مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۱مرداد
خدا همه ی رفتگان رو رحمت کنه..مادر میگفت،وقتی من توی شهریور سال ۶۶ به دنیا اومدم،بابام یهو به سرش زد که یه کار جالب بکنه و شناسنامه ی منو به تاریخ ۶۶/۶/۶بگیره..ولی تا بیاد فکرشو عملی کنه بابایی م- پدربزرگ مادری م- که توی دادگستری کار میکردچون توی ثبت احوال آشنا داشترفت و سریع شناسنامه ی منو گرفت به تاریخ ۶۶/۶/۱ولی حقیقت اینه که من توی هیچکدوم از اون تاریخ ها بدنیا نیومدم..چند روز پیشبرای ثبت نام جاییباید تاریخ تولد میدادم..ولی سیستم تاریخ تولدشون، تقویمی بود..به روز و تاریخ هفته هم مشرف بود قضیه!خلاصه با اینکه هیچوقت برام مهم نبود بدونم چندشنبه به دنیا اومدم،ولی توفیق اجباری شد تا متوجه بشم که چه قصه ای هست بین من و ایام هفته..من دوشنبه، دوم شهریور به دنیا اومدم..حالا میفهمم که اصلا دوشنبه به زندگی من گره خورده...خیلی از اتفاقات مهم زندگی من توی دوشنبه افتاده..تا قبل از ازدواجم فکر میکردم فقط اتفاق های تلخ توی دوشنبه میفتن..ولی وقتی دوشنبه شد روز عقدم،فهمیدم که نه.. اینجوری نیست..دوشنبه بدنیا اومدم..دوشنبه مادرم مرد..دوشنبه عقد کردم..دوشنبه آقاجونم مرد..دوشنبه...شاید دوشنبه بمیرم...
نرگس حسینی
۲۳مرداد
ابلاغ های خدا روی زمین مانده؛و ما مدامدرگیر ابلاغیات بشر هستیم..وحی منزل ، قرآن استو نه ایلاغیات بشر..ولی مادرگیر خدای دیگری هستیم..
نرگس حسینی
۱۲مرداد
‌آن دلى که انسان در آن عشق اتومبیل فلان جور دارد، آن دل نیست، گاراژ است! بنگاه معاملاتى است! آن دلى که همه‌اش در آن میل جنسى موج مى‌زند، دیگر دل نیست، آن عشرتخانه است. شاعر، آن زمان که ضیاع و عقار و زمین و ملک و گاو و خر در زندگى نقش داشته، از این‌ها نام برده و مى‌گوید دلى که این‌ها در آن باشد، آنجا طویله است! ده است! دل، نیست؛ دل جاى خداست؛ جاى نور است. 83/7/13 به علت تمایل شدید دوستان ناباب به تبادل لینک،نظرات پست های آینده بعد از تایید منتشر خواهند شد.و شاید اصلا هیچ نظری منتشر نشود..این یکی از نمادهای دموکراسی ست..چهاردیواری، اختیاری..!!
نرگس حسینی
۱۱مرداد
یک صد تومنی ته کیفم بودصندوق صدقات را که دیدم گفتم صدقه ی امروز را نداده امو سریع دست کردم توی کیف که برای صندوق بعدی آماده اش کنم.توی همین مسیر بودم که با خودم فکر میکردمبا این اوضاع تورم، واقعا خدا را خوش می آید که من فقط صد تومن صدقه بندازم توی صندوق..و به خودم میگفتم تو اصلا با چه رویی میخواهی صد تومن بندازی!و بعد آن روی دیگرم میگفت، مگر خدا هم کاسب است که تو به روش کاسب کارها با او حساب میکنی؟!خودش گفته هرقدر هم که باشد، صدقه هفتاد نوع بلا را برمیگرداند.خدایی که ان الحسنات یذهبن السیات دارد..خدایی که اگر توبه کنی بدی هایت را خوبی حساب میکند..کجای این خدا با این حساب کتاب های تو جور در می آید؟!مگر به صدقه هم تورم لحاظ میکنند؟!و خلاصه در همین عوالم بودم که صد تومنی را انداختم توی صندوق و گفتم خدایا تو عمل کن گرچه من کم م....گذشت...سر شبی از خیابان میگذشتمکه موتور سوار ناگهان کنترل ش را از دست داد و مستقیم آمد طرف من!اگر یک صدم ثانیه دیرتر ترمزش میگرفت،همگی آخر هفته دعوت بودید ختم این حقیر.موتور سوار خودش بیشتر ترسیده بودعذرخواهی کرد و گذشتیم...همانجادر دم گفتم،خیال های باطل مرا ببخش خدا..که تو کریم تر از آنی که با ما به سبک ما رفتار کنی...اصلا خدایا غلط کردم!!
نرگس حسینی