۱۷بهمن
مشروح..
سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۱۷ ب.ظ
دم غروب که میشوددست خودم نیستنیستم.دم غروب که میشودانگشتهام راسفت میچسبمکه نه چیزی بنویسدنه چیزی بفرستد.در محترمانه ترین حالت ممکنتلاش میکنمکه نگویمکه نباشمکه نبینمکه فقطنفس بکشمبی اعتراضبی توقعبی هر آنچه که قبلبودم.یک روز اگر وقت کردیاگر دلت خواستاگراگرو اگرپیشم نیا.برای خودت بهتر است.و شاید برای منبهتر باشد که بمیرمو بعضی چیزها را نبینم.و بعضی حس ها را نفهمم حتی اگر مخاطبدر پیش قاب چشمها ، غرق نشود.نفس های بلند میکشمحرف های کوتاه میزنم.این آخرین امضاست.وقت تنگ است ودستهام خالی.لااقلاز آن دورها که ایستاده ای و وانمود میکنی که پشت کرده اییک نفسدعا کن.همین یکی رالطفا دریغ نکن.من دل درب و داغون م رابه تنهایی عادت میدهم.
۹۱/۱۱/۱۷