بفهم
دارند ته مانده ی کلاس طرح را هم با جاروهای بلند جمع میکنند میریزند توی سطل زباله هایی که هنری ترین موجودات این دانشکده اند!
ته ته هنر توی این سطل زباله هاست..
اصلا کسی باورش هم نمیشود که میشود از توی این زباله دانی ها ماکت های سالم بیرون آورد یا مقواهای تا نخورده ی 50*70.
اینها را ترم دو پرتلاش کشف کرد و من از همان موقع ایمان پیدا کردم که سطل زباله های این دانشگاه از همه ی موجودات این دانشکده هنری ترند!!!!- برای نزدیکان روجوع شود به هنر در منظر خوابگاهی ها-
هرچقدر صبر کرد کرکسیون کنم حال نکردم .
تا ته ش وایساد.
یک کلمه حرف نزدم باهاش.
کفرش که در آمد راهش را کشید و رفت.
قصد جسارت نداشتم . و ندارم.
فقط نمیخواستم تا کارم تمام نشده بیاید چپ و راست حرف زور بزند.
دلم هم برایش میسوزد.(به مدت 48 ساعته دلم برای همه میسوزه!!!)
حرفش را نمیفهمیم.
حرفمان را نمیفهمد.
فهم ، اساسی ترین مشکل دانشگاه ماست.
اگر این فهمیدن متقابل باب میشد- مثل ریش های عجیب و غریب، مثل لباس های عجیب و غریب ، مثل روحیه های عجیب و غریب - کار ما به اینجا نمیرسید.
دلم برایش میسوزد.
با نسل چهارم میخواهد چه کند.
بانسل پنجم.
همیشه که نمیشود فرار کرد!