مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۲۴ مطلب در مهر ۱۳۸۹ ثبت شده است

۰۵مهر
جمعهرفته بودم بهشت..عادت کرده ام همیشه وسط این خیابان بایستم..هر دو طرف را نگاه کنم..و به هر دو طرف سر بزنم..عادت دارم همیشه به خودم یاد آوری کنم بودن این خیابان را..بین آدمهای این طرف خیابان و آدمهای آن طرف خیابان شاید ظاهرا فقط چند متر فاصله باشد ولیخوب که نگاه میکنی از عرش تا فرش فاصله ست..همیشه توی این قطعه قدم میزنمو دعا میکنمهمیشه دعا میکنمبرای دوستانمبرای شماو برای خودمکه اهل این قطعه نباشیم...نه برای سنگ های شکسته اش..نه برای اینکه سایبانی ندارند..نه برای اینکه....برای اینکه آبرویی ندارند..میان اینها فقط یک خیابان فاصله نیست....هست...؟
نرگس حسینی
۰۳مهر
برگشتیم..بعد رفتنش جز اولین کاری هایی که کردم  ایمیلم را چک کردم..برایم فرستاده بودی سرزمین خفتگان..و چند عکس سنجاق کرده بودی به پنجره ی نگاهم....من و تودو نگاهیمبا دو خواستگاه..اما رفیق..و همیشه نگاهت را دوست میدارم ..چون پر است از زاویه های نو..از حرفهای نگفته..و همیشه بی غش است..و همیشه صادق....توی نگاهت اینباربهت دیدم..آنچه برای من رد شدنی بودبرای تو تکان دهنده بود....کاش بیایی رفیق..بیایی و پاسخ بهت هایت رادرسرزمینیکه تمام وطن را در خود داردجستجو کنی..کاش بیایی رفیق....اما سرزمین خفتگان.......در گوش من..در گوش ما..و در گوش تمام آنها که لحظه ای رنگ خدا را دیده اندهمیشه زمزمه کرده اند..که آنان که زنده اند، روزی میخورند..و مگر میشود که مرده باشی و روزی داشته باشی..پس آنکه زنده است، روزی میخورد..و خداوند خود، این زمزمه را در دل ما استوار کرده است..که آنان زنده اند و نزد من روزی میخورند....آنان که خفته اند ماییم..نه آنان که بر خوان نعمت خداوند نشسته اند....خوب نگاه کن..ما رفته ایم....باز همشاهد بیاورم...؟
نرگس حسینی
۰۱مهر
شب برایش یک پیامک فرستادم.توی خودم انقلابی کرده بود پیام...صبح زنگ زد.پرسید فهمیدی دیشب چه گفتی..؟به پته پته افتادم..ابعاد را گم کردم ناگهان.زمان و مکان و جرم و جسم را...همه را گم کردم..هیچی نمیگفتم..فقط بله تحویل میدادم و لبخند و تعارف..و اینکه ..نه به جان مادرم!! نفهمیدم چه شد..حسی بود که آمده بود و مانده بود موجش توی وجودم.موجش ولی نا آشنا نبود..همسایه بود انگار....گفت برو .دنبالش باش .سر این رشته را که گرفته ای برو جلو .دلش قرص بود..من ولی ،توی دلم آشوب..چشم تحویل دادم ..وهنوز..دور خودم میچرخم که چه شد!!؟..دستم بگیر ای کریم.که  آرام جان ما تنها تویی..وپاسخ تمام سوال ها و سرگشتگی های ما....تنها تویی.
نرگس حسینی
۰۱مهر
اولین مهری ست که نه دانش آموزم و نه دانشجو..سخت است...دلم مدرسه میخواست..دلم اول مهر سال هشتاد و دو را میخواست..ولی چه میشود کرد..باید در امروز زیست..و به قول مرد..باید گذاشت و گذشت...
نرگس حسینی