مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۹خرداد
تا ظهر فقط آیینه قرآن برده بودند..تازه آینه اتاق من را کف رفته بودند..آیینه را مثل تخم چشم هام دوست داشتم..منبت بود...کار دست استاد قدیری..از بچگی عادت داشتم توی این آیینه ، خودم را برانداز کنم..میخواستم بیارمش با خودم..دیدم به خانه شان نشسته..انگار سالهاست توی خانه شان بوده..مبارکشان باشد..
نرگس حسینی
۲۷خرداد
معمولا اینطوریست کهوقتی به او میرسیرو به او می ایستیرو به او مینشینی..اصلا این همه راه آمده ای که حالا رو به او باشی..اگر هم چند لحظه پشت به او باشی برای عکس گرفتن است معمولا..والا اصل موضوع این است که باید رو به او بود....دریا را می گویم..آخر هفتهکل پیچ های جاده چالوس را_ که غالباً حالم را بهم میریزد_به امید این سپری کردم که چند لحظه فقط چند لحظه ناقابلصورت به صورت دریافقطتوی چشم هاشنگاه کنم....رسیدیم..و من در کنار فرزند دریا،ساحلصورت به صورت دریافقط ایستادمو به او نگریستم..دریا ولی نگاهش جای دیگری بود..هرکار میکردم به من نگاه نمیکرد..پاپی اش شدم ببینم چرا اینقدر سر به هواست..؟دور و بر را دید زدماین طرف و آنطرفهمه درفکر دریا بودند..دریا مشغول جایی دیگر!!..دست آخر نگاه بازیگوش دوربین پیدایش کرد....سنگ ها را رفته بود بالاایستاده بود پشت به دریاو در قنوتفرو رفته بود.....انگار میان این همه آدم که برای دریا آمده بودنددریافقطهمین یکی را میخواست..
نرگس حسینی
۲۵خرداد
هرقدر هم که سرم شلوغ شود سعی میکنم لااقل یک روز در میان اخبار این قبیله ی به خروش آمده را پیگیری کنم.. سالها توی دلم میگفتم: اف به این غیرت عربی ، که طعم دلار زیر زبانش مزه کرده.. . . اما این روزها آنچیزی که مشام آنها را پر میکند نه بوی اسکناس های غربی که بوی خون است.. . . . این روزها برای آنها و برای او دعا کنیم.. نه فقط به زبان...قبلا و الان رسم است که اگر چیزی را میخواستی توی اینترنت پیدا کنی میرفتی به یک موتور جستجوگر_از قضا گوگل_ و کلمه مربوطه را تایپ میکردی..و او برایت از سیر تا پیاز قضیه را می آورد..مظلوم که باشیحتی گوگل هم با تو سر ناسازگاری میگذارد....شما مثلا  bahrain  را توی ایمیج گوگل سرچ کنید..انگار نه انگار که خبری توی بحرین هست!
نرگس حسینی
۲۵خرداد
به زور میخواست وسط خوزستان به من ِ بچه اصفهانی، گز اصفهان بفروشد.. آخرش گفتم می خرم به شرطی که بخندی.. خندید.. خیلی درد دارد دیدن این صحنه ها.. آن هم در استانی که روی نفت خوابیده.. آن هم در استانی که خاکش طلاست.. آن هم در استانی که .. اصلا هرجا که باشد دیدن این صحنه ها  خیلی درد دارد.. بعد از چند روز کار سخت، امروز کمی فرصت کردم بیایم و سری بزنم به اینجا.. حسابی خاک گرفته انگار.. . . نظرات دوستان را که چک میکردم  یک نظر حسابی برایم جالب بود.. نظری خصوصی که نویسنده اش حال نکرده بود خودش را معرفی کند. و از همین عنوان های مجازی خودمانی استفاده کرده بود.. و انگار اوضاع اقتصادی هم بدجور بهش فشار آورده بود.. ما هم میفهمیم برادر من.. ما هم میبینیم خواهر من.. فقر هست.. تا وقتی عدالت درست و تمام اجرا نشود فقر هست.. امیرالمومنین هم که فردا میلاد اوست، نتوانست عدالت را به پا دارد چه رسد به ما.. و این وعده خداست که تا آمدن موعود، مصداق حقیقی عدالت قابل اجرا نیست..گرچه این دلیل نمیشود برای خیلی بی عدالتی ها..ولی تا من و تو 25 تا خودکار داریم و آن دختر یکی..تا وقتی من و تو 10 تا تیشرت داریم و او 2تا..تا وقتی ما ........من و تو خودمان عدالت را درباره ی آنها اجرا نمیکنیم..دولت  که ....بماند.....
نرگس حسینی
۱۸خرداد
تا حالا چقدر از او خوف کرده ایم؟تا حالا چقدر دوستش داشته ایم؟....قلبم داشت از سینه میپرید بیرون...
نرگس حسینی
۱۶خرداد
قرار بود دیماه سال گذشته برم  ببینمش..نشد..بهمن و دی اوج کار من بود.بعدشم که اصلا نبودم..حالا خرداد..کاش بتونم برم ببینمش..گرچه بازم سرم شلوغه..
نرگس حسینی
۱۵خرداد
انگار خدا قصد دارد به هر زبانی و با هر وسیله ای با من شوخی کند.. این پست را قبلا یکبار نوشته ام  ولی به لطف سیستم میهن بلاگ  و شاید در راستای خوش شانسی های با پایه و بی پایه و اساس من .. پرید. . . دوباره مینویسم. چندوقت پیش توی روزهایی که بوی اردی بهشت داشت شهر را کم کمک پر میکرد با یک رفیق قبل از قدم زدن به سمت غروب رفتیم شهر کتاب.. همین جور که داشتیم توی کتاب ها غلت میخوردیم من داشتم توی دلم زیر زیرکی غرغر میکردم کلا هربار که میروم شهر کتاب سر غر زدنم باز میشود.. دلایلشم هم متعددند!! مثلا چرا فضا نا ملموس است.. چرا در برخی قسمت ها چینش کتب طوریست که کتابهای بسیار خواندنی  در پایین ترین طبقه که اصلا دید ندارند قرار دارند.. چرا سلیقه ی انتخاب کننده ی کتب برای فروش اینقدر محدود است.. و چه رابطه و حکایتی ست که غالب کتب مورد علاقه من اصلا جایگاه مناسبی توی این کتابفروشی ندارند.. یا اصلا وجود ندارند.. و خلاصه تنوع دیدگاه مکتوب کم است! . . . در حال همین غر زدن های معمول بودم و  در کنارش اگر اشتباه نکنم داشتم با این رفیقمان درباره ی  اتفاقات دانشگاه آزاد و ...   صحبت میکردم که یکهو دیدم  گل از گل رفیقم شکفت!!! مثل مرحوم ناصر حجازی(که آنموقع هنوز در قید حیات بود)  شیرجه رفت توی قفسه و کتاب مورد نظرش را طی یک حرکت برق آسا بیرون آورد!! و گفت فلانی این همان کتاب است که چند شب پیش با هم راجع به آن صحبت کردیم.. و من که اصلا یادم نمیآمد او درباره ی کدام شب، و کدام مسئله توضیح میدهد، و خیلی هم ضایع است اگر بگویم یادم نمیآید و بچه دارد از ذوق پخش زمین میشود، گفتم: اِ اِ اِ... جدی؟؟!!!.... بده ببینم...!! و او شروع کرد به تعریف از کتاب.. آخرهای تعریفش از اتاق فرمان مغزم یک پیام دستم رسید که  بابا این بذبخت راست میگه!! چند شب پیش با هم راجع به کتاب حرف زدید ولی هیچ اطلاعاتی از گفتگوی اون شب توی بایگانی مغز موجود نیست!! باز هم خدا را شکر که تا این حد یادم میآمد!!! . . با استفاده از تمام ماهیچه های میمیمک صورتم تلاش میکردم متوجه نشود  که هیچی یادم نمیآید و فعلا فقط توی رودربایستی کتاب را برداشته ام.. . . و خلاصه این طوری شد که کتاب در دستان من به سمت صندوق حمل شد.. . . تمام مسیر تا صندوق داشتم توی دلم به خودم دری وری میگفتم که مگر قرار نبود کتاب جدید نخری..؟! مگر قرار نبود آن 30 جلد را که 2ماه پیش خریدی ، اول بخوانی .. بعد دوباره بروی سراغ کتاب خریدن.. مگر تو انبار دار کتابی؟ از روی آن 30 جلد دیگر که نخوانده ای خجالت بکش.. و خلاصه همینجور میگفتم...!!! . . ولی فایده ای نداشت من من توی عمل انجام داده شده قرار گرفته بودم و در طی این غر زدن ، صندوق دار کتاب را حساب کرده بود و منِ اصفهانی دست در جیب کرده بودم و ....   ( بگذارید قسمت های تلخش را فقط برای خودم در خلوت مرور کنم!!.... آه..) . . . گذشت تا دیروز.. بعد از اینکه مجبور شدم برای این همه کتاب تازه  یک قفسه اضافه کنم به کتابخانه و یک کتاب هم تبرکا مطالعه بفرمایم(!) ، دوباره با کتاب مذکور چشم تو چشم شدم.. . . و ولع رفیق شفیقم  و نوع برخوردش با کتاب  و تعاریفش از کتاب  مثل فیلم از جلو چشمم گذشت.( البته به صورت صامت!! ) . .   براق شدم که کتاب را بخوانم.. . . شروع کردم.. و یکهو دیدم وسط کتابم..! قلم بی شیله پیله ی ضابطیان باعث شد کتاب را خیلی سریع بخوانم.. گرچه بعضی وقتها از نوع نگاه ضابطیان لجم در میآمد ولی در حدی نبود که دنگم بگیرد کتاب را به قعر کمد پرتاب کنم... کاری که قبلا با برخی کتبِ چرند گو انجام داده بودم!! کلا من سخت از قلم کسی خوشم میآید.. شاید جلال مرا بد عادت کرده... . . . . راستی یادم رفت کتاب را درست معرفی کنم! اسم کتاب "مارک و پلو " ست. مجموعه ای از سفرنامه ها و عکس های منصور ضابطیان. . . پیشنهاد میکنم بخوانید.
نرگس حسینی
۱۴خرداد
آدم‌ها به اندازۀ توسعه ای که پیدا می‌کنند، دنیا برایشان تنگ میشود!دنیاهر قدر هم که توسعه پیدا کندنمیتواندبه اندازه قلب یک انسانتوسعه پیدا کند..و عجبکه ماسالهاستکه خود را در زمره کشورهای در حال توسعه میدانیم..و آنهاخود را در زمره ی کشورهای توسعه یافته....و کسیوسعت قلب ملّت ها رانمیبیند..و چگونه در بند خاک بماندآنکه پرواز آموخته است؟
نرگس حسینی
۱۴خرداد

#

چه خوب که بعضی دوستان وبلاگ نویس هستند..وگرنهمن میمردم توی برهوت اینترنت..
نرگس حسینی
۱۳خرداد
نه فرصتش را دارمو نه خیلی علاقه دارم به دیدن تلویزیون.ولی بعضیوقتا که یک نفر پیام میگذارد روی گوشییا پیامک میدهد که" فلان برنامه را حتما الآن ببین، بدرد کار مان میخورد.."و من طبق معمول نمیتوانم ببینمش..،ته دلم میگویم، خدایا پس این تلویزیون به این بزرگی، کی قرار است به درد من بخورد؟!همان ته دلم یه کمی غرغر میکنم و بعد به طرف جواب میدهم که، تو که میدانی من نمیتوانم تلویزیون ببینم..یا الان در شرایط دیدنش نیستم!..امروز ولی از سر شب هرچی داشت دیدم!!سریال.. مستند.. اخبار.. جفتک چار گوش!!هرچی تو بگی!!مختار هم که دیگر قسمت هفتگی ماست.. - البته با یک هفته تعطیلی غیر رسمی از طرف عمو عزت-و آخرش هم نادر طالب زاده با راز....راز را حتی اگر توی تلویزیون نباشد، برنامه های ضبط شده اش را سعی میکنم ببینم....بحث جالبی بود..داغ دل من بود امشب..خدا حال و روز هیچ ملتی را تا خود آن ملت نخواهند عوض نمیکند..و تا ما خودمان نخواهیمحال و روزمان عوض نمیشود..تا چشممان به دست و زبان دولت است، وضعمان عوض نمیشود..کسی تعریف میکرد  توی جنگ، زمان دکتر چمران،طرف با ماشین شخصی خودشبا لباس شخصی خودش راه افتاده بود از تهران رفته بود که به خرمشهر کمک کند..اینقدر رفته بود جلو که حتی خط مقدم را هم رد کرده بود!