یک نیمه شب بهانهی دلبر گرفت و بعدقلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد اما نیامده ز سفر مهربان اویعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد آنقدر لاله ریخت به راه مسافرشتا خواب او تجلی باور گرفت و بعد آخر رسید از سفر، اما سر پدرسر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد گرد و غبار از رخ مهمان مهربانبا اشک چشم و گوشهی معجر گرفت و بعد انگار خوب او خبر از ماجرا نداشتطفلک سراغی از علی اصغر گرفت و بعد از روزهای بی کسی اش گفت با پدریعنی نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد: خورشید من به مغرب گودال رفتی وباران تیر و نیزه و خنجر گرفت و بعد معراج رفتی از دل گودال قتلگاهنیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کینه ایبوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد اما دوباره فرصت جبران رسیده بودیک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد جان داد در مقابل چشمان عمه اشبا بال های زخمی خود پر گرفت و بعد ..