۱۰مرداد
برای آینده ٣
دوشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۱، ۰۵:۴۰ ق.ظ
روز بدی ست. من بد روزم.
بدم.
خیلی بد.
لجام گسیخته، عصبی، بی حوصله، فروریخته، فرو رفته در آوار آنچه سالها به گمانم بودم..
در حال دست و پا زدن با ساده ترین مسایل هستی. جایی بین اجابت مزاج و پاکی..
در حال استفاده ی مدام از ظرفیت تارهای صوتی و عضله ی ساعد و بازو..
غرق از شوری آبی که بی اختیار از چشمام روان میشود..
درگیر با پروردگار رئوف قادر حکیم حلیم.
و سراسر عجزم.
ناتوان از تنفس. از تمدد. از تفکر. از تلطف... ناتوانم..
در من، نفْسی تازه نفَس میجوشد. درحالیکه خودم در انتهای خودباختن م..
هستی مرا به سخره گرفته!
در زمان آرامش، به من طوفان هدیه داده..
در زمان شادی، برایم اندوه خریده..
در زمانه ی کسادی روضه، مرا به اشک خوانده..
بیا مرا آرام کن. تو که کفایت بندگانت هستی. پس کی قرار است این کفایت را به رخم بکشی؟ بسم الله.
۲۵اردیبهشت ١۴٠١
۰۱/۰۵/۱۰