دارند ته مانده ی کلاس طرح را هم با جاروهای بلند جمع میکنند میریزند توی سطل زباله هایی که هنری ترین موجودات این دانشکده اند!
ته ته هنر توی این سطل زباله هاست..
اصلا کسی باورش هم نمیشود که میشود از توی این زباله دانی ها ماکت های سالم بیرون آورد یا مقواهای تا نخورده ی 50*70.
اینها را ترم دو پرتلاش کشف کرد و من از همان موقع ایمان پیدا کردم که سطل زباله های این دانشگاه از همه ی موجودات این دانشکده هنری ترند!!!!- برای نزدیکان روجوع شود به هنر در منظر خوابگاهی ها-
هرچقدر صبر کرد کرکسیون کنم حال نکردم .
تا ته ش وایساد.
یک کلمه حرف نزدم باهاش.
کفرش که در آمد راهش را کشید و رفت.
قصد جسارت نداشتم . و ندارم.
فقط نمیخواستم تا کارم تمام نشده بیاید چپ و راست حرف زور بزند.
دلم هم برایش میسوزد.(به مدت 48 ساعته دلم برای همه میسوزه!!!)
حرفش را نمیفهمیم.
حرفمان را نمیفهمد.
فهم ، اساسی ترین مشکل دانشگاه ماست.
اگر این فهمیدن متقابل باب میشد- مثل ریش های عجیب و غریب، مثل لباس های عجیب و غریب ، مثل روحیه های عجیب و غریب - کار ما به اینجا نمیرسید.
دلم برایش میسوزد.
با نسل چهارم میخواهد چه کند.
بانسل پنجم.
همیشه که نمیشود فرار کرد!
بهار، همنفس ذوالفقار در راه است
نگاه منتظران عاشقانه میخواند
که آفتاب شب انتظار در راه است
به جادههای کسالت به جادههای تهی
کسی که با نفس آفتابیاش دارد
سر شکستن شبهای تار در راه است
کدام جمعه؟ ندانستهام، ولی پیداست
که آن ودیعه پروردگار در راه است
دلم خوش است میان شکنجه پائین
چه باشم و چه نباشم بهار در راه است
(محمود سنجری)
توی خودمان حل نشویم.
توی خودمان بر نخوریم.
چشممان یکهو باز مشود میبینیم فقط داریم برای یک حداقل غیر موثر برنامه میریزیم و همه به به و چه چه
یا اه و پیف شان هم فقط برای همین حداقل است.
این مدت سر پوستر این بلا سر من آمد.
آن روز بغل خیابان آن پسرک بی ادب ، با بی ادبیش همین را میگفت.
جلوی تالار آن جوانها که دعوایشان شده بود همین را میگفتند.
توی تالار آن قیافه های ترکیده همین را داد میزدند.
کنار سکوی پارک که نشسته بودیم آن دوتا که میدویدند و سرخمان کردند همین را فریاد میکردند.
آن تابلو فروش جلوی بازار هرشب به من همین را با پوزخند عکسهایش میفهماند.
باز هم بگویم...؟
داریم حل مشویم توی خودمان.
یک روز نشود کبک شده باشیم!
نشویم مثال اسلامی نیا عین آن دفتر کذا.......!!!
قلبم تیر میکشد هر روز.
شاید هم تیر قلبم را میکشد یکروز.
نه خدایی من قیافه ام شبیه دانشجوی فلسفه است؟؟؟
به من میگه تو حرف نزن فقط زبون درازی میکنی!!!
من زبون درازی میکنم؟؟؟
بعدم زیرزیرکی میخنده....!
به جون مهران اگه حالشو نگرفتم.
براش کار کدی بردیم میگه پوستی بیارید..
پوستی میبری میگه چرا اینا اینقدر کثیفه..
تمیز میبری میگه چرا اصلا خط نکشیدی ... خط نداره ... بی روحه...!
فرم میبری میگه نه این خوب نیست ........ اینجوری خوبه.