یکهو دیده بود.. ای دل غافل.. آن ماشینی که از بغلش رد شد پرچم عراق داشت!!!..میخواهم بگویم جنگیدن، و جهاد برای مردم،آنروز یک امر خود جوش بود..مردم احساس خطر میکردند..میدانستند پای آبرو و ناموس و شرفشان در میان است..سر میدادند برای جهاد .....امسال مثلا سال جهاد اقتصادی ست..لله ً  چقدر احساس خطر، مسئولیت، از خود گذشتگی و جهاد داریم؟..داریم توی رفاه و مصرف گرایی غرق میشویم..خودم را میگویم!..آنها دارند ما را توی میدان مین میبرند..مین ِ منیت، رفاه، تجمل گرایی، چشم و هم چشمی،مین ِ غرور، رخوت، کسالت، تن پروری، مصرف گرایی.....بعد برای جوان ها و  نوجوان های خودشان فیلم های جنگی و ماورایی تولید میکنند..دارند به نسل ارتش آینده شان میگویند، کنار لپ تاپ و پلی استیشن و مک دونالد،   یادتان باشد،زندگی چیز دیگری هم داردبه اسمجنگ.......تو را به خدا بیدار شویم دوستان من..میدانم 2500سال تفکر شاهنشاهی،ما را چشم به دست خان بار آورده..میدانم هنوز خود را رعیت میدانیم..یک رعیت مدرن!ولی امامبه ما آموخت که دوره ی این تفکر به سر آمده......امروز دنیا بیدار شده..سزاوار نیست، ما که در بیداری ملت ها سهیم بوده ایم،خود،دوباره،به خواب رویم........بیدار شویم دوستان من..ضمیرمان باید بشنودصدای شیهه اسبی را در دوردستی نزدیک...
نرگس حسینی
۱۳خرداد
باید یه طبقه به طبقه های کتابخونه ی آهنی م اضافه کنم..شایدم دو طبقه..بدجور جا کم آوردم...!!!تصور این همه کتاب جدید که باید بخونمشون سخته...!آخه چند وقته که مستمر نمیخونم...مستمر نمینویسم.کلا مستمر نیستم!..یاد امتحان مستمرهای دبیرستان افتادم که معنی مسخره ش همیشه برام خنده آور بود..کی بشه ما آدم های مستمر ی بشیم...؟!نه گهی تند و گهی خسته!
نرگس حسینی
۱۳خرداد
باید بعضی کتابها را نخوانم..بعضی حرفها را نگویم..بعضی فکرها را نکنم..بعضی راه ها را نروم..بعضی کلمه ها را ننویسم....اگر اینطور بشود،شاید این گرماکمیفروکش کند....دکتر بهم گفت بهتره یه مدت کار نکنی!تو فکر کن که من کار نکنم!!!ترجیح میدم  این گرما و سردرد رو تحمل کنم...
نرگس حسینی
۱۱خرداد
دل کندن از بعضی چیزها سخت است....ولیبه نظرم دیگر برای ناراحت بودن کافیست....توی پرانتز دارم به این فکر میکنم: (  که برای تو    ....     کجا مفیدترم..  ؟!!   )
نرگس حسینی
۱۱خرداد

+

سرمشق هایت را نوشتم خط به خط، اینک- ای عشق از من دفتری تکثیر خواهد شدخیلی بی مقدمه یک بسته بهم داد و گفت امیدوارم خوشت بیاد..گفتم خب مناسبتی - چیزی نداره؟!- نه ..  همین جوری....   من عادت دارم به بقیه همینجوری کادو بدم...- دم شما گرم...  ولی من با مناسبت بیشتر دوست دارم...- میخوای پسش بده!!!- نه حالا در اون حد...!!!   بودی حالا!!!..و خلاصه اینطور شد که بسته رو گرفتم..قبل از مراسم سریع بازش کردم که اگر پرسید ، دیده باشمش....بود تا دیشب....از دیشبعلاوه بر حضرت حافظ،چند سطری هم محمدعلی بهمنی را میخوانم..و شاید با هم خواندیم..
نرگس حسینی
۰۸خرداد
الحمدلله الذی یقطع الاینترنت بوقته و وصله بوقت المناسب...
نرگس حسینی