مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۵۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۰ ثبت شده است

۱۷فروردين
این کوه هااین ابرها و رودها و دریاهاپایان بهتری از ما دارندحتی این بادهاشاعرانه تر از مارفتار می کنندو زودتر از ما بخشیده می شوندو این که رشک می برمبه شاعرانگی باران...
نرگس حسینی
۱۷فروردين
سفر دو روزه م تموم شد..قد یه عالمه خسته م..بعضی سفرهااز نظر بعد زمانی خیلی طولانی به نظر نمیان،ولیخیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنیطول میکشن..انگار زمان کِش میاد..دلم میخواد فقط بخوابم..سرم درد میکنه..
نرگس حسینی
۱۷فروردين
ساعت از 3 که میگذرد تمام میشوم..1-2ساعت نباید ظاهر شوم..دقیقا توی همان ساعت ها نشست به سوال و جواب..!یعنی من که تعطیل رسمی ام، او هم خورده بود به ساعت خاموشی !کلا ریخته بودم بهم..باید یک فکری به حال خودم بکنم..ساعتش دارد جلو هم می افتد..مثلا شاید تا چند لحظه دیگر...توی همان حال بودم و هنوز اطرافم درست درک نمیکردم که زنگ زد و گفتمیدانید روز کی تمام میشود؟ابلهانه گفتم ساعت 12 شب!گفت نه!وقتی خورشید طلوع میکند..و یک بیت از مولانا گذاشت تنگش..عین آدمهای خواب پریده یاد کلاس های درس افتادم..چندتا کلاس با مضمون های مشابه..توی ایران باستان اعتقاد داشتند هر کس طلوع را ببیندنور خورشید در آن لحظه به او بخورداو از انرژی خورشید آن روز را خواهد زیست..و مرگ به سراغش نمی آید..برای همین هم زندانی ها را قبل از طلوع خورشیداعدام میکردند....دقیقا یاد اعدام افتادم..آنها را در نیمه شب و قبل از طلوع اعدام میکردندتا تمام روز را گذرانده باشندولی نتوانند روز نو را ببینند..میگفت تمام شبوقت است برای روزی که سپری شد..انگار تازه داشت دوزاری کجم میافتادکه چرا میگویند قبل از خوابروزتان را پیش خود مرور کنید..که اگر کاری نیاز به استغفار داشتتا قبل از آمدن آن روز دیگروقت داشته باشیاعدامش کنی..وقت داشته باشیتوبه کنی از آن..
نرگس حسینی
۱۷فروردين
شناسنامه شو گم کرده..فردا صبح عقدشه..کارد بزنی خون ش در نمیاد..خودش نه ها..خانومش!نمیمانم.برمیگردم....
نرگس حسینی
۱۷فروردين
نوشتن با این کیبورد یه کمی سخت ست!من که کلا غلط غلوط زیاد مینویسمولی اگر این بار دیدیدبه بزرگی خورتان ببخشید!!آخر جای نصف حروف اینجا ، جا بجاست!وقتی بهم میگویند فلان کتاب را بخوانی ها!!!ویرم میگیرد که فعلا نخوانمش!!این هم مرضی ست برای خودش!اصلا الآن ویرم گرفته آن یکی کتاب را که قرار بود توی عید بخوانمش، بخوانمش!!اصلا هم آدم لجبازی نیستم که فکر کنی الان دارم بازی در می آورم!فقط الان حالش را ندارم..!!دلم میخواهد بقیه ی نصفه خوانده هایم تمام شوند...
نرگس حسینی
۱۶فروردين
سکوت فریادی است که گوش های شنوا قطعا آنرا میشوند..
نرگس حسینی
۱۶فروردين
چند روزبایدساکت باشم..ولی نهساکن..
نرگس حسینی
۱۵فروردين
تا صبح توی دانشکده بودم..توی همین ساختمان جدید....چه حال و هوایی بود..! همه داشتند از در و دیوار بالا میرفتند وطراحی میکردند..مهندس رهنما هم آنجا بود..یک گل کوچولو کشیده بودبا مداد رنگی..یک گل سرخ..
نرگس حسینی
۱۴فروردين
تمام این روزهابه امید امروزگذشت..
