مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

وب نوشت های ن حسینی

مهرازی

اینجا
جایی ه که
بدون دغدغه ی باز نشر
از وبلاگهای دیگه،
توش مینویسم..

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
۱۰مرداد

برای آینده ۹

دوشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۱، ۰۵:۴۷ ب.ظ

توی گروه خانواده ایتا بحث باز هم سر فرزندآوری و روش های تبلیغ است. حوصله ی بحث ندارم. وگرنه اگر ماجرا را باز کنم، یک بخشی از گروه کف و خون بالا میاورند.

درآمد امیر بزودی نصف میشود و درآمد من هم امسال کمتر از یک سوم سال قبل بوده تا اینجا. بخشی از طلاهای بچه را اردیبهشتماه فروختم تا زندگی بگذرد. الحمدلله گذشت. ولی حالا باز هم چیز زیادی ته جیب نمانده. مالک ساختمان مصباح هم پول تمدید قرارداد را واریز نمیکند. و عملا دریافتی م از نظام مهندسی صفر است. این وسط یک پیشنهاد چهل و چهار میلیونی گزارش جدولی را به راحتی دارم رد میکنم. چون مسولیت ش بیشتر از مبلغ ش است. و برای تفهیم همین مسأله به باقی جوارح بدنم، چند ساعت دیگر میروم بخش حقوقی نظام مهندسی تا ببینم چه خاکی باید بر سر کرد.

با همین شرح، این را هم اضافه کنم که حدودا ماهی پنج میلیون پول درمان مرتضی ست. که تا این لحظه فقط دویست هزار تومان ش را بیمه تکمیلی تقبل کرده. و مابقی را از جیب داده ایم. دو سه ماه آینده هم، هزینه ها مان تقریبا دو برابر می‌شود. فاطمه باید برود مدرسه، و شهریه و سرویس اضافه می‌شود و برای کودک در راه، و ادامه روند درمان مرتضی باید حداقل شش ماه پرستار بچه داشته باشم که فعلا ماهی دو تومن برایش بگذاریم کنار تا خدا چه بخواهد..

با همه اینها، در کمال پررویی با شکم ورقلمبیده دارم تمام این راه را میروم. و دیگر این ابعاد جایی برای تشکیک در بارداری ام باقی نمی‌گذارد.. و اولین سؤال رهگذران مراکز درمان در حالی که نگاهی متعجب ولی نکبت بار دارند و از تاسف سرتکان میدهند، از من این است که با این وضعیت بچه تان، و این هزینه ها، چرا بارداری؟ سخت نیست؟؟

پاسخ من به همه این نگرانی ها، و پرسش ها، یک کلمه ست. بله سخت است. ولی مگر زندگی بخاطر بیماری مرتضی قرار است متوقف شود؟ گرچه شاید اگر زودتر متوجه عمق این بیماری می‌شدم کمی دست نگه میداشتم برای بارداری. ولی، آن کسی که برای زندگی برنامه می‌ریزد تقریبا و تحقیقا ما نیستیم.. قدر الهی بر این بود که ما چنین باشیم. شکر و حمد.

اما زندگی بر من، روزهایی سخت تر از این هم داشته. نوجوانی سختی که گذشت، شاید برای گذر از روزهای پایانی جوانی بود. بهرحال من هروقت خیلی سخت می‌شود، هروقت خیلی له می‌شوم، هر وقت اشک و اضطراب راهزن چشم و گلویم می‌شود، با خودم فکر می‌کنم شاید این بهترین راه رشد تو باشد. شاید خدا اینطور دوست دارد. وقتی تو تمام تدبیرها را کرده ای، ولی نتیجه چیز دیگری شده، یعنی بازیگردان برای تو نقشه ی دیگری دارد. پس تعظیم کن. و بازی را ادامه بده. مگر صحنه ی ما در زندگی چقدر است؟ من آنچه بلد هستم را به اندازه وسع م انجام می‌دهم. به امید نگاهی.. و کرامتی..

سلامت همه ی فرزندان دعا و ثنای هرروز من است. حتی قبل هست شدنشان.. اما حالا که خدا نقصی در یکی شان گذاشته و اضطرابی برای بعدی را در دلم نهفته، نمیشود به جنگ با خدا رفت. 

امانتی ست، که صاحبی دارد. و صاحبش وی را به این نقص میپسندد. من چه کاره ی صاحب امانتم، که بیش از این جزع کنم؟ با دل سوخته و اشک نرم، حافظ این امانت م. تا زمان رفتن من، یا آنها برسد. دعا کنید من در این بوته نشکنم. و سربلند باشم. همین. 

 

سحرگاه چهارشنبه یکم تیرماه ١۴٠١ 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۱۰
نرگس حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی