یه جمله ای از چهارشنبه فکر منو به خودش مشغول کرده.هیچوقت اینجوری حرف نمیزد.همیشه میگفت پای کار تون وایسید..ولی اینبار..گفتوقتی منافقین میخواستن پیغمبر رو بکشندگفتن از هر قبیله اییه نفر بیاد.اگه دسته جمعی بکشیمشخون گردن مون نیست.اونا که نمیتونن همه ی شهر رو برای خون بها بکشن....گفتمواظب باشید.میخوان خون رو بندازن گردن شما..از خودشون یار بگیرید..از اون روز تنهای تنهام.تنهایتنهایتنها...خون ش گردن من.