مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۰۸فروردين

عکس

دوشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۰، ۰۵:۲۲ ب.ظ
احساست را بگذار توی اتوبوس، پیاده که شدی  تو باید همه تن، چشم باشی.. وظیفه ات یادت نرود.. پای احساس که بیاید وسط کلا همه چیز میریزد بهم.. یادت باشد احساساتی نشوی.. تمام احساست باشد برای بعد.. برای وقتی که خودت شدی... اینجا تو کسی جز خودت هستی... . . . شاید نامرد ترین آدم سفر من بودم.. کسی که همه را شکار میکرد و کمتر شکار میشد.. بعضی وقت ها دیگر توان کشیدن دوربین روی دست برایم آنقدر سخت میشد که فقط مینشستم و نگاه ، قاب میگرفتم.. مینشستم و حال دیگری را به آن ثانیه جاودانه میکردم.. بعضی وقتها حرص دیگران از دست من حسابی در می آمد.. که مگر تو کار دیگر نداری که مدام دنبال مایی.. و به واقع کار دیگر نداشتم..! اما قصه جایی جالب میشد که حرص خودم از خودم در میآمد.. جایی که میخواستم خودم باشم و نمیشد.. بعضی وقتها دلم میخواست که کسی بیاید و دوربین را از دستم بگیرد و بگوید حق نداری عکس بگیری! _ آخر من خودم هم کرم عکس گرفتنم!!    شارژ دوربین که تمام میشد با موبایل عکس میگرفتم، موبایل که تمام میشد ، به بقیه ای که دوربین بدست بودند گرا میدادم که فلانی.... فلان قسمت را بگیر.. از فلان زاویه!!!!_ نتیجه ی این همه بی رحمی نگاه عکاس که خود میسوخت تا لحظه ای به قاب خاطره سپرده شود، به عبارت ارقام شد 6990 قطعه عکس.. . . که تعدادی قبلا در پست ها با ذکر قصه شان آمده اند.. اما نمیشود قصه همه ی عکس ها را گفت.. که هر عکس خود داستانی ست شنیدنی.. تعدادی از عکس ها در ادامه ی مطالب در قاب مجاز به حضور میرسند.. تمام مسیر باران می آمد.. محلی ها میگفتند ، اهواز 20 سال است اینقدر سرد نشده...! گفت پشت دژ نا امنه! نرید پشت دژ..  دنگم گرفت که بروم پشت دژ...  چه عکس هایی شکار کردم... دستش درد نکند!    جو گیر یود... ولی خوب گرا داد برای عکاسی.! این ها هم پرنده های پشت دژ اند.. بس که نا امن بود ببینید که چه آرامشی دارند!!! از پشت دژ مقبره شهید گمنام هم طور دیگری بود..  کلی اطراف را پاییدم تا کسی متوجه بالا رفتن من از دیوار نشود برای گرفتن این عکس!!! چه نکته های زیبایی میگفت این راوی ، از زندگی چمران.... آیه را قرار بود آویزه ی گوشمان کنیم... ولی تا اینجا ندیدمش ، نفهمیدمش... تقابل سایه و آدم ها را در این عکس دوست دارم...   اگر گفتید من کدام م...؟! نی ها پس از مدتها دوباره در طلاییه روییدند... سالها بود غروب طلاییه را ندیده بودم.. کاش آخری نباشد... از همینجا برمان گرداندند...  یک نماز بدهکارم اینجا... خوب که نگاه کردم تازه دیدم روی پرچم چه نوشته.... جا خوردم...خسته نشسته بودند توی یکی از حجره ها...  رفتم گفتم ببخشید فقط قد یک عکس وقتتان را میگیرم..آرام آمد جلو و لباسش را صاف و صوف کرد... و من هم عکس گرفتم..
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۱/۰۸
نرگس حسینی

نظرات  (۶)

سلام..
زیارت قبول.
کاش می شد من هم پای صحبت اقای زارع راوی محترم می نشستم کاش دوباره اقای قرائی رو می دیدم...
دلم دوباره جنوب می خواد..
پاسخ:
سلام.. انشالله دعوت کنند همه مان را دوباره...
امیدوارم مرغ امین بگه امین....
پاسخ:
انشالله...
همیشه این جا هستید؟؟
همیشه این جا هستید؟؟
پاسخ:
همیشه نه..
سلام
مهندس شکارچی !

دعا میکنم گیر بیافتی
شکار عکس شی ببینی چطوره خال میده !!

خس مردمو میپرونی !!
راستی وقتی خودت شدی کجا بودی !!
خیلیه آدم جلوی خودش شدنو بگیره بشه جز خودت !!

من خالم خوب شده
تو لجنا دارم خر غلت میزنم
خیلی خال میده !
عکس گرفتنیم شدید
خوبه این جا ها که میری عکس میندازی من دوست دارم حداقلش بهتر از اون در و دیواراس !!![نیشخند
ببخشید شوحی بود دیگه حالا چرا میزنی !!
پاسخ:
سلام. تو وقتی تایپ میکنی اصلا به تفاوت ح خ چ ج توجهی نمیکنی!!؟؟!! چرا؟! منم شکار شدم.. حس خوبی نیست .. آره.. آدم خوبه فقط شکار خدا بشه..
وای که من
چه دل پری دارم از شغل شریفتان!
پاسخ:
من که تا حالا پرم به پرت نخورده.. ولی به نظر سوژه ی خوبی هستی!!!