مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۰۸دی

برای امروز

پنجشنبه, ۸ دی ۱۴۰۱، ۰۳:۲۳ ق.ظ

امروز جلسه ی مشاوره داشتم. موضوع مورد بحث هم طبق قاعده مرتضی بود. و چالش های ما در رهایی.

جلسه ی خوبی بود. و خیلی سوال های من به جواب رسید. و یا لااقل ایجاد حس آرامش در من کرد.

یک جایی از حرف ها، ما درباره ی هویت و شخصیت صحبت کردیم. اینکه این توانایی را در فرد ببینیم که او قادر به انجام امور روزمره اش هست.

شب رفتیم تهران. آخرین روز روضه ی دایی.

بعد مراسم سفره انداختند که شام بخوریم و چالش این ایام من با برنج باز هم یقه ام را گرفت. در حالیکه حسابی معده ام بهم ریخته بود و سعی میکردم ماجرا را با سالاد خوردن جمع کنم، با فاطمه سر غذا خوردنش کلنجار میرفتم. یکهو فاطمه آرام زیر گوشم گفت، "مامان آبرو مو نبر." 

من جا خوردم از حرفش. راست میگفت. من داشتم توی جمع آبروی او را برای چند قاشق برنج میبردم.

چند قاشق غذا در برابر شخصیت او چه ارزشی داشت؟!

حس کردم خودم مچ خودم را گرفتم. من هنوز حتی برای فاطمه شخصیت مستقل توانا قائل نیستم. مرتضی که جای خود دارد..

خب حالا قدم اصلی رهایی را از تلنگر فاطمه میشنیدم.. آبرویم را نبر. شخصیت من را باور کن. توانایی م را. بودنم را. توانستنم را.

چیزی که توی جلسه مشاوره با مثال درباره ش حرف می‌زدیم، دقیقا همین جمله ی فاطمه بود..

از اینکه هستی تا به رشد من کمک کنی ممنونم دختر.

 

چهارشنبه ۷ دیماه ١۴٠١ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۰/۰۸
نرگس حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی