مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۱۹ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۵دی
باتری گوشی م باد کرده..یادم نمیاد کتک ش زده باشم..میگن خطر ناکه..ممکن بترکه..دیگه نتونست بیشتر از این حرفای منو طاقت بیاره....یکی دو روز خاموشه..
نرگس حسینی
۲۳دی
مستی زوال عقل است و از این رو همرهِ بی خودی است، اما خمار مستی فانی است و حتی شُرب مدام نیز علاج درد نمی کند. تا زنده ایم هوشیاریم و هوشیار اسیر خود است، مگر آنکه شراب مرگ در کشیم که یکسره از عقل و از خود می رهاندمان؛ این سرّی است که در موُتوُا قَبلَ اَن تَموُتوُا فاش کرده اند؛ بنوشید و بمیرید..
نرگس حسینی
۲۱دی
گاهی وقتهاکه زیادی فکرم مشغول استخدایک جوری گوشم را میپیچاندکه حساب کار دستم بیاید..دهنم را ببندمو یادم بیاید که به اولین رکن نماز بی اعتقادم..به الله اکبر  ِ   تکبیره الاحرام...وقتی خدا از همه چیز بزرگتر استبرای چه چشم های منعدسی وارهمه چیز را بزرگ میبیند..در حالی که خدااز هر آنچه هستو هر آنچه نیستو هر آنچه خواهد بودبزرگتر است...نماز سه رکعتی م را،چهار رکعت خواندم..توی سلام رکعت چهارماز شرمندگیدلم میخواست بمیرم..هنوز هم بغض میگیرد ..
نرگس حسینی
۲۰دی
آدم های توی این عکس حالا هرکدامشان یک جای دنیا  دارند زندگی شان را میکنند.. کسی شده اند.. یا  هیچ کس نشده ند.. ولی همه ی آدم های این عکس به این مرد جا افتاده به اندازه دنیا دنیا مدیون ند.. این عکس برای آدم های توی آن یک دنیا خاطره ست.. اگر دلشان خواست توی بخش نظرات خاطراتشان را بنویسند.. خاطرات پایگاه های تابستانی دانش آموز محوری.. که از صدر تا ذیلش  همه دانش آموز بودند.. طرحی که با آمدن آدم های قد کوتاه روی زمین ماند..
نرگس حسینی
۱۸دی
اگر « شیدایی » را از انسان بازگیرند، هنر را باز گرفته اند؛ شیدایی جان هنر است، اما خود ریشه در عشق دارد. شیدایی همان جنون همراه عشق است؛ ملازم ازلی عشق، جنون و شیدایی عاطف و معطوف هستند و مُرادف با یکدیگرند. حق انسان را به جنون ستوده است: اِنّهُ کانَ ظَلوُماً جَهولاً. عاشق مجنون است و مجنون را با «عقل » میانه ای نیست؛ ظلوم است و جهول. و اگر این جنون عشق نبود، با ما بگو که انسان آن امنتِ ازلی را بر کدام گُرده می کشید؟ کدام گُرده است که ثقل این بار صبر آوَرد، جز مجنون ظلوم و جهول؟ در چشم عاشق جز معشوق هیچ نیست. با عاشق بگو که در کار عشق عقل ورزد، نمی تواند. با عاشق بگو که در کار عشق انصاف دهد، نمی تواند، عشق همواره فراتر از عدل و عقل می نشیند؛ جنون نیز. و اصلاً عشّاق می گویند که این جنون عین عدل و عقل است. عاقلان می گویند: خداوند عادل است. عاشقان می گویند: بَل عدل آن است که معشوق می کند. عاقلان چون گرفتار بلا شوند، گویند شکیبایی ورزیم که این نیز بگذرد، اما عاشقان چون در معرکه بلا درآیند گویند: اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟ عاشقان عاشق بلایند. دُرّ حیات در احتجاب صدف عشق است و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛ در ژرفای اقیانوس بلا. عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد، چگونه به دریا زنند؟ کار عشق به شیدایی و جنون می کشد و کار جنون به تغزُّل؛ تغزل ذاتِ هنر است. جنون سرچشمه هنر است و همه، از آن « زمزمه های بی خودانه » آغاز می شود که عاشق با خود دارد، در تنهایی. جنونش را می سراید، و این یعنی تغزل. باباطاهر را ببین! « عریان » است از لباس عقل، و همین جنون برای آنکه شاعر شود کافی است: مو آن رندُم که عصیان پیشه دیرُم به دستی جام و دستی شیشه دیرُم اگر تو بی گناهی، رو مَلک شو من از حوا و آدم ریشه دیرُم کار جنون به تغزل می کشد، و چگونه می تواند که نکشد؟ مگر چشمه می تواند که نجوشد؟ و چون می جوشد، مگر می تواند که غلغل نکند؟ چرا آب درعمق زمین نمی ماند و از چشمه ها فرامی جوشد؟ و این آب چیست و چرا در عمق زمین خانه دارد؟ دل « خانه جنون » است. پس ریشه شعر و تغزل نیز در دل است؛ در اعماق دل. اما دل نه آنچنان است که هر چه به عمق آن فرو روی از خود دورتر شوی؛ دل در عمق خویش به اصل وجود می رسد. از عمق دل راهی به آسمان ها گشوده اند. راز عشق را در این پیغام فاش کرده اند؛ ثُمّ استَوی اِلَی السّماءِ وَهِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها و لِلاَرضِ ائتِیا طَوعاً اَو کَرهاً قالَتا اَتَینا طائِعینَ. « فرمود به آسمان و زمین که به سوی من بیایید، خواه یا نا خواه. گفتند: آمدیم از سر طوع و رغبت. » اینجا چه جای کُره است؟ و این عشق است، عشقی که آسمان ها و زمین را به سوی او می کشد. چون فرمود بیایید، دیگر چگونه آب از چشمه ها نجوشد؟ دیگر چگونه غزل ها ناسروده بمانند؟ حق با توست اگر فریاد اعتراض برداری که: « غزل فوران آتش است، نه جوشش آب. » آری، آتش درون است که فوران می کند. و راستی این غم چیست، که هم آتش است و هم آب؟ ناله هم آبی است بر سوز دل و هم بادی است که آتش را دامن می زند؛ یعنی قرار دل عشاق در بی قراری است. آب از چشمه ها می جوشد و تشنگان را سیراب می کند و باز به عمق زمین باز می گردد. غزل، گاه ترنم غلغل چشمه است: چو بر شکست صبا زلف عنبرافشانش به هر شکسته پیوست تازه شد جانش کجاست هم نفسی تا که شرح غصه دهم که دل چه می کشد از روزگار هجرانش و گاه فریاد هوهوی آتش فشان: این کیست این، این کیست این، هذا جنون العاشقین از آسمان خوش تر شده در نور او روی زمین بیهوشی جان هاست این یا گوهر کان هاست این یا سرو بستان هاست این یا صورت روح الامین ... تغزل بیان شیدایی و جنون است و ذاتِ هنر نیز جز این نیست: تغزل. فرمود بیایید که گیاه در جست و جوی نور، سر از خاک بیرون می کشد. فرمود بیایید که آفتابگردان جانب شمس را نگاه می دارد... و خودش را بنگر، شمسی دیگر است طالع شده بر افق جالیز؛ یعنی که عاشق تشبه به معشوق می کند. فرمود بیایید؛ پس دیگر چگونه انسان غزل نسراید؟ می سراید، اما حزین. دل بیت الاحزان است و از بیت الاحزان امید مدار که جز ناله حُزن بشنوی. یار، هجران گرفته است تا شوق وصل هماره باشد؛ اما هجران، شوق و حزن را با هم بر می انگیزاند. جهان بی حُزن گو مباد که جهان بی حزن جهان بی عشق است، اما این حزن نه آن حزن است که خواجه فرمود: « کی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد؟ » این، آن شرر است که دلسوختگان را بر جان و دل افتاده است تا لیاقت لقا یابند. آنجا دارالقرار است و قُلناَ اهبطوُا مِنها جَمیعاً حکایتِ هجران و بی قراری ماست، نوشته بر لوح فطرت. و هنر حکایت این بی قراری است، حکایت این غربت. و از همین است که زبان هنر زبان همزبانی است، زبان غربت بنی آدم است در فرقت دارالقرار... و همه با این زبان آُنس دارند؛ چه در کلام جلوه کند، چه در لحن و چه در نقش؛ اُنسی دیرینه به قدمتِ جهان.
