۳۱تیر
علیفقط بیست و پنج سالخانه نشین بود..نمیگویم بعد از فاطمهچند سالچند ماهچند روزچند ساعتچند دقیقهچند ثانیهتنهــــــــــا بود...وسعت حجم تنهایی علی رافقط خدا میداند..منتازه دارم میفهممتنهایی یعنی چه...تازه دارم میفهمموقتی میگویندعلی بود و حوضش یعنی چه..تازه دارم میفهممداغ دیدن یعنی چه..باید هم که در محراب بانگ رستگاری سر میداد..یک عمر تنهاییتمام شده بود..جگرم سوخت..خدا بداد این رمضان برسد..من طاقت یک ثانیه اش را هم ندارم..