نرگس حسینی
۱۳فروردين
فردادوبارهزندگیبه جریان طبیعی خودبرمیگردد..مشتاق فردایم..تعطیلات طولانیمرا کسل میکند.
نرگس حسینی
۱۲فروردين
برای دیدن تو به اشتیاق نیازی نیست..به دو تا چشم نیاز است..از من دریغ مکن..
نرگس حسینی
۱۲فروردين
آدمها سه دسته اند..به وقت مردنشان ، میمیرند.بعد از مرگشان ، هنوز زنده اند.قبل از آمدن مرگ ، مرده اند.برایم.مرده ای.
نرگس حسینی
۱۲فروردين
شبها به خواب من بیا..گر چه اگر بیایی میبینی که مدتی ستخواب به سفر رفتهو من لای تاریکی اتاقبه توفکر میکنم..
نرگس حسینی
۱۱فروردين
اینقدر برایت نوشته امکلمه ها جاماندند از قلم..کاش میشد ذهنم را آنچنان که هست بخوانی..
نرگس حسینی
۱۱فروردين
گاهی همه چیز با هم پیش میاد...این گاهی ها،توی زندگی من زیاد پیش میاد..شاید شاهد عقدی شدم که برای خیلی ها اتفاق نمیوفته..
نرگس حسینی
۰۹فروردين
رسید حافظیه.کنار ستون ایستاد.یه چیزی زیر لبش زمزمه میکرد.نمیشد شنید.کفش هاشو در آورد.گذاشت همون جا.رفت کنار مقبره.فاتحه خوند.سرشو گذاشت روی قبر.اشک هاش سر میخورد روی سنگ مزار...
نرگس حسینی
۰۹فروردين
خواهند دید وخواهیم دیدکه چگونه سخن ماکه آوای اصیل فطرت الهی انسان استقلب ها راو فردای جهان راتسخیر خواهد کردو عَلَم عدالت رابر فراز این ظلم آبادبرخواهد افراشت...
نرگس حسینی
۰۸فروردين
نرگس حسینی
۰۸فروردين
احساست را بگذار توی اتوبوس، پیاده که شدی  تو باید همه تن، چشم باشی.. وظیفه ات یادت نرود.. پای احساس که بیاید وسط کلا همه چیز میریزد بهم.. یادت باشد احساساتی نشوی.. تمام احساست باشد برای بعد.. برای وقتی که خودت شدی... اینجا تو کسی جز خودت هستی... . . . شاید نامرد ترین آدم سفر من بودم.. کسی که همه را شکار میکرد و کمتر شکار میشد.. بعضی وقت ها دیگر توان کشیدن دوربین روی دست برایم آنقدر سخت میشد که فقط مینشستم و نگاه ، قاب میگرفتم.. مینشستم و حال دیگری را به آن ثانیه جاودانه میکردم.. بعضی وقتها حرص دیگران از دست من حسابی در می آمد.. که مگر تو کار دیگر نداری که مدام دنبال مایی.. و به واقع کار دیگر نداشتم..! اما قصه جایی جالب میشد که حرص خودم از خودم در میآمد.. جایی که میخواستم خودم باشم و نمیشد.. بعضی وقتها دلم میخواست که کسی بیاید و دوربین را از دستم بگیرد و بگوید حق نداری عکس بگیری! _ آخر من خودم هم کرم عکس گرفتنم!!    شارژ دوربین که تمام میشد با موبایل عکس میگرفتم، موبایل که تمام میشد ، به بقیه ای که دوربین بدست بودند گرا میدادم که فلانی.... فلان قسمت را بگیر.. از فلان زاویه!!!!_ نتیجه ی این همه بی رحمی نگاه عکاس که خود میسوخت تا لحظه ای به قاب خاطره سپرده شود، به عبارت ارقام شد 6990 قطعه عکس.. . . که تعدادی قبلا در پست ها با ذکر قصه شان آمده اند.. اما نمیشود قصه همه ی عکس ها را گفت.. که هر عکس خود داستانی ست شنیدنی.. تعدادی از عکس ها در ادامه ی مطالب در قاب مجاز به حضور میرسند..
نرگس حسینی
۰۸فروردين
فراخوان پنجمین جشنواره فرهنگی نفس
نرگس حسینی