نرگس حسینی
۱۵دی
دلتآنقدر گرفته استکهزمزمه ی یک نفرتوی اتاق بغلیبرای جاری شدن اشک های توکافی ست...
نرگس حسینی
۱۴دی
خرم آن لحظهکه مشتاق به یاری برسدآرزومند نگاری به نگاری برسد..دارد میسوزد..دارم میسوزم..
نرگس حسینی
۱۳دی
روضه خوان ها زیادی شلوغش میکنندحرمله آنقدرها هم که میگویند تیر انداز ماهری نبودهدف های روشنی داشت..چشم عبّاس،گلوی تو،سینه ی حسین..تنها تو بودیکه خوب فهمیدیاستخوانی که در گلوی علی بودسه شعبه داشت...فقط شش ماه علی بودن را طاقت آوردی..خون تو جاذبه ی زمین را از بین برد..حالا پدرت یک قدم سوی خیمه میرود..برمیگردد..میرود..برمیگردد..عرق شرممرد را تشنه تر میکرد..باز هم یک قدم میرود..برمیگردد..میرود پشت خیمه هابا غلاف شمشیربرایت از خاکگهواره میسازد..تا دیگر صدای سم اسبان وحشی از خواب بیدارت نکند..رباب میرسد از راهبا نگاهبا یک جمله ی کوتاه:آه آقا!خوتان که سالمید انشالله؟اصغرم فدای سرت...
نرگس حسینی
۱۱دی
تو مثل ما نیستی که ضیغی باشی..!با توجور دیگری معامله میکند.خودت خواستی.فقط میخواستی بی آبرو بودن مان را به رخ مان بکشی..؟عیبی ندارد.من یکی کهمدتهاست که به این وضع عادت کرده ام.همان عادتی که سید مرتضی میگفت ویرانگر ایمان است..!..خودت گفته بودیتا ملاقاتش نکنی،راهی نشده ای...جنس ملاقات تو شایداز جنس دیگری ست....من و امثال منبا یک حس وهم آلودراضی میشویم..تو ولی راضی نشو..و میدانم که نمیشوی......کار تو سخت است، برادر!و نتیجه کارهای سخت، شیرین تر...اهلی من العسل!..آماده کن خودت را.من به وعده های خدا،ایمان دارم.هر وقت رسیدی،ما را یــــــــاد کن...ما راکه هیچوقتنرسیــــــــدیم....هیچ نظری برای این پست تایید نمیشود..
نرگس حسینی
۱۱دی
آپارتمان ما اینجوری ستکه اگر کسی برای پهن کردن لباسهای شسته شده اشجا کم بیاوردمیتواند روی میله ی توی آسانسور هم حساب کند...یعنی اینقدر وفاق توی ساختمان ما موج میزند!!!ما اینجور آدمیم یعنی......!!!!
نرگس حسینی
۰۹دی

#

آبروی آدم که بریزد...
نرگس حسینی
۰۷دی
اس ام اس های تبلیغی که فرت و فرت میرسندکافی نبود!لینکدونی و بخش نظرات وبلاگ هم پر شده اند از تبلیغ....کارمان شدهپاک کردن هرزنامه ها...حالا این وسطوزیر بهداشت هم برکنار میشود!آن هم برای ...