هفته بعد همونو که تایید کرده میبری میگه .. وا .. این چیه.... این شکلی خوبه ..!!(یعنی همون که خودت هفته ی قبل آوده بود..!)
خب استاد ثبات شخصیت داشته باش.
طرف پلان آورده توی راهروش میشه فوتبال بازی کرد میگی خوبه!!!
آخه آدم حسابی مگه زمین مفته!
میگم پلان چطوره استاد تایید کنید بریم سراغ زندگی مون.
میگه فرمش مشکل داره. میگم استاد شما خودت هفته قبل اینو تایید کردی ..!!!
میگه کی؟؟؟ من؟؟؟!!!!
آقا بی خیال...
ولش کن.
میگه تو فقط حرف نزن.
باشه من حرف نمیزنم.
ولی شما م تو رو به پیغمبر ثبات شخصیت داشته باش!
بعد میگه شماها چهار روز دیگه میخواید آرشیتکت شید باید این کار و کنید و اون کارو کنید.
بهش میگم ولی وزارت علوم نمیخواد آرشیتکت تربیت کنه فقط میخواد کارشناس معماری تربیت کنه...
میگه تو فقط به درد فلسفه میخوری برو تغییر رشته بده!!!
تو دلم میگم اگه آرشیتکت یعنی مث شما شدن من همون بقالی بزنم و ماست بفروشم بهتره......
این رفیقمون یه مدت رفته بود تو حالت خلصه یا نه ؛ نمیدونم. ولی خونه شون منتقل شده به یه آدرس جدید .
دوباره آدرسشو با همون اسم قبلی گذاشتم تو لینک دوستان.
به لطف انجام تکالیف دانشگاه سرکلاس و ایضا به لطف اینترنت وایرلس دانشگاه و موارد غیر قابل ذکر دیگر..!! برای انجام پروژه ی کالبدی مجبور شدم چندتا موضوع رو سرچ کنم.
که وسط این سرچ ها یه موضوع بسیار جالب نظرمو جلب کرد..
خدایی عجب فکر بکریه!!
مشاهده بفرمایید
کمپین خلاقانه سونی برای معرفی و جایگاه سازی کنسول بازی پلی استیشن (PSP) های جدید قابل حمل.
تبلیغ سیتی : concept یا مفهوم بکار رفته در این کمپین ایجاد ارتباط بسیار نزدیک فضای بازیها با زندگی واقعی است تا حدی که هیچ تفاوتی بین این دو احساس نخواهد شد.
دل را ببین، هر آینه جان را نگاه کن
ما سوختیم و آنچه که اندوختیم سوخت
از سود ما مپرس، زیان را نگاه کن
هر روز زندگان زمین ضجّه می زنند
هر شام مردگان جهان را نگاه کن
از یاد رفته ایم و به تاراج می رویم
کالای حسرتیم ، دکان را نگاه کن
زخم نهان و آه عیان را که دیده ای
آه نهان و زخم عیان را نگاه کن
دنبال ماه زخمی من بیش از این مگرد
شبهای ابری رمضان را نگاه کن
قد قامت نماز ریا خالی از خداست
حی علی الصلاة اذان را نگاه کن
موسای من! سراغ خدا می روی ، مرو
حال مرا بپرس، شبان را نگاه کن
بگذر ز جستجوی غریبانۀ دلم
قبر بدون نام و نشان را نگاه کن
در موج خیز فتنه هبا و هدر مشو
راه امین و خط امان را نگاه کن
دجّاله ها به خانۀ دل رخنه کرده اند
تنهایی امام زمان(عج) را نگاه کن!
باور کنید که
شنیده میشویم.
شما را نمیدانم
ولی برای ما قصه طور دیگریست.
مواظب زبانتان باشید..
مواظب چشمهاتان باشید..
مواظب گوشهاتان باشید..
مواظب دستهاتان باشید..
ولی
اگر مراقب دلتان نبودید خیلی هم اشکال ندارد...!!!
ملاک همین ظاهر شماست
برای آدم های ظاهر بین ظاهر پسند ظاهر پرست..................