معمولا اینطوریست کهوقتی به او میرسیرو به او می ایستیرو به او مینشینی..اصلا این همه راه آمده ای که حالا رو به او باشی..اگر هم چند لحظه پشت به او باشی برای عکس گرفتن است معمولا..والا اصل موضوع این است که باید رو به او بود....دریا را می گویم..آخر هفتهکل پیچ های جاده چالوس را_ که غالباً حالم را بهم میریزد_به امید این سپری کردم که چند لحظه فقط چند لحظه ناقابلصورت به صورت دریافقطتوی چشم هاشنگاه کنم....رسیدیم..و من در کنار فرزند دریا،ساحلصورت به صورت دریافقط ایستادمو به او نگریستم..دریا ولی نگاهش جای دیگری بود..هرکار میکردم به من نگاه نمیکرد..پاپی اش شدم ببینم چرا اینقدر سر به هواست..؟دور و بر را دید زدماین طرف و آنطرفهمه درفکر دریا بودند..دریا مشغول جایی دیگر!!..دست آخر نگاه بازیگوش دوربین پیدایش کرد....سنگ ها را رفته بود بالاایستاده بود پشت به دریاو در قنوتفرو رفته بود.....انگار میان این همه آدم که برای دریا آمده بودنددریافقطهمین یکی را میخواست..