نرگس حسینی
۰۷دی
هنر امروز حدیث نفس است و این نکته را غالبا به مثابه ارزش والای هنر امروز تلقی میکنند و بنابراین ، آثار هنری هنرمندان همان نسبتی را با جامعه و تاریخ و زمان و مکان و طبیعت و واقعیت و حقیقت برقرار خواهند کرد که خود هنرمندان بین خود و جهان بیرون از خود برقرار کرده اند . این نسبت ، هرچه باشد ، در آیینه ی هنر ظاهر خواهد شد و باز هم هنر پرده از باطن تاریخ برخواهد داشت ... اما اگر هنرمند نسبت به تاریخ و سرنوشت انسان و هویت فرهنگی خویش متعهد باشد ، دیگر در پیله حدیث نفس خفه نخواد شد ، بالهای پروانگی اش خواهد رُست و پیله ی مقتضیات زمان و مکان را خواهد درید ، چرا که انسان هم میتواند محاط در مقتضیات زمان و مکان باشد و هم محیط بر آن ؛ انسان ، هم میتواند محکوم تاریخ باشد و هم سازنده آن .
نرگس حسینی
۰۷دی
عالم در گیر حادثه عظیم تحولی است که همه چیز را دگرگون خواهد کرد و این تحول، خلاف این دو قرن گذشته، نه از درون تکنولوژی، که از عمق روح مجرد انسان بر خاسته است، استمرار این تحول هرگز موکول به آن نیست که تجربه تشکیل نظام حکومتی اسلام در  ایران به توفیق کامل بینجامد؛ این امری است که به مرزهای محدود نمی ماند و اگر رنسانس توجه بشر را از آسمان به زمین باز گرداند، این تحول بار دیگر بشر را متوجه آسمان خواهد کرد. این راهی است که انسان فردا خواهد پیمود و چه بخواهد چه نخواهد، لاییسم و اومانیسم در همه صورت های آن محکوم به شکست هستند...
نرگس حسینی
۰۶دی
انسان گذشته هرگز هنر را برای حدیث نفس یا بیان خویشتن، گریز از واقعیت استغراق و تلذذ و یا آرامش نمی خواهد؛ او در هنر به اقتضای فطری خلاقیت وجودی خویش پاسخ می گوید که جلوه ای از خلاقیت خداست و بدین ترتیب، هنرمند در هنر خویش وسیله ای برای تقرب به خدا می جوید. و البته باز هم ذکر این نکته لازم است که هنر دینی در این روزگار حتی در میان ما مصداقی ندارد و اگر سخن از هنر دینی به میان می آید، از یک سو راجع به گذشته هاست و از سوی دیگر راجع به افقی که در پیش روی داریم.سید مرتضی آوینی - حلزون های خانه به دوش
نرگس حسینی
۰۶دی
+
نرگس حسینی
۰۵دی
همیشهدیر میرسم.
نرگس حسینی
۰۱دی
الحمدللهحاج خانم از بیمارستان مرخص شد.ولی من فرصت نکردم این سیر بیمارستان نویسی را تکمیل کنم..خیلی از موارد مانده بود...مثلا .......مرجان را بدرقه کردم تا دم در لابی بیمارستان.داشتم با آسانسور برمیگشتم سمت طبقه سه قسمت جراحی عمومی،توی آسانسور یه نیروی خدمات مرد با دو تا نیروی بهیار ایستاده بودند به صحبت.به نظر شما موضوع صحبت چی بود؟؟؟چه رنگ مو یی به اون دو تا خانم میاد؟آقای نیروی خدمات، یه جوری درباره رنگ موی نظر میداد که من فقط از خدا میخواستم زودتر آسانسور برسه طبقه 3 .....مشمئز کننده بود...
نرگس حسینی