برای آینده ١۶
کل دهه اول محرم که در خانه گذشت.. سخت.. حقیرانه.. پربغض.. و البته آغشته به صدای طبل و مداحی آمپلی فایر هیئت پارک...
تاسوعا ولی از همه ی روزها سخت تر بود برای من..
حتی از عاشورا..
من امسال با عباس بن علی کار داشتم.. کاری که شرم داشتم از ادای گفتن کلماتش..
و خیلی سخت است تو سرتاپا نیاز باشی و راه ابراز نیازت را بر خود ببندی از شرم..
حتی نمیتوانستم بخوابم که زمان سپری شود..
دریایی از غم و نیاز و بغض و
سکوت و سکوت و سکوت..
تا اینکه جایی در دایرکت های اینستاگرام، یک درگوشی محکم از اسماعیلی خوردم.
آنجا که گفت همه ی راه ها را برو و نتیجه را به خدا بسپار. حتی راه توسل را..
من یک آن فکر کردم، که نکند این عدم ابراز نیاز کردنم از سر کبر باشد.. نکند اگر کلماتم در گلو هجا نمیگیرند از سر تکبر من است و این فرصت طلایی استغاثه از سر غرور من از دست میرود..
و من با همه ی منیتم شکستم..
و شاید هیچ تاسوعایی تا کنون برای من اینقدر شکستگی و اشک و فروریختن نداشته..
جایی که تکه های خودت را شکسته و خرد شده مییابی، اما میدانی که این شکستن درست ترین نوع هست شدن است.
دوشنبه ٢۴مرداد ماه ١۴٠١