۱۷شهریور
700
جمعه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۱، ۰۳:۱۶ ب.ظ
بعضی حرف ها را فقط میشود ریخت توی قاب چشم ها..قابی که دارد سر ریز میکند..خصوصا وقتیحرف از کسی باشد که تو جز تصویر نگاهتنتوانیچیز دیگری بگویی..حتی در آن میاننتوانی سرت را بالا بگیری..توی حرف های مردچیزی بودمثل حرارت گداختن..سینه ام مدتهاستمیگدازد از این خبر..شاید برای مننبا عظیمهمین باشد..و فقط تو میفهمی من چه حالی دارم..و من حتیتو را هم نمیفهمم......به گلو نشسته و نمیرود...گفتقبل از آنکه به حریم راهت دهندمَحرم شو...برای مَحرم شدن،مُحرم لازم است..مُحرم، شهرالعشق است..و من مانده امکه چگونهباید این تن راکه وقتی خط بر میدارد صدایم به هوا میرودپیش کسی برمکه مثل آینه تکثیر شده..اینهفتصدمین پست این وبلاگ است...
۹۱/۰۶/۱۷
حرم همیشه هست
سخاوتمند مهربان و آغوش گشوده..
مُحرم هم میشود شد.. اگر دعوت باشی
ولی هر کسی را مَحرم نمیشه..
مَحرم شدن یه خواست دو طرفه ست..
حبیب که شدی محرَم محبوب میشی..
حبیب...
کاش حبیب شوم...
هم حبیبی که به پای امامش پیر شد
هم حبیبی که دوست خداست...