مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۱۲مرداد

برای آینده ١۴

چهارشنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۰۸ ق.ظ

بچه ی یکی از رفقا تب کرده.

آن یکی دارد برای او از تجربیات و حرص خوردن هاش میگوید.

بقیه تلاش میکنند همراهی کنند و راهکار بدهند و امید و قوی باش و این حرف ها..

 

من این بین

به دخترک سه چهار ساله مطب دکتر مغز و اعصاب فکر میکنم. که تشنج کرده بود. و پدرش تمام مدت نازش را میکشید و در حالیکه چاره ای جز بغل کردنش نداشت، در حال تمشیت امورش بود..

یا به آن یکی که پسرش بالای بیست سال سن داشت، ولی اوتیسم و بیشفعالی را همزمان داشت. و برای نگه داشتن منطقی اش در فضای خفه ی مطب کلی وقت گذاشت و تلاش کرد تا اتفاق بدی نیفتد..

پسری که اگر عکس سه در چهار ش را میدیدی باور نمیکردی چنین حالی دارد. مدام از سوسک حرف میزد و ترس هاش. و به محض اینکه بچه ای گریه میکرد یا صدا بالا میرفت، بهم میریخت، دست هاش میرفت سمت گوش ش و چهره اش را میپوشاند..

یا آن یکی که از کرمان با قطار آمده بود و نتوانسته بود تمام قطعات ویلچر پسرش را بیاورد و این باعث شده بود بچه اذیت بشود. به سختی بچه را با ویلچر جابجا میکرد و از آن راهروی تنگ و ترش عبور میداد..

 

یا آن خانواده که دوقلوی معلول مغزی داشتند. و پدر هر دو را همزمان بغل کرده بود. و حالی ویرانکننده داشت..

 

کاش میشد به رفقا بگویم

برای بیماری های ساده، شاکر باشند..

برای اینکه کودکان شان بیماری جدی ای ندارند و سالم اند شاکر باشند.

 

سه شنبه ٢٨تیرماه ١۴٠١ 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۱۲
نرگس حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی