مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۳۲ مطلب در بهمن ۱۳۸۹ ثبت شده است

۰۹بهمن
رفته بود پشت خیمه ها..داشت زمین را میکند..یک گودال کوچک ..اینقدر که یک شش ماهه تویش جا بشود...
نرگس حسینی
۰۹بهمن
تو اگر بخواهی..قبول است..
نرگس حسینی
۰۸بهمن
فرمود از نشانه های ظهور آن است که ملت عرب حاکمان سفاک خود را به زیر خواهند کشیدبحارالانوار ج 52 ص 220
نرگس حسینی
۰۸بهمن
به نیزه می‌کشد دائم سرش رادل از برگ گل نازک‌ترش رابه بوی لاله، گنجشک غریبیتبرُّک می‌کند بال و پرش را
نرگس حسینی
۰۸بهمن
تمام که شد ، همه جا ساکت شده بود.. دیگر از آن همه هیاهو خبری نبود.. عضلاتم داشت از هم میگسست بس که خسته بودم.. ولو شدم روی صندلی .. یک لحظه چشمهام را بستم و به صداهای اندکی که باقی مانده بودند گوش میدادم.. -اینها را بیارم؟ -نه دیگر دیر است .. میبریم.. -پس میگذارم توی پلاستیک.. -زنگ بزن بیاد دیگه.. -زنگ زدم الآن دیگه میاد.. . . توی دنیای خودم بودم.. فقط میشنیدم.. صداها یک جور موسیقی متن بود برای ذهنم.. فقط میخواستم بروم..   تمام آن مدت را به خودم فحش داده بودم که چرا الان اینجا هستم..   باورم نمیشد.... آیا این من بودم...     دائم فرار میکرد از نگاهم.. مثل آدمهایی که میدانند گناهکارند..   با این فرق که گناهی نداشت... . . . کاش میدانست، کاش میدانست، که این همه سکوت و فرارش ، همه ی بودنم را میسوزاند..   تقصیر تو نیست...
نرگس حسینی
۰۷بهمن
چه شب هایی دارند این روزها...و چه روزهایی ، این شب ها...حاج خانوم ما به چند دلیل ِ کاملا قابل قبول، این روزها دارند خانه تکانی میکنند..مریم خانوم ما، چند دقیقه ای ست که مشغول یک پرده اند، و تقریبا همه ی عالم و آدم را دارند میاورند جلوی چشم ما، بس که غر میزند سر چوب پرده...الان دیگر کل محله میداند شخص شخیص مریم خانوم دارد پرده نصب میکند.الان دیگر به مرحله ی گریه کردن رسیده..بگذریم..خانه تکانی مرا یاد آن استدلال دکتر رییسی می اندازد.. در ایران باستان..قصه اینطوری بود تقریباکه مردم ایران باستان به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند..خیلی هم زیاد..این که الان به ما میگویند مرده پرست، اصلا منشا تاریخی دارد..کارهای زیادی هم میکردند برای این مرده ها..حالا بجز مراسم تدفین که خودش حکایتی ست...مثلا دعوتشان میکردند به جشن هاشان..یک اعتقاد جالبی که داشتند این بود که مردگان ، هر سال، در نوروز، به خانه های خود سر میزنند..یعنی پا میشوند از آن دنیا ، میکوبند میآیند اینجا، که نوروز را با خانواده باشند..!پس به همین مناسبت، خانواده تلاش میکرد ، خانه را برای آمدن آن مرده آماده کند..تمیز میکردند،میسابیدند،میروبیدند..و خلاصه مفهومی پدید آمد با عنوان "خانه تکانی" .آشغال ها را چه میکردند؟!آشغال ها هم خودشان حکایتی دیگر دارند..بعضی ها معتقدند منشا چهار شنبه سوری همین آشغال ها هستند..ایرانی های باستان، معتقد بودند "آتش" یک عنصر پاک کننده ست.مثل آب که ما معتقدیم خیلی چیزها را مطهر میکند.آشغال ها هم یک جور وصله ی ناجورند دیگر..مرده هه اگر بیاید ببیند دم در آشغال هست ، بهش بر میخورد دیگر!!معلوم هم نیست آنوقت ها سیستم نُه شب بوده یا نه!خلاصه که این آشغال ها را میریختند روی هم ..و آتش میزدند...  تا این آتش، آشغال ها را پاک کند...و کلا از بین ببرد..آن شب را هم جشن میگرفتند.. خدایی ش هم حساب کنی، از بین بردن ناپاکی ها ، جشن هم دارد..!اصلا حضرت رسول صلی الله علیه و آله  هم میفرماید هر روزی که در آن گناهی نکنید، عید است..گناه هم، ناپاکی ست دیگر........یاد کلاس دکتر رییسی بخیر...فلسفه معماری چه حالی میداد....!
نرگس حسینی
۰۵بهمن
خیلی وقت بود مرحله ی کبودی رو اینقدر سنگین درک نکرده بودم....ساعت نزدیک 7صبحه...و دارم میرم بعد چند شب نخوابیدن،بخوابم...یاد شب های ژوژمان بخیر...انصافا دلم برای علیزاده و سحر خالی بند ، تنگ میشه وقتی اسم ژوژمان میاد...
نرگس حسینی
۰۴بهمن
توی تمام این شبها و روزهاکه بی دار مچنگ انداخته بیخ گلویمراه نفسم را تنگ کردهگاهی حتی جانم را میرساند به لبمولی امان از عادت کودکی..که حتی جلوی خودت همنباید بشکنی..انگار روحم را گذاشته اند توی مایکرو فر..با اشعه دارد میپزد..سلول هایش دارد متلاشی میشود..صدای شکستن پیوندهای سلولی اش را که صبورانه از هم میشکنند و تلاش میکنند حتی یه "آخ" نگویند،با همین گوشها، که این شب ها مزین اند به هنزفری؛میشنوم..ای بابا..حکایتی شده مویم...
نرگس حسینی
۰۴بهمن
امشب فقط شب اربعین نیست..امشب شب محک من هم هست..چقدر میتوانم نخوابم..چقدر میتوانم خودم را برای این نبرد آماده کنم..چقدر...کاش امشب کسی دعایم کند...
نرگس حسینی
۰۴بهمن
دلم میخواد خرخره شو مث آدامس بجوم.............................
نرگس حسینی
۰۳بهمن
این روزها حسابی دارم از همه ی ذخایرم استفاده میکنم.. از هر آنچه داشته ام.. از هر آنچه بوده ام.. از هر آنچه هستم.. حالم نمیداند که خوش است یا خوش نیست.. فقط میداند ، نفس ش گرفته .. یک وقت هایی این حکایت ، با قدم زدن در یک جاده ی پر پرچم ، که ، باد از لابه لای پرچم ها و شاخه های درخت هاش میوزید و همینطور که میرفت غم های دل تو را هم میبرد؛ حل میشد.. حالا با با هزار بار قدم زدن.. با هزار بار توی گوش باد زمزمه کردن.. با هزار بار دست دادن به پرچم ها.. حل نمیشود.. امتحان کرده ام.. دلم انگاری خیلی تنگ است.. دل که تَنگ میشود، برای ماهی ِ دل، میشود تُنگ.. میشود قفس.. تنگ است این سینه.. این سینه حسابی تنگ است.. با انشراح هم دیگر کارش راه نمی افتد.. باید بی رحم باشم.. باید بدرم این سینه را .. باید دری بگشایم از این قفس.. در بند مردن، کابوس تمام پرنده هاست.. و قلب ها، همه پرنده اند.. ذاتا قفس را دوست ندارند.. همه شان یک روز از دست این قفس های استخوانی سینه خلاص میشوند.. و شتابان میروند به همان سمتی، که از آن آمده اند.. همانجا که دمیده شده اند.. چه میکشند قلب ها... که تمام عمرشان ثانیه ها را میشمارند برای آن لحظه..خوشا آن لحظه..خوشا آن لحظه..فقط کاش،توی آن لحظه،وقتی دوباره به تو برمیگردم..لبخند بزنی..کاش مستحقّش باشم..داشتم این متن را میگذاشتم توی نظرات خصوصی یک دوست..دیدم مطلب پنهانی نیست که بخواهم نگویمش..بگذار آخرین جرعه این جام تهی را دسته جمعی بنوشید..
نرگس حسینی
۰۲بهمن
انصافا خانه تکانی حال میدهد..خصوصا وقتی مطمئن نیستی آخرش زنده میمانی یا نه!خدا به همه صبر بدهد....یک چیزهایی پیدا میشوددو یک چیزهایی تا سال بعد گم میشوند!فقط خدا کند این پیاز داغ ها را پیدا کنم!!!!کبودشم.....
نرگس حسینی