مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۹اسفند
با بهاران روزی نو می رسد  و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو.  اکنون که جهان و جهانیان مرده اند،  آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سر رسد؟  و یحی الارضَ بعد مَوتِها... . سید مرتضی آوینی
نرگس حسینی
۲۴اسفند
این مدتخیلی حرف برای گفتن ندارم.انگشتم روی صفحه ی کلید خشک میشود.حتیقلم هم دست نمیگیرم.حتی کمتر میخوانم.حتی کمتر بیدارم.این مدتاصلا نمیدانم که دقیقا دارم چکار میکنم..!وسط این ندانستن خویشیکی از تنگه ی هرمز به من زنگ زدو بعد از اینکه با او خاطرات تلخ و شیرین کودکی ام را مرور کردم،یک جمله ای گفت که حس کردمخدا دارد با منگردو بازی میکند..من کجام؟!لطفا یکی برای پیدا کردن من، به روزنامه های کثیرالانتشار آگهی کند...لطفا عکس م را مثل دهه 60 و اوایل 70 ، بعدازظهرها توی تلویزیون، توی بخش گمشده ها پخش کنید..یک عکس برای پاسپورت کربلا گرفته ام.. از همان استفاده کنید..اگر کسی از من خبر داشت،زودتر خودم را مطلع کند تا مرا از این نگرانی در بیاورد..!آخر سالیانگار بدجور گم شده ام...لطفا اگر کسی مرا پیدا کرد،حتما مرا به امین ترین فرد مورد نظر تحویل دهد، تا زودتر، مرابهمنبرسانند...و مژدگانی دریافت کنند..لطفاکمی عجله کنید..این شب هابارانی ست...
نرگس حسینی
۲۳اسفند
دارند اثاث کشی میکنند..همه خوشحالند از رفتنشان..نمیدانم من چرا نگرانم..خدا کند که رفتنشان خیر باشد..تا نیامده بودیم این خانهنمیفهمیدم که میگویند همسایه ی خوب نعمت است، یعنی چه؟!ولی حالا که روز و شب و نصفه شب با صدای مرافعه از جا کنده شده ام،فکر کنم که فهمیده ام... کمی....با این حالامیدوارموضع شان بهتر شود با این رفتن..اول جدایی نباشد..کاش کمی با هم مهربانتر باشند..
نرگس حسینی
۱۶اسفند
هفته ی پیش این موقعرسیده بودیم پادگان شهید کلهر،اندیمشک.قرار بود خانم کاتبی، نیروی حاج احمد متوسلیانبرایمان از روزهای کردستان و جنوب بگوید..رفتیم حسینیه ی پادگان...جایی که برای ما، بچه های خادم،پر بود از خاطره..سفره ها که جمع شدو بچه ها با آلارم سلحشور، متمرکز شدندخانم کاتبی شروع کردند به گفتن خاطره ها..حسابی حال فضا را دست گرفتند..بعد از اتمام حرفهای خانم کاتبییکی از تئاترهای ... خیابانی که از مبدا هماهنگ شده بود اجرا شد..ما ، با اجرای این کار کاملا مخالف بودیم.چون نه محتوایی داشت، و نه ارزش هنری و یا حتی معنوی..فقط با استفاده از دل های آماده ی مخاطبین، و توسل به هر وسیله، اشک میگرفتند از ملت....آمپرم چسبیده بود به سقف و تمام تلاشم را میکردم که به خودم مسلط باشمتا این نمایش تمام شود..وسط این قصهیکی آمد و گفت مادر شهید صبوری را یادت هست...؟پسرش پیدا شد......و اشک جاری شد از چشم هاش و .....یاد دو سال پیش افتادمکه 60 روز با کلیپ مادر شهید صبوری،60 کاروان گریستیم..و بعد از رفتن ما هم گروه های دیگر تا آنجا که بودندیاد شهید صبوری را به هر کاروان یادآوری میکردند..حالا بهروز برگشته بود به آغوش مادر..و مادرشبعد از سی و یک سال انتظار،پسر را حنا بندان میکرد.....بعضی هاانگار ، فقط قرار است باشندتا ایستاده انتظار کشیدن رابه ما بیاموزند....و با عملشان،در نهایت متانت و صداقت بگویندماهنوز منتظران حقیقی یوسف نیستیم..اگر نهآمده بود..
