۲۵بهمن
دلتنگ..
چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۵۲ ب.ظ
40 شب40 تا کاروان..بوی اسفند میپیچید توی پادگان..رفیق اسفندی مون، دیگه لازم نبود اسفند دود کنه.. چادرش رو که میسپرد به باد، بوی اسفند میپیچید..میگفت، کمال این ذغالها، سوختنه... ببین کمال تو در چیه؟..دارم میسوزم..40 شب ..40 شب تنهایی..شب های تنهای شهر،مث موریانه آدمو میخوره..عوض شبهای سرد پادگان،که وقتی توش قدم میزنیریه هات پر از زندگی میشه..نفس آدم توی شهر میگیره این روزا..محتاج یه نفس عمیقم..اینجاحتی بعد بارون،بازم هوا آلوده ست..
۹۱/۱۱/۲۵