.. حیف که گل آقا نیست.. گرچه گمان میکنم حالا کیومرث صابری توی آن دنیا یک گل آقا برای خودش راه انداخته و دارد به این فکر میکند که گل آقای آن دنیایی اش فردا چگونه به استقبال دکتر حبیبی برود.. هر چه نباشد دکتر حبیبی سالهای سال نقش اول گل آقا بود.. و حالا این نقش اول دارد میرود پیش صابری.. نکیر و منکر برای شب اول قبر لازم نیست.. گل آقا خودش  آن شب را تقبل میکند..
نرگس حسینی
۱۲بهمن
مدت دقیقش را یادم نیستشاید 40 دقیقهشاید کمی کم یا زیاد..این زمان برای استفاده از پایانه ی خودپرداز انواع بانک ها زمان زیادی به نظر میرسد..ولی حقیقت این است که بعد از صرف این مدت زمانمن هنوز نتوانسته بودم مبلغ مورد نظر را از حساب برداشت کنم..این شعار بانک تجارت که: "بانک تجارت، بانک فردا"   ،  حقیقت دارد..یعنی کسی که این شعار را انتخاب کرده بسیار هوشمندانه انتخاب کرده...چون بانک مذکور، هیچوقت "امروز" به شما خدمات نمیدهد..!!!همیشه فردایی هست!!!!فردایی که ممکن است بانک مذکور به شما خدمات بدهد......با یک کپه پر از پرینت های تراکنش ناموفق،تمام وسایل مورد نیاز را گذاشتم توی مغازه فروشنده و با معذرت خواهی زدم بیرون........کاش بتنکبه جای صدور کارتبه فکر خدمت رسانی هم باشند..پاسخگویی وظیفه ی بانک هاست..وظیفه ای که فراموشش میکنند...خصوصا وقتی با این جمله روبرو میشوی: امروز یارانه ها رو ریختن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نرگس حسینی