نرگس حسینی
۱۵اسفند
این عکس به دلیل اعتراضات روی پوستی و زیر پوستی و چند تهدید زیرگوشی، حذف شد!!!حال خوشی ست، علمداری...اللهم صل علی محمد و آل محمد...رفقا بعد از استقرار کاروانرفته بودند سمت وعدگاه همیشگی..جایی که به کربلا نزدیک تر باشد..حتی شده چند قدم..بی سر،اما ، ایستاده...حاج حسین یکتاروایتی دارد از شلمچه که تن آدم را میلرزاند..توی آن روایتحساب کرده بود که توی کربلای 5برای پس گرفتن هر 2 سانتی متر از این خاک1 شهید داده ایم..یاد آن روایت رسول خدا افتادم که روی انگشتان پا راه میرفت در تشییع یکی از اصحاب..میفرمود، نمیخواهم بال فرشتگان را لگد کنم..
نرگس حسینی
۱۲اسفند
سفر تمام شد..برگشتیم به شهر..به روایت فتح امروز..تصاویری به حضور میرسندبه قول آن عکاسبهترین تصاویر ما نیستندبلکه آنهایی هستندکه اجازه ی ثبت گرفته اند..که بهترین تصویرها فقط در قاب نگاه خداوند ثبت میشوند.. این عکس را یکی از رفقا گرفته..لحظه ی قشنگی ست..بین راه مدام برمیخوردی به کفش هایی که رها شده بودند..فخلع نعلیک..وقتی آخر سفر آمار مصدومهای ثبت شده اش را به من گفت حس کردم دارد روی سرم چیزی سبز میشود!بندگان خدا مدام در حال دویدن به سمت مصدومان واقعی و فرضی بودند..کلی هم اذیتش میکردیم این رفیقمان را..تهیه و چاپ این پرچم برای خودش قصه ای ست..کسی که چاپش کرد باورش نمیشد بتواند کار را تمام کند..ما هم باورمان نمیشد بتوانیم پرچم را برسانیم به کاروان..ولی ذکر کاروان، به لطف حضرت خورشید رسید..نیروی حاج احمد متوسلیان بود خانم کاتبی..وقتی سر صحبت را باز کردیم که حاج احمد خشن نبود..؟گفت هیچ کس نتوانسته تا حالا احمد را درست تصویر کند..احمد جدی بود سختگیر،ولی هیچکس اندازه ی احمد دلش برای بچه ها نمیتپید..هروقت یکی از بچه ها زخمی میشد،احمد پا برهنه تا درمانگاه میدوید و تا حال نیرویش را بپرسد..برای نیروهایش توی خلوت اشک میریخت..ولی محکم بود..طوری میگفت "احمد" ، انگار هنوز هم نیروی اوست..و احمد دارد به او فرمان میدهد..صبحگاه مان آنقدر منظم بود که سربازهای پادگان دوکوهه از دیدن این همه نظم شرمنده شده بودند!!!ته صف را توضیح نمیدهم که آبروریزی نشود!!
نرگس حسینی
۰۸اسفند
حلال بفرمایید..و طلب نیایش برای دلهایی که دیگر نیستند..سر جایشان نیستند....آخرین بار شایدبرای شنیدن نوای کاروان.....آخرین فرصت شاید..برای یک عمر تمنا..الهیبه لطف حضرت خورشیدآفتاب را بر ما بتابان..تا در بازگشتبیش از هر چیز به خود بازگشته باشیم..که ما خلیفه ایم.. و بار امانت بر دوش..
نرگس حسینی
۰۴اسفند
بوی هجرت می آیدبالش منپر آواز پر چلچله هاست...باور نکن که می رویم...شاهد بیاورم...؟باور کنکه برمیگردیم...انالللّه...
نرگس حسینی
۰۳اسفند
تمامحاجت مجنوناشاره ی لیلاست..تمامحاجتمجنوناشاره یلیلاست..تمام حاجت مجنون....اشاره ی لیلاست...دستی برآر...
نرگس